دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

تصاویر زیر را فردین عزیز ارسال نموده است. همان مناظری که در پست قبلی شرحشان را داده بودند.

سواحل گالیسیای اسپانیا ، جایی که مردم از سنگهای گرانیت کوههای اطراف خود نهایت استفاده نموده و پتانسیل جغرافیای محل زندگی را بکار میگیرند.

http://aks98.com/images/ap5mueertyuycif9g1.jpg

http://aks98.com/images/z55no01esgmdacy76xsr.jpg

http://aks98.com/images/qjm4ylqrfcyxfcj08m1.jpg

http://aks98.com/images/pwmppju9lhvo4h5w74uo.jpg

http://aks98.com/images/9n7pp2utbqqljpefxm88.jpg

http://aks98.com/images/zsxapdkpdz1016qq8353.jpg


هرگونه برداشت و انعکاس تصاویر فوق ، با ذکرلینک دیسون مجاز است

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۸۹ ، ۰۷:۳۴
مهران موزون

مطلب « احیای سنت کاربری از شوادوونهای دزفول » و بهره وری از امکانات طبیعی  شهر پدری ، همدلی و همراهی همشهریان محترم را برانگیخت .

در این بین ، یکی از دوستان همشهری بنام آقای «فردین» تجربه یی دلنشین را به عنوان کامنت برای دیسون قرار داده اند که جای تقدیر و تشکر دارد.

احساس کردم بد نیست تا این تجربه ، اطلاع رسانی بیشتری شود.

>>>>

با سلام وآرزوی قبول بودن طاعات و عبادات همه مومنین در این ماه مبارک رمضان ، متاسفانه استعمار از آنروزی که پایش به مملکت ما باز شد با تلقین و بد جلوه دادن هرچه که رنگ از تمدن وقومیت و مذهب ما داشت ، تخم خودکم بینی را در اذهان پدران واجداد ما کاشت که امروز هم تتمه آن همین غربزده های ماهواره ای هستند که توهم اشتباهی از غرب دارند۰ دوست عزیز در تائید نظر شما در استفاده بهینه از مواد ومصالح طبیعی بعرض دوستان برسانم تعطیلات در استان گالیسیا در شمال غرب اسپانیا مشرف به اقیانوس آتلانتیک بودم و در این ناحیه بعلت فراوانی معادن گرانیت اکثر خانه ها چه قدیمی چه جدید ساز از لاشه سنگ صیقل نخورده گرانیت ساخته شده اند۰ در آنجا دهقانها بذر خود را در انبارکهای روی پیلوتی بنام کاناسریا انبار میکرده که اکنون کارآیی ندارد مع الوصف تمام خانه ها با غرور این بناهای زیبا را بعنوان سمبل فرهنگ قوم گالیسی مرمت وحفظ میکنند! حال چرا ما باید به بهانه مدرنیسم وتجدد تیشه به ریشه معماری کهن وزیبای خود بزنیم؟

« فردین »

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۸۹ ، ۱۸:۲۶
مهران موزون

به گزارش پایگاه خبری وزارت نیرو، "مجید انتظامی" آهنگساز ایرانی با اشاره به بازدید از سد کارون 3 و 4 برای ساخت سمفونی کارون، گفت: عظمت سد کارون 3 و 4 من را مسحور خود کرد و با دیدن این سد، به ایرانی بودنم بالیدم زیرا این سد بدون حضور کشورهای خارجی و با همت مهندسان ایرانی ساخته شده است.

انتظامی یادآور شد: پس از دیدن سد برای ساخت سمفونی کارون الهام گرفتم و برای نخستین بار است که کاری را قبول کردم اما نمی دانم از پس آن بر می آیم یا نه.

>>>>>


جناب استاد انتظامی عزیز

ممنون که چنین تصمیم نیکویی گرفته اید.ما خوزستانیها برای سرودن این سمفونی ، دست همت شما را می بوسیم .

اما آنجا که فرمودید : «...نمی دانم از پس آن بر می آیم یا نه؟»

موجب شد تا حضور انورتان عرض کنم که تمامی « نت های سمفونی کارون » آماده و موجود است.

شما را به خدا یکبار دیگر به خوزستان سفر کنید و کارون را آنگونه که هست ببینید.

دوستانی که شما را به سد کارون 4 برده اند ، جنابعالی را از در باغ سبز خوزستان ، به آن دیار خدایی وارد کرده اند.

آبی که شما در پشت شاهکار مهندسی سدهای کارون دیده اید ، خون دل مردم خوزستان است .

مردمی که هزاران سال گذشته را زندگی شان با شریان کارون در جریان بوده است. مردمی که افتخار دارند برای سربلندی و حیات ایران زمین ، هم خون داده اند هم نفت  زیر پایشان بخش اعظم بودجه ی سالیانه مملکت را می بندد.

هم 10 برابر برق مصرفی خویش انرژی برق به اقصی نقاط کشور می دهند هم نان گندم به دورترین سفره های ایران.

هم فخر باستان شناسی ایران است سرزمین شان ، هم مادرانشان پرورنده ی سرداران دلیری چون شهیدان علم الهدی و علی هاشمی و برادران فرجوانی.

استاد انتظامی عزیز

مردم خوزستان ، هم پیشتازان تحمل هیولای گردو خاک مشکوک کشورهای همسایه هستند ، هم زجرکشیده های شرجی های 95 درصد و گرمای 60 درجه.

آنچه که برای آنان می ماند جرعه یی آب است که عطش سینه های سوزان این مردم مصیبت زده را فرو می نشاند یا زمین های کشاورزی شان را مشروب ، تا قوتی را به موازات پول نفت و گاز و برق تولیدی این دیار ، روانه پیکره ی نازنین ایران زمین نمایند.

سازنده ی محترم نغمه های جاودان « روز واقعه »

شما را به «روز طلوع دوخورشید» سوگند ، بار دیگر به خوزستان مهمان شوید و کنار کارون اهواز ، کارون خرمشهر و آبادان ، نت های سمفونی کارون را از لابلای جگر خراشیده ی این مردم استخراج کنید.

ایمان دارم که سمفونی کارون ، اگر از حقیقت دل این مردم مظلوم نواخته شود جاودانه خواهد شد.

سمفونی که نت هایش اینهاست :

دو : دزفول ، همانی که دین خود را به اسلام و ایران ادا کرد.

ر : رودخانه هایی که ناجوانمردانه از مالکان هزاران ساله ی خوزستانی خویش ، ستانده شده و به یغما میروند

می : میراث باستانی تمدن های یازده هزارساله جلگه خوزستان که دودهه است قربانی بی کفایتی مدیران مربوطه شده است.

فا : فارس و بختیاری و عرب خوزستان ، قرنهاست که دوشادوش یکدیگر این دیار الهی را پاس میدارند و جانفشانی ها کرده اند .

سل : سوز دل مادران شهید داده ی خوزستان است که عطر شهیدان به خون غلطتان خوزستان را زنده نگه داشته است.

لا : لابلای کوچه های احمد آباد آبادان ، اطراف مسجد جامع خرمشهر ، باغ شیخ اهواز ، اشکفتی شوشتر و حیدرخانه ی دزفول گام بزنید و نفس به نفس این مردم بیایید تا شما را غرق نت های جگرسوز خود نمایند.

سی : سی سال است که این مردم ، مرد و مردانه پای نظام و انقلاب ایستاده اند و به کوری دشمنان زبون ایران زمین ، ذره ای پشیمان هم نیستند اما دلشان نیز از بی مهری ها و تاراج آب خوردنشان هم خوشحال نبوده و نیست.

>>>


حضرت استاد ، سازنده ی عزیز ملودی های بیاد ماندنی « بوی پیراهن یوسف »

یکبار دیگر از سمت لرستان به خوزستان وارد شوید و شهر به شهر تا لب اروند رود با مردم و مناظر مظلوم خوزستان نجیب مواجه شوید تا تمام نت ها سمفونی کارون را آماده چیده شدن کنار یکدیگر بیابید.

فقط کلید سُل یادتان نرود : تشنگی



نقل ، انعکاس و اقتباس مطالب دیسون ، فقط با درج لینک دیسون مجاز است


                                                       مهران موزونی - والعاقبه للمتقین

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۸۹ ، ۱۹:۱۵
مهران موزون

اصل این مطلب روز گذشته در سایت شبکه خبری دزفول درج شده است و اینک با اندکی تلخیص در اینجا نیز تقدیم خوانندگان محترم میگردد.


ما در روزگاری به سر می بریم که هنر مدیران صرفا در « حل و یا مدیریت یک بحران » نبوده و مدیر هوشمند و هنرمند کسی است که از دل یک بحران « ایجاد فرصت » نماید.

با این پیشعرض کوتاه به اصل مطلب می پردازم :

سخن اول :

بحران ناشی از شوک تورم قیمت ها ( به دلیل آزاد سازی یارانه های انرژی )  در راه است . و دزفول ما نیز از مناطق گرم و سوزان .

این درست که مناطق گرمسیری جنوب کشور همچون دزفول ، از تخفیف ویژه ی حامل های انرژی مانند برق ، برخورداربوده و هستند ، اما این تخفیف هرچقدر که باشد ، بازهم آزاد سازی عنقریب قیمت حامل های انرژی در کشور ، تاثیر مستقیم خود را بر سبد هزینه های قبوض آب و برق مردم دزفول خواهد گذاشت.

سخن دوم :

امروزه یکی از هنرهای مدیریتی ، بهره برداری از انرژی های طبیعی ، خدادادی و رایگان مانند انرژی خورشیدی ، باد و … است.

اما هیچ اندیشیده ایم که به موازات تولید انرژی های طبیعی فوق ، می توان به مدد اصلاح الگوی مصرف نیز از هرز رَوی انرژی های هزینه برِ رایج ، کاست؟

یکی از بهترین راههای اصلاح الگوی مصرف در کاهش بهره برداری از انرژی های هزینه بر ، همانا استفاده از پتانسیل های طبیعی ، منجمله عوارض زمین و معماری ساخته ی دست بشر است.

به معماری یزد و بادگیرهای  آن توجه نمایید !

سخن سوم :

به جرات میتوان گفت که دزفول در زمینه حفظ و احیای میراث فرهنگی از خسارت بارترین شهرهای ایران بوده و هست. جنگ با آن بخش از میراث فرهنگی مان که « معماری اش » می نامیم ، کرد آنچه کرد و پیکر نحیف ارگ قدیمی دزفول ( منظور بافت قدیمی است که شایسته است از این پس برای ایجاد یک پاردایم ذهنی فاخر ، ارگ دزفول اش بنامیم ) را نیز نه تنها پاسداری نکردیم ، بلکه با واگذاری آن به مهاجرین محترمی که آشنایی صحیحی با این «شگفت انگیزترین بنای آجری ایران زمین» نداشتند ، به سراشیبی نیستی و نابودی اش سوق دادیم.

یکی از مضرات این واگذاری دهشتناک ، نابودی معماری دل انگیز و رویایی شوادون هایمان بود. همه می دانیم که مهاجرین محترم غیردزفولی که اکنون ساکن ارگ سِتُرگ دزفول هستند ، هیچ اُنسی با شوادون ها که ندارند هیچ ! بلکه از کاربری و وجود آنها نیز ابا داشته و به دلیل برخی اعتقادات خاص ، اقدام به پر کردن این «کولرهای خدادادی» نموده اند.

قصد این قلم ، دلنوشته نیست .

اما،

آیا حفظ و یا احیای این مناظر تاریک و خنک و روح پرور ، خواستِ اداره محترم میراث فرهنگی دزفول و همه ی ما ، نیست؟

مسلما هست.


تصویر بالا ، شبستان خانه ی تیزنو بوده و ربطی به معماری شوادون ندارد


بیاد دارم که سبدهای توری فلزی آویزان از سقف شوادونهای دزفول ، برای مدت ۲۴ تا ۴۸ ساعت نگهدارنده ی گوشت مصرفی خانوار دزفولی بود. اکنون همان گوشت ها را درمقابل باد سرد کولرهای دوتکه ی گازی قرار دهید تا ببینید بعد از ۶ ساعت چه نتیجه یی حاصل میشود؟ آیا بدن نازک و لطیف ما انسانها از گوشت گوسفند کم ارزش تر است؟

متاسفانه ، مشاهده می شود که درکنار نابودی شوادونهای تحت مالکیتِ تازه همشهری های گرامی مان ، آندسته از همشهری های دزفولی الاصلی که هنوز هم شوادونی در منزل خویش دارند ، به دلیل تنبلی ناشی از زندگی ماشینی ، تمایل به کاربری از شوادونها را از دست داده اند.

سوال : آیا رسانه ی کوچک و چابک شهر ( رادیو دزفول ) وظیفه ندارد تا برای نسل کنونی ذائقه سازی کند تا شاید اقبال به «شوادون خوابی» افزایش یابد؟

سوال : آیا نسل قبلی که پدران اکنون و جوانان دیروز بوده اند وظیفه ندارند تا برای ایجاد فرهنگ کاربری شوادون از میان نوجوانان یارگیری نمایند؟

سوال : آیا خبر داریم که تعداد معماران محلی حفر شوادون در دزفول انگشت شمار بوده و نسلشان در حال نابودی است؟

سوال : آیا به این نکته ی ویژه و دردآور فکر کرده ایم که جنس زمین خداعزیزکرده ی دزفول ، فرصت انحصاری حفر شوادون را در سراسر ایران زمین ، فقط به ما عطا کرده و ما به کلی در حال نادیده گرفتن آن هستیم؟

احتمالا برخی از همشهری های گرامی ، گرد و خاکِ کریه المنظرِ چند سال گذشته را منعی مضاعف ، بر احیای سنت دلنشین «شوادون روی» برخواهند شمرد ،

اما عزیزان من ،

۱- آیا گرد وخاک و یا شرجی ، تمام ۳۶۵ روز سال را شامل می شود؟ مسلما خیر ، آمار می گوید که به طور متوسط حدود یک تا دوماه از سال ، دزفول و خوزستان مظلوم گرفتار این هیولای امریکایی است و یادمان باشد که شوادون در دزفول مصرف زمستانی هم دارد.

۲-  معضل فراموشی سنت حسنه ی شوادون روی ، مربوط به پنج شش سال اخیر که گردو و خاک را برجغرافیای ما تحمیل کرده اند نبوده و نزدیک به دودهه است که این اتفاق شوم ( شوادون گریزی ) به یُمن توسعه کولرهای گازی افتاده است.

۳-  مشکل گردوخاک های ناشی از «پروژه ی ددمنشانه ی هارپ امریکا» بالاخره تمام خواهد شد و این گرد و خاک سیاسی ، همیشگی نخواهد بود ، اما خطر فرهنگ شدن « دوری از شوادون» خطری است که ممکن است برای همیشه نهادینه شده و یا سالها طول بکشد تا دوباره ذائقه ی آن در کام فرهنگی دزفولی ها ایجاد شود.

چه باید کرد؟؟

پاسخ در سخن چهارم است.


سخن چهارم :

همه دست به دست هم دهیم و از مجاری مختلف کشوری و لشکری ، با راه اندازی یک روحیه ی جهادی ، با کار یدی خود مردم و درخواست بودجه های لازم از سازمانهای مختلف ، اقدام به حفر شوادونهای جدید و یا احیای شوادونهای قبلی که فقط محتاج تخلیه اند و نه حفر ، نماییم.

اینجانب مطمئن هستم با پوشش رسانه یی این عمل تحسین برانگیز و اطلاع رسانی آن در سطح کشور که فی نفسه نمودی بارز از اصلاح الگوی مصرف خواهد بود ، ایرانیان سراسر کشور را از وجود چنین معماری گمنامی ، متحیر خواهیم کرد.

ذکر چند نکته در این راستا ضروری است :

۱-محاسبات سرانگشتی نگارنده نشان می دهد که حفر و پلکان سازی هر شوادون به طور متوسط 3 تا 5 میلیون تومان هزینه خواهد برد.

۲- برای  بیماران و کهنسالانی که توان طی کردن پله های شوادون را ندارند ، میتوان آسانسوری ساده طراحی و  تعبیه کرد که آنهم هزینه یی نزدیک دو میلیون تومان دارد ، چرا که به دلیل استاتیک زمین نیازی به بتون ریزی نیست.

۳- اطمینان دارم که اراده جمعی دزفولی ها برای همگانی کردن این طرح ، منجر به حمایت های مالی دولت از مبادی مختلف خواهد شد . بحث اصلاح الگوی مصرف انرژی ، بحث خنثی سازی هزینه های بدون یارانه ی قبوض برق و … همه و همه ، اهرمهای منطقی لازمی هستند که سمبه ی منطق شورای شهر ، شهردار ، فرماندار و معاونت محترم محیط زیست ریاست جمهوری را برای کسب کمکهای بلاعوض دولت ، پر زورتر.

۴-  باور داشته باشیم که دزفول این لیاقت را دارد که بر تارک شعار زیبای « اصلاح الگوی مصرف » بنشیند و سخن و مثال در خصوص رعایت الگوی مصرف در دزفول ، تنها محدود به « شوادون روی »  نبوده و دزفولیان از بارزترین جلوه های «کلوواشربو و لا تسرفوا» در میان ایرانیها بوده اند و انشالله باز هم باشند.

۵-  با شوادونها آشتی کنیم و مهربان باشیم که این مامن های الهی ، زمانی نوامیس ما را از شر مزدوران رضاخان نجات دادند و زمانی دیگر جانمان را از دست زنگی مست بغداد محفوظ داشتند و اکنون در زندگی ماشینی و خسته کننده  امروزی قادرند تا آرامش را به ما هدیه کنند.

سخن آخر:

منفعت اقبال به شوادون روی ، فقط  در کاهش مصرف برق و آب نیست ، بلکه تاثیر مستقیم آن بر پرورش روح و جسم ما و احیای سنت دل انگیز« دورهم بودن» از محاسن دیگر آن است.
نگارنده دست همت تک تک همشهری های دزفولی و غیر دزفولی را برای راه اندازی «جهاد همگانی احیای فرهنگ شوادون روی » می بوسد.
بیایید از بحران قیمتهای آزاد شدن حامل های انرژی ، فرصت احیای شوادونها را ایجاد کنیم.

                         

                                                                        مهران موزونی - والعاقبه للمتقین

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۸۹ ، ۱۹:۴۱
مهران موزون

هنوز یکبرگ هم از نشریه تکبرگی « پلاک » دزفول را ندیده ام و نمی دانم چه محتوایی در آن قرار داده میشده و اصولا چه کسانی گردانندگان آن هستند؟

نمی دانم تصمیم به حذف این نشریه توسط شورای تامین شهر به چه دلیل گرفته شده است؟

 نمی دانم در نهایت این تصمیم دردناک اجرا خواهد شد یا نه؟

و در کل تمایلی به شنیدن پاسخ هیچکدام از سوالات بالا نداشته و ندارم.

اما شامه رسانه ای بنده می گوید که در فضایی رسانه های امروز ایران ، شتر سواری دولا دولا امکان پذیر نیست.

لذا به سه دلیل اساسی پیش بینی می شود که بازتاب این حرکت عجیب و غیر قابل هضم شورای تامین شهر ، اگر نه در سطح عمومی کشور ، که لااقل در نزد خواص تهران و کلان شهرها یک خروجی آزار دهنده برای دزفول و دزفولی خواهد داشت.

و آنهم اینکه : چه برسر دزفولی ها صبور و مقاوم آمده است که اکنون تحمل یکبرگ نشریه را ندارند و برای خاموش کردن آن منتظر رسیدگی قانون مطبوعات برای مجازات آن ( اگر جرمی رخ داده باشد) نمی مانند؟

آن سه دلیل اینها هستند :

1- پلاک ده سال است که منتشر می شود.

2- ظاهرا پلاک از سوی مجاری قانونی تذکر و اخطار کتبی قبلی دریافت نکرده بود ( اگر صحت داشته باشد).

3- پلاک « یکبرگ» بیشتر نیست.


آقایان عزیز ، تکرار میکنم ، بنده سینه سپر پلاک نیستم و هر نشریه ی دیگری هم جای پلاک بود ( با هر طرز تفکری ) و پس از ده سال سابقه و یکبرگ محتوا ، اینگونه از صفحه بازی حذف می شد ، عرایض بنده همین بود که هست.

راضی نشوید تا افکار مطبوعاتی کشور آستانه تحمل دزفول و خودسانسوری ما را در حد «یک صفحه » ارزیابی کنند.

حیف نیست که ابزار قدرت شورای تامین شهرستان صرف خاموش کردن نشریات نحیف دزفولی شود؟

آیا رواست که پایتخت مقاومت ایران ، در برابر محتوای یکبرگ نشریه نیز مقاوم نباشد؟(صرفنظر از محتوای خوب یا ناخوب آن)

برما چه رفته است که بجای جذب حداکثری ، دست به « دفع حداقلی » می زنیم؟

آنهم نسبت به کسانی که لااقل نام حزب الله را یدک می کشند.

آیا صبر الهی و بهت آور رهبر معظم انقلاب با سیل فتنه 88 نباید برای همه ی ما فصل الخطاب باشد؟

کاش شورای تامین شهر «قدری بیشتر» به فکر تامین امنیت جان و مال شهروندان دزفولی باشد.

کاش شورای تامین شهر «قدری بیشتر» به فکر تامین امنیت اخلاقی دزفولی ها در تفریحگاه علی کله باشد.

کاش شورای تامین شهر «قدری بیشتر» به فکر پیگیری تخریب بیشه ی دزفول توسط آن فرد معلوم الحال باشد.

کاش شورای تامین شهر «قدری بیشتر» به فکر کاهش نرخ رشد بیکاری در دزفول باشد.

کاش شورای تامین شهر «قدری بیشتر» به فکر کاهش مهاجرت های دزفولسوز به شهرمان باشد.

کاش شورای تامین شهر «قدری بیشتر» به فکر توسعه و احیای فرهنگ فولکلور دزفول باشد.

کاش شورای تامین شهر «قدری بیشتر» به دنبال بازگشت دزفولی های تارومار شده به شهر پدری باشد.

کاش شورای تامین شهر «قدری بیشتر».....

بماند تا فرصتی دیگر.


                                                                 مهران موزونی - والعاقبه للمتقین

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۸۹ ، ۰۸:۳۲
مهران موزون

ویل دورانت درباره حجاب زنان ایران می نویسد:
در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زن دیده نمی شود.

این نقشها نشان می دهد که زنان دارای حجاب، مخصوصاً با چادر بوده اند.

***

بنام آفریننده‌ی مادر

سخن اول:

گاهی واژه‌ها، چهارچوب های تصوریِ کلان در یک جامعه را رقم می زنند. به عنوان مثال کاربرد واژه ی " حجاب " طی اعصار طولانی در کشورمان ،عامه مردم را دچار دو اشتباه اساسی نموده است . نخست آنکه حجاب ، به معنی "پوشیده بودن " شناخته می شود ، اما صرف نظر از معنای لغوی آن ، اصطلاحِ حجاب به معنای "پوشش" است. دوم آنکه بسیاری ، رعایت حجاب را صرفا برای زنان جامعه قائلند و بس ، در حالیکه چنین نیست.

لذا اگر رسانه ها پیشگامی به خرج داده  و از این پس بجای واژه ی «حجاب» واژه « پوشش » را بکار برند ، سه بازتاب کلان و مفید در جامعه ی ما خواهد داشت.

اول آنکه ، تبلیغات دشمنان این ملت و نظام ، از این منظر که جموری اسلامی خواهان " پوشیده شدن و دیده نشدن و انزوای زن و..." می باشد تا حد زیادی خنثی خواهد شد . چرا که "پوشیده شدن" را می توانند به "دیده نشدن" معنی کنند- که کرده اند- حال آنکه " پوشش " امری نسبی است و ما نیز می دانیم که اسلام عزیز "نسبت و میزانی" برای پوشش قائل است.

دوم آنکه ، مردان جامعه که در پارادایم های کلی خود " حجاب " را امری زنانه می دانند ، با رایج شدن لفظ " پوشش " متوجه پوشش مردانه و مسئولیتهای فردی خود نیزخواهند شد . و مگر غیر از این است که "بد پوششی" های رایج در جامعه ی امروز ایران ، شامل حال برخی آقایان نیز هست؟

سوم آنکه ، وقتی مرد خانواده با جایگزینی واژه ی "پوشش" بجای واژه ی "حجاب" ، اقدام به رعایت پوشش خود نماید، صد البته اجازه "بدپوششی" به خانم های خانواده ی خود را نخواهد داد.

سخن دوم‌:

از آنجا که برداشت سطحی داشتن از فرمایشات امام خامنه یی ( مد ظله عالی) نوعی کفران نعمت محسوب می گردد، فلذا از این منظر ، عمق تأکید معظم له بر " ایرانی بودن " و " خودی بودنِ " چادر زنان و مادران این مرز و بوم ، در جلسه پرسش و پاسخ مدیران مسئول و سردبیران نشریات دانشجویی در 4/12/1377  و توصیه ایشان به تحقیق در این خصوص ، ما را برآن داشت تا کاوشی در این خصوص داشته باشیم.

رهبر معظم انقلاب در جلسه پرسش و پاسخ سر دبیران نشریات دانشجویی:
"همیشه گفته‌ام که چادر یک حجاب ایرانى است و زن ایرانى این را انتخاب کرده و خوب حجابى هم هست و مى‌تواند کاملاً حفاظ و حجاب داشته باشد. حالا بعضیها هستند که از هرچه ایرانى و خودى است، ناراحتند و دلشان را مى‌زند؛ دلشان مى‌خواهد سراغ چیزهایى بروند که از خودى بودن دورتر است! به‌هرحال اگر حجاب را حفظ کنند، باز هم خلاف شرعى انجام نداده‌اند؛ منتها چیز بهترى را از دست داده‌اند."

در طول چهارده قرن گذشته ، ملل گوناگون برای ورود به مدرسه ی انسان ساز اسلام ، ظرفیتهای یکسان از خود نشان نداده‌اند.

ایران امّا،

به مدد اشتراکات فرهنگی متعددی که پیشاپیش با این دین الهی داشت ، درست مانند یک شاگرد ممتاز که برخی از دروس را از قبل فراگرفته باشد ، کارنامه یی درخشان در 1400 سال تاریخ اسلامیت خود - در خدمات متقابلش به اسلام - برجای گذاشته است.

قابل انکار نیست که برخی ذخائر فرهنگی پیش از اسلامِ این سرزمین ، در این تلّمُذ برجسته ، بی تاثیر نبوده است .

یکتاپرستی، برائت از برده‌داری، احترام به آب به عنوان مظهر پاکیزگی، فرهنگ بالای کسب علم و دانش و ... همه و همه، «پیش داشته»‌های ما ایرانیان، برای درک و دریافت اسلام ناب محمدی بوده است،

و حجاب نیز! .


نگاهی به سنگ نبشته های چند هزار ساله در جای جای این آب و خاک ، صحت فرمایش مقام معظم رهبری را در خصوص «ایرانی بودن حجاب» ، به وضوح اثبات کرده و پاسخ متقن و محکمی است ، به آن دسته از مخالفان حجاب ، که غیر منصفانه سعی دارند تا حجاب را صرفاً پدیده ای وارداتی از شبه جزیره ی عربستان ، قلمداد نمایند.

با یک تحقیق میدانی ساده و مقایسه ی میان " تندیس ها عریان یونان و فرهنگ برهنگی در تمدن روم باستان " با " نقوش برجسته ومحجوب ایرانی " نیز می توان پی برد که ایرانیان پیش از اسلام تا چه حد ، به حجاب توجه داشته اند .  از این منظر حتی ، تأکید و اصرار بر ریش بلند مردان ایرانی در آثار بجای مانده – در مقابل مردان بدون ریش در یونان و غرب -  به ما می فهماند که چرا ایرانیان برای پذیرش حقانیت ِ اسلام عزیز ، نه تنها ایستادگیِ دیگر ملل رابه خرج ندادند ، بلکه به قول استاد شهید مطهری (ره) خدمات متقابل فراوانی را نیز به این دین مبین ارائه نمودند .

سخن آخر

اگر خدای متعال ، همیشه ی تاریخ ، جنس مونث را ذاتا "مطلوب" و مذکر را "طالب" آفریده است ، تا برای تنازع بقاء در حیوانات و حفظ نسل و عشق و محبت در خانواده ی انسانها ، طالب در طلبِ مطلوب باشد،پس رواست که مادر خانواده محجوب باشد تا برای طالب خود که پدر خانواده است مطلوب بماند و بس !

اگر خانواده ، قلب تپنده ی جامعه بوده و مادر نیز ، محور اصلی قوام و دوام خانواده !

اگر صدفِ حجاب ، گوهرنفیسی چون مادر را در، از گزند وسوسه های مخرب نگاهبانی می کند.

و اگر، آمار حدود سی درصدی کودکان نامشروع در اغلب کشورهای غربی ، بیانگر این واقعیت است که در جامعه غرب امروز ، نقش مادر درخانواده با خطر اضمحلال روبرو بوده و به قول " الوین تافلر " امریکایی ، بشر غربی در موج سوم به سر برده و انسانها به سمت " تک والدینی " پیش می روند که در نتیجه  نقش محوری خانواده و مادر در خطر انقراض است،

ناچار به پذیرش این حقیقت تلخ نیزهستیم که : بشر غربی با ترک حجاب ، « خانواده» را از سفره فرهنگی خویش حذف کرده است.

لذا می‌توان گفت که :  «حفظ حجاب‌، حفظ خانواده است.»

                      

                                                                                      مهران موزونی – والعاقبه للمتقین

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۸۹ ، ۲۲:۵۶
مهران موزون

یکی از ویژگی های مهم آسیاب های شوشتر ، یکه و بی همتا بودن آنها ، نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان است.

ثبت این اثر افتخار آمیز ، خبری خوش بود که در آشفته بازار بوکس بازی سیاسی کشور به گوش علاقمندان آثار تاریخی ایران زمین رسید. اما آسیاب های تاریخی و زیبای شوشتر ، یگانه ثروت بی مانند ایران نیستند و منابع تاریخی «یگانه» ی دیگری نیز در کشورمان وجود دارند که خطر ریزش و انقراض آنها را بشدت تهدید می کند.

پل قدیم دزفول پیرترین پل جهان است که با 1700 سال سن ، نه تنها وجود دارد بلکه قابل تردد هم هست.

نگارنده از معرفی این پل در این نوشته خودداری می کند ، چرا که با کمترین جستجو در اینترنت ، تمامی این اطلاعات در دسترس است ، لذا به اصل مطلب می پردازم.



جناب رئیس جمهور

پل قدیم دزفول دو مشکل اصلی و مهم دارد :

الف : خطر ریزش و شکست یکی از پایه های اصلی آن که درون آب قرار دارد.

ب : نیاز مبرم به ثبت جهانی و قرار گرفتن در آثار یونسکو و کسب حمایت های تخصصی در حفظ و مرمت از سوی یونسکو


شاید قریب به 4 سال پیش ، در خلال ساخت فیلمی مستند در دزفول ، از طریق رئیس میراث فرهنگی وقت آنجا باخبرشدم که خطر ریزش ، یکی از پایه های اصلی این پل با ارزش را تهدید می کند. دیگر اینکه مطلع شدم  بودجه لازم برای مرمت این شاهکار معماری تخصیص داده نمی شود. گمان می کنم در آن زمان چیزی نزدیک به 3 میلیاردتومان ناقابل ، برآورد بازسازی و محکم سازی این پل بود.یادم هست که تلاش ها بدانجا ختم گشت که آقای مشایی ( ریاست میراث فرهنگی وقت کشور ) به پای پل قدیم دزفول تشریف آورده و از نزدیک در جریان امر قرار گرفتند و قول مساعدت دادند.

اینجانب نه به عنوان یک دزفولی ، بلکه با احساس یک ایرانی که همه جای این سرزمین خدایی را سرای خود می داند ، از پای ننشسته و موفق شدم به کمک عزیزان رادیو جوان در یکی از برنامه های پرمخاطب صبحگاهی ، غواض رزمنده دزفولی ( آقای موتاب) را روی آنتن رادیو جوان آورده و وی مشاهدات خویش را از زیر پایه ی مورد بحث پل قدیم ( همان پایه یی که خطر ریزش تهدیدش می کند) عنوان کرده و حتی ایشان اعلام آمادگی نمود تا تخریب مورد مشاهده ی خویش را در آنروزها که «دز» بشدت کم آب بود ، بدون غواصی نشان دهد.

نتیجه ؟

طولی نکشید که مدیر میراث فرهنگی استان خوزستان که سابقه ضعیف ایشان در مدیریت آثار تمدنی جلگه خوزستان همچنان زبانزد خاص و عام است ، با دستپاچگی روی آنتن رسانه آمده و تمامی خطر واضحی را که پل دزفول را تهدید می کند ، انکار کردند.

جناب رئیس جمهور

یادم هست ، یکی از مردم فهیم دزفول را در کادر فیلم مستند خویش نشانده بودم و او نکته یی را گفت :

(( پلی را که پشت سرم می بینید ، اجداد ما ایرانیان ، برای ساخت آن از اجداد سازندگان فیلم سیصد  ، بیگاری و فعلگی کشیده و استکبار غرب در آن روزگار به اسیری و خفت آن را برای ما ساخته است ، چرا غربی ها اینها را به جهانیان نمی گویند؟ چرا با فیلم دروغی همچون سیصد ، سعی دارند تا حقارت خودشان را در برابر ملت ایران پنهان کنند؟))

جناب رئیس جمهور عزیز ،

کمک کنید تا شرایط پذیرش این اثر بی همتا ، که هر دهانه ی آن به لحاظ تاریخی و فنی از تمام پل خواجوی اصفهان با ارزش تر است ( با احترام و عرض ادب به معماری زیبا و سیصد ساله ی صفویه) از دست نرود. خواهشمندیم از یونسکو درخواست کار کارشناسی بفرمایید تا  هم میزان تخریب و خطر ریزش پل مذکور مشخص شود و هم توقعات فنی و محیطی این سازمان برای ثبت جهانی این پل زیبا و منحصر بفرد روشن گردد.

نگذاریم ثروت های ملی مان به همین سادگی نابود شود .انشالله


                                                                                 مهران موزونی - والعاقبه للمتقین

 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۸۹ ، ۰۶:۰۵
مهران موزون
میهن دوستی نشانه ایمان است (رسول خدا ص)

مهندس رضا موزونی ، از شعرای شوریده حالِ دفاع مقدس و فرزند اصیل دزفول است که درحال حاضر دانشجوی ممتاز رشته MBA  برای اخذ درجه فوق لیسانس می باشد. رضا فارغ از دوری های ناخواسته از دزفول ، همچنان خود را یک ایرانی و  فرزند دزفول می داند.

شعر « پیرمن ، دز» یکی از دلسروده های ایشان در خصوص احساس پاکش نسبت به شهر پدری می باشد. موزونی به تمام ایران عشق می ورزد ، لذا دزفولمداری وی در آثارش نه ناشی از تعصب و زیاده روی ، که نشان از دغدغه ی وی برای نابودی دزفول و دزفولیت دارد. نزدیک به دوسال از سرودن این شعر می گذرد و نگارنده ضمن سپاس از استاد رضا موزونی ، اذعان می دارد که نه تنها اشک بسیار با این سروده ی اهورایی ریخته است ، که کلیپی تصویری نیز برای این فایل صوتی ساخته ام ، که حجم بالای آن اجازه آپلود کلیپ را در اینترنت نمی داد ، لذا به بارگذاری کلیپ صوتی این اثر  ( با صدای خود شاعر) برای دوستداران دزفول بسنده کردم ،

گفتنی است از مشهور ترین اشعار استاد موزونی میتوان مثنوی زیبا و بلند «چفیه» را که شهرت کشوری دارد نام برد.


***

پیرِ من ، دز (pire man , dez )

آن روزها که می خروشیدی ، دز
آن روزها که می جوشیدی ، دز
آن روزها که برهنگی ام را می پوشیدی ، دز
آن روزها که چشمه هایت چشم هایم را می شست
چه بزرگزاده بودم .. بزرگِ من ، دز
کودکی ام به فدایت ، دز
خوشی هایم هرچه زلال تر ، از آنِ تو
سرمستی های نوجوانی ام به پای تاف های مَسی اَت
پیر من ، دز
آن روزها که رودبندِ پیر، به نگاه تو گره از علم های محرم می گشود ، کجاست؟
و امروز که غریبگان ، گره نجابت از زلف کوچه هایت می گشایند ، کجاست؟
آن روزها که شب تا سحر ، در کنارت می غنودیم ،کجاست؟
و امروز که گلالوده تن ، به زلالت در می غلتند ، کجاست؟
امروز شرمسارم از آنچه هستم ، دزِمن
امروز که نژاده ات را به اغیار درآمیخته ام شرمنده ام
که رگه های نازلال ، در وجودت دوانده ام و زلالت را تَلَب کرده ام
زبانم بریده ، خامه ام شکسته باد دز
امروز که امواجت را به رِجسِ بی حیایی می آلایند ، امروز چه ناخلفم
امروز که قِندِرها  در به در از آسمانت می گذرند
دیواری دگر فروریخته و لانه های شکسته ی قندرها ، نعش جوجگان را در آغوش کشیده است
کودکی ام به فدایت ، دز
شرمنده ام که لانه بانی پرندگانت را ، لایق نبودم
کودکی ام به فدایت دز
امروز که اندام نحیفت را چَشم در چَشمِ من  به زوال می برند
مُثله مُثله  بر دستِ  نعش کشِ کوهرنگ
به پای غربیان زاینده نگر ، تَنَت را چه زلال می برند
دیگر بوی گرم نان اگر ، از تنور قلب هامان به مشامت نمی رسد ، شرمنده ام دز
می دانم ، به پای گندم همسایه می برندَت
تنور من ! گو سرد باش و بمیر
و من چه ناخلفم که تنها شعر می گویم و  وِرد می خوانم
امروز که دربه درِ کوچه هایت ، حُجب می جویم و نمی جویم
چه بی رگم ، دز
چه بی رگم ، که در کنار تو ، زلال ترین رگِ ایران زمین
چنین زبون و ذلیل ، پاسبانی ات نمی کنم
شرمنده ام ، دز
شرمسارم
پیرِ من ، مرادِ من ، دز
ببخش اگر دیر آمدم به خود
کودکی ام به فدایت
بمیرم پیش از آنکه مردنت را ببینم
دیروز که بزرگزاده بودم ، چه بزرگ بودی دز
و امروز که ذلیلم ، چه نحیفی دز
امروز که یغما زده ای ، از هرآنچه هستم شرمسارم
بمیرم ، پیش از آنکه مردنت را ببینم
بخشکم ، پیش از آنکه خشکی ات را ...
بخشکم پیش از آنکه خشکی ات را....


فایل صوتی


غربیان زاینده نگر : توریست های غربی که برای دیدن زیبایی های زاینده رود به شهر اصفهان می آیند
تلب : گل آلود شدن آب رودخانه را تَلَب شدن آب گویند
تاف های مَسی : امواج خروشان زیر پل جدید (پل منتهی به چهار راه شریعتی) را تاف های مسی می گویند

 


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۸۹ ، ۲۳:۲۹
مهران موزون

مقدمه

(( مرحوم حاج آقا حسین فاطمی قمی ، از پدر بزرگوارشان مرحوم آقا سید اسحاق قمی نقل کرده‌اند که ایشان فرمودند: زمان توقفم در نجف اشرف، شبی در عالم خواب دیدم مژده می‌دهند که امام زمان(عج) ظهور نموده‌اند. با کمال شوق و شعف، خدمتشان شرفیاب شدم.

حضرت سوار بر اسب بودند و شیخ انصاری پای رکاب ایستاده بود و ایشان به شیخ امر فرمودند. همین که چشم مبارکشان به حقیر افتاد، سه مرتبه فرمودند: «والله شیخ مرتضی، نائب ماست!» بعد شیخ متوجه من شدند و فرمودند : آن گچ و آجر را ببر فلان مسجد را تعمیر کن» و از خواب بیدار شدم.

مدتی گذشت و در ایام زیارتی سید الشهدا به کربلا مشرف شده بودیم. عادت شیخ انصاری آن بود که بعد از نماز صبح برای جلوگیری از فشار هجوم زوّار بر ایشان، مشغول نافله می‌شدند. اتفاقا آن خواب به خاطرم آمد، استخاره کردم که به ایشان عرض کنم یا نه، مساعد آمد.

همین که خواب را برای شیخ مرتضی نقل کردم، ایشان گریه کردند و فرمودند: حضرت (عج) نسبت به من چنین فرمود؟! عرض کردم: بله. فرمودند: نفهمیدی اوامر حضرت چه بود؟ عرض کردم: خیر.

پس سجده شکر کردند و فرمودند: بردن گچ و آجر و تعمیر مسجد، آن است که شما ، جایی را به کمک من ترویج می‌نمایید. لذا همین که خواستم به ایران بیایم، اجازه به من دادند و من به طرف ایران رهسپار شدم. ))

عنایات حضرت مهدی موعود، ص 88، به نقل از جامع الدرر، ج2، ص 409 . سایت تبیان

سخن اول

دزفول سال 1214 قمری :

   عید غدیر است ، خانه شیخ محمد امین انصاری ،  غرق شادی و سرور از تولد کودکی که در تاریخ هزارساله ی فقه تشیع ، تنها کسی است که عنوان " خاتم الفقها و المجتهدین " را یدک می کشد. نام او را " مرتضی" می نهند.

مادر مکرمه شیخ ، شبی قبل از تولد وی ، حضرت امام صادق (ع) را در عالم رویا می بیند که قرآنی طلاکاری شده به او داد. معبرین خواب را و عطای امام را ، به فرزندی صالح و بلند مرتبه تعبیر کردند و چنین شد که جهان تشیع مفتخر به این گردید که از نسل جابر بن عبدالله انصاری، فرزندی پا به عرصه گیتی بگذارد که استمرار بخش خط ولایت و امامت باشد.

پدر شیخ ، به نام محمد امین از علمای پرهیزکار و از زمره احیاگران دین مقدس اسلام بوده است و در سال 1248 ق بدرود حیات گفته است. مادر شیخ ، دختر شیخ یعقوب فرزند شیخ احمد بن شیخ شمس الدین انصاری است. وی از زنان پرهیزکار عصر خود و از مادران متعبده بود و نوافل شب را تا هنگام مرگ ترک نکرده و چون اواخر عمر نابینا گشت ، فرزندش مرتضی مقدمات تهجد وی را فراهم نموده و حتی آب وضوی مادر  را در موقع احتیاج گرم می کرد ، گفته شده که مادر شیخ هیچگاه بدون وضو به فرزندش شیر نداده است ، این بانوی مکرمه به سال 1279 ق در نجف اشرف از دنیا رفت و شیخ در غم فقدان مادر ، بسیار متاثر و غمناک شده و اشک ریخت .
شیخ سه همسر داشته است. اولینِ آنها دختر شیخ حسین انصاری -  نخستین استادش -  بوده   و از این همسر یک  فرزند پسر فوت و یک دختر به نام بی بی فاطمه به جای می ماند .

دومین همسر شیخ، دختر میرزا مرتضی مطیعی دزفولی بوده که از وی یک دختر به نام بی بی زهرا داشته است ، سومین همسر وی اهل اصفهان یا رشت بوده که از او یک فرزند پسر به دنیا آمده ، لکن قبل از تولد از دنیا رفته است.

دو برادر، کوچکتر از شیخ در خانواده محمد امین می زیسته است ، اولی به نام شیخ منصور و دومی شیخ محمد صادق.

شیخ منصور در سال 1224 ق در دزفول تولد یافت ، تحصیلاتش را نزد برادرش شیخ مرتضی انصاری تلمذ نموده و یکی از رجال معروفِ خاندانِ انصاری و از بزرگانِ فقها و اصول دین، ادیب ، حافظ قرآن مجید، جامع معقول و منقول و فروع و اصول و شاعری توانا بوده است. او پس از وفات برادرش شیخ انصاری ، در مسجد وی در نجف اشرف ، اقامه جماعت می کرد و مجلس درس نیز داشته و به سال 1294 ق در سن هفتاد سالگی در آن مکان مقدس ، دعوت حق را لبیک گفت و در بابِ قبله ، متصل به مقبره شیخ مدفون گردیده است. آثاری علمی از شیخ منصور بجای مانده که اکثرا به صورت منظومه است ،

شیخ محمد صادق ، سومین برادر شیخ مرتضی است ، که در سال 1234 ق در دزفول به دنیا آمد و پس از تحصیل مقدمات و سطح در همان شهر، رهسپار نجف اشرف گردید و فقه و اصول را نزد برادرش شیخ انصاری فرا گرفت و به درجه اجتهاد نائل گردید و در سال 1298 ق در همانجا بدرود حیات گفت.

شیخ مرتضی از دوران صباوت، عشق تحصیل و فراگیری معارف جاودانه و حیاتبخش اسلام را داشت و با جدیت بسیار، تا نیمه شب به مطالعه و تالیف دروس خود همت می گمارد.

او ادبیات عرب و مقدمات را نزد پدرش و دانشوران دزفول سپری کرده و فقه و اصول و دوره سطح را خدمت شیخ حسین انصاری - عموزاده اش- که از فقهای بزرگ دزفول بود تلمذ نمود.

شیخ در سال 1232 ق به همراه پدرش به عتبات - کربلا و نجف - جهت تکمیل دروس و ترقی اندیشه هایش رهسپار گشت.

شیخ محمد امین در کربلا به محضر سید محمد مجاهد - از فقهای بزرگ شیعه در آن زمان و ریاست حوزه کربلا -رسید. پس از معرفی خود، سید مجاهد احوال استادِ نخستین خود - شیخ حسین انصاری- را که در زمانی با هم ، در درس پدرش سید علی طباطبایی - صاحب ریاض - حاضر می شدند و با یکدیگر دوست و همدرس بودند پرسید. شیخ محمد امین گفت: او – شیخ حسین انصاری - برادرزاده من است و اکنون مشغول تدریس فقه و اصول و تربیت طلاب است. سید مجاهد بر احترام آنها بیفزود و فرمود: به جز زیارت معصومین علیهم السلام مقصود دیگری نیز دارید؟ شیخ محمد امین پاسخ داد: فرزندم را برای استفاده از محضر مبارک آورده و به شیخ مرتضی که در آخر مجلس نشسته بود، اشاره کرد، سید نگاهی خاص به شیخ کرد!

زیرا کمتر کسی در سنین 18 سالگی می توانست از محضر درسِ استاد و فقیهی فرزانه چون او استفاده کند، لذا برای آزمایش معلومات فقهی طلبه جوان ، مساله ای پیش آورد و گفت: شنیده ام برادرم شیخ حسین در دزفول نماز جمعه می خواند ، در حالی که بسیاری از فقهای شیعه ، اقامه نماز جمعه را در زمان غیبت ولی عصر (عج ) جائز نمی دانند. در این موقع شیخ مرتضی دلایلی در « وجوب نماز جمعه در زمان غیبت» بیاورد که ، سید مجاهد از تقریر دلیل ها و بیان مطلب او شگفت زده شد و به شیخ محمد امین رو کرد و گفت: این جوان نبوغ ذاتی دارد، او را به صاحب این قبه - اشاره به بارگاه امام حسین (ع) - بسپارید.

شیخ محمد امین به دزفول بازگشت و فرزندش برای ادامه تحصیل در کربلا بماند . شیخ مرتضی چهار سال از محضر دو فقیه بزرگ ، یعنی سید مجاهد و شریف العلماء استفاده کرد ، در سال چهارم عده ای از مردم دزفول که به زیارت کربلا آمده بودند، به وی گفتند:  "پدرت شوق دیدار تو را دارد."

شیخ  به اتفاق همشهری های خویش به زادگاهش بازگشت ، اما بیش از یکسال نتوانست در دزفول بماند ، شوق تحصیل ، او را در سال 1237 ق بار دیگر به عتبات کشاند. وی در مجلس درس شیخ موسی فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء شرکت کرد و پس از دو سال مجددا به دزفول بازگشت.

شیخ انصاری در سن 25 سالگی با دختر اولین استاد خود - شیخ حسین - ازدواج کرد. اولین ثمره این ازدواج پسری بود که پس از رفتن شیخ انصاری به مسافرت ، متولد و چون هنگام تولد دو دندان داشت و بنا به عقاید خرافی پیر زنان قدیمی ، چنین طفلی بدیمن خواهد بود، مامای نادان  دندانهای طفل چند روزه را کشید و کودک بیچاره از این صدمه  فوت نمود.

شیخ از محضر اساتید بزرگواری همچون شیخ حسین انصاری دزفولی، شریف العلماء مازندرانی، شیخ موسی کاشف الغطاء، سید محمد مجاهد، شیخ علی کاشف الغطاء، حاج ملا احمد نراقی تلمذ نمود و غیر از فرزانگان فوق الذکر ، شیخ نزد هیچ استاد دیگری تلمذ نکرده است.

ملا احمد نراقی – صاحب کتاب شریف معراج السعاده -  به دانش و فضل شیخ انصاری اعتماد و اطمینان کامل داشته تا جایی که گفته است:

«در سفرهای مختلفه که رفته ام ، زیاده بر پنجاه تن مجتهد مسلم را دیده ام. ولی هیچ کدامِ آنان – مانند - این جوان نبودند.»

مکتب علمی شیخ انصاری - در اواسط قرن سیزدهم تا اوایل قرن چهاردهم - پرورش دهنده دانشوران و اندیشمندان معروف شیعه است، علماء و دانشمندانی که شمار آنها را از 500  تا 3000 نفر در کتب رجالی و تاریخی ثبت کرده اند. در کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری که توسط کنگره جهانی بزرگداشتِ دویست مین سالگرد تولد شیخ انصاری (ره ) انتشار یافته است ، نام 316 نفر را ذکر کرده که بعضی از مشاهیر شاگردان شیخ ، به شرح ذیل آمده است:

 

1. شیخ ابراهیم آل صادق (1221 - 1284 یا 1288 ق )

2. سید محمد ابراهیم بهبهانی (- 1300 ق )

3. شیخ ابراهیم خوئینی (- 1300 ق )

4. میرزا محمد حسن شیرازی (1230 - 1355 ق )

5. حاج میرزا ابراهیم خوئی (1247 - 1325 ق )

6. آخوند خراسانی (1329 ق )

7. میرزا ابراهیم علوی سبزواری (1316 ق )

8. سید جمال الدین اسد آبادی (1254 - 1314 ق )

9. شیخ ابراهیم قفطان (- 1279 ق )

10. میرزا حبیب الله رشتی (1234 - 1312 ق )

11. شیخ مولا ابراهیم قمی (- 1308 ق )

12. ملا حسینعلی همدانی (1239 - 1311 ق )

13. سید ابو تراب قزوینی (معروف به سکاکی ) (-1303 ق )

14. میرزا محمد آشتیانی (1248 - 1319 ق )

15. سید میرزا ابوالحسن رضوی (1311 ق )

16. سید میرزا ابوالحسن سبزواری (-1313 ق )

17. شیخ ابوالقاسم انصاری دزفولی (-1280 ق )

18. سید ابوالقاسم خوانساری (1280 ق )

 

تالیفات گرانسنگ شیخ ، نیازی به شرح نداشته و معروف خاص و عام است که از آن جمله می توان کتاب مشهور و رایج د رحوزه ها " مکاسب " را نام برد.


تولد، رشد جسمی و تحصیلی شیخ در زمان سلطنت فتحعلیشاه - 1212 تا 1250 ق – رخ داده است. ایران در این دوره ، گرفتار دو دشمن نیرومند گردیده بود ، در شمال روسیه تزاری و در جنوب انگلستان استعمارگر، خبر سقوط شهر گنجه در قفقاز و قتل عام مردم مسلمان آنجا در دربار فتحعلیشاه غوغا کرد و علمای تهران جنگ با کفار روسیه را تصویب کردند و حکم جهاد و تجهیز سپاه صادر شد..

سید محمد مجاهد متوفای 1242 ق از فقهای بزرگ شیعه در عراق بوده که از نخستین استادان شیخ انصاری است او به ایران آمد و به قفقاز رفت و به تشجیع جنگجویان پرداخت و به این سبب ملقب به مجاهد گردید ، یعنی کسی که با کفار جهاد کرده است.

از دیگر فقهای شیعه ، ملا احمد نراقی متوفای 1245 ق است ، که از علمای مشهور کاشان و از اساتید معروف شیخ انصاری است، وی کفن پوش با سپاه ایران در میدان جنگ باروس هاحاضر شد.

عصر زندگی شیخ مصادف بود با مرجعیت عامه آیه الله شیخ موسی کاشف الغطاء تا سال 1256 ق و بعد از مرحوم شیخ موسی ، زعامت دینی به برادرش آیه الله شیخ حسن کاشف الغطاء تا سال 1262 ق و بعد از رحلت ایشان مرجعیت عامه به آیه الله شیخ محمد حسن صاحب جواهر منتقل شد .

در سال 1266 ق آیه الله شیخ محمد حسن صاحب جواهر در لحظات آخر حیاتش در جمع علماء بزرگان شیعه - که برای تعیین تکلیف مرجعیت و زعامت دینی به حضورش رسیده بودند - پرسید: بقیه علما محترم کجا هستند؟ عرض رسید که علما حوزه همگی در خدمت شما هستند، نگاهی دیگر همراه با تبسمی نمود و فرمود: آری هستند اما عالمی در این شهر (نجف ) است که در جمع نیست.

مجددا به عرض رسید که خیر آقا همگی خدمت شما هستند.

آنگاه فرمود: پس ملا مرتضی کجاست؟

عده ای به جستجوی وی پرداختند و پس از مدتی شیخ را در حرم امیر المومنین (ع) یافتند که مشغول دعا جهت بهبودی و سلامتی صاحب جواهر بود. جریان را به عرض شیخ انصاری رسانده و ایشان نیز به حضور صاحب جواهر رسیدند، صاحب جواهر نفس عمیقی کشید و رو به حضار نمود و فرمود: «هذا مرجعکم من بعدی»

 و آنگاه رو به شیخ انصاری نمود و فرمود: «قلل من احتیاطک فان الشریعه سمحه سهله»  ای شیخ تو هم از احتیاط خود کم کن چه اینکه ، دین اسلام سهل و آسان است.

استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب عدل الهی، ص 348 از چگونگی بیانات علمی و استدلالی شیخ به هنگام تدریس جریانی به شرح ذیل نقل می کند:

«سید حسین کوه کمره ای که از فضلای عصر شیخ بوده و خود مجلس درسی داشته است، یک روز در محل درس خود ، پیش از آمدن شاگردانش حاضر شد و دید در یک گوشه مسجد ، شیخ ژولیده ای با چند شاگرد نشسته و تدریس می کند ، سید  سخنان او را گوش داد و احساس کرد که این شیخ بسیار محققانه بحث می کند، روز دیگر راغب شد تا زودتر بیاید و به سخنان شیخ گوش کند ، آمد و گوش کرد و به اعتماد روز پیشش  افزون شد که این شیخ از خودش فاضل تر است... و اگر شاگردانش به جای درس او ، به درس این شیخ حاضر شوند بهره بیشتری خواهند برد.

روز دیگر که شاگردان او آمدند گفت، رفقا این شیخ که در آن کنار با چند شاگردش نشسته ، از من برای تدریس شایسته تر است و خود من نیز از او استفاده می کنم ، همه با هم به درس او برویم... از آن روز سید حسین و شاگردانش در مجلس شیخ حاضر شدند. این شیخ همان است که بعدها نام شیخ مرتضی انصاری معروف شد و استاد متاخرین لقب یافت.

شیخ انصاری به سال 1240 ق (26 سالگی) به قصد زیارت مرقد مطهر علی بن موسی الرضا (ع)  از دزفول حرکت کرد ، وی به هنگام ترک زادگاهش فرموده است: «آنچه را که از علمای عراق  باید ببینم دیده ام و مایلم در این سفر ، اگر از علمای ساکن ایران شخصیت هایی یافت شود که ممکن است باشد و مورد استفاده قرار گیرند، آنها را نیز ملاقات کرده و از ایشان بهره مند گردم.»

شیخ به اتفاق برادرش - شیخ منصور- رضایت مادر را جلب کرده و راهی سفر شدند ، آنها مدت یک ماه در بروجرد ماندند و سپس راهی اصفهان شدند.

شیخ در اصفهان وارد کاروانسرایی شده و منزلی گرفت. در آن زمان ریاست مطلقه و زعامت دینی اصفهان در دست باکفایت حجه الاسلام شفتی - بنیانگذار مسجد سید اصفهان - بود. وی در یکی از روزها ، اشکالی درسی را برای شاگردان طرح نموده و منتظر جوابی از آنان بود، شیخ مرتضی- بطور ناشناس - که در پایین مجلس ‍ نشسته بود ، جواب آن را به یکی ازطلبه های حاضر،  بیان کرده و از مجلس خارج گردید. آن طلبه نیز جواب را خدمت استاد بازگو کرد.

اما استاد فرمود:

این جواب از تو نیست یا حجه بن الحسن (عج) به تو تلقین فرموده و یا شیخ مرتضی انصاری از نجف چیزی به تو رسانده است .

 طلبه حقیقت را گفت.

سید بلافاصله با چند نفر به تفحص و جستجو پرداختند ، تا سرانجام شیخ و برادرش را در کاروانسرا یافتند و به منزل بردند، سید اصرار کرد که شیخ انصاری در اصفهان بماند، ولی شیخ به داشتن پدر و مادر در دزفول اعتذار جست و گفت:

«اگر خیال ماندن و توقفی در ایران داشتم، اصفهان را ترجیح خواهم داد و پس از چند روز توقف این شهر را ترک کرد.

شیخ از اصفهان به کاشان رفت و مدت چهار سال از محضر علمی ملا احمد نراقی بهره گرفت و به مباحثه و تحقیق و تالیف نیز اشتغال داشت. نراقی هنگام حرکت شیخ از آن شهر ، اجازه مبسوطی به او داد و با بهترین عبادات و جملات وی را ستوده فرمود: «استفاده ای که من از این جوان نمودم بیش از استفاده ای بود که او از من برد.»

شیخ و برادرش از کاشان به مشهد مقدس مشرف شدند و چند ماهی در آن شهر توقف نمودند و از آنجا به تهران و ری رفتند و پس از مدتی بازگشت به وطن کردند. مردم دزفول پس از شش سال، هنگامی که از بازگشت شیخ و برادرش با خبر شدند ، تا چهار فرسخی از آنها استقبال شایانی نمودند.

شیخ پس از مسافرت به شهرهای مختلف ، دوباره در سال 1249 ق وارد نجف اشرف شد و از محضر شیخ علی ، فرزند کاشف الغطا بهره برد ، شیخ علی روزی به شیخ جعفر شوشتری فرمود: «تو گمان مدار که شیخ مرتضی برای استفاده بردن در مجلس ما حاضر می گردد ، بلکه شنیده در خانواده های علمی، تحقیقاتی هست که او بهم می رساند و الا او دیگر احتیاجی به خواندن درس ندارد>>

شیخ انصاری پس از شیخ علی کاشف الغطا و برادرش شیخ حسن کاشف الغطا و همچنین شیخ محمد حسن صاحب جواهر ، ریاست و اداره حوزه علمیه نجف را از سال 1266 تا 1281 ق به مدت 15 سال بر عهده داشت و شیعیان جهان از وی تقلید می کردند.

شیخ مرتضی رخساری سرخ و نمکین ، بدنی نحیف و چشمانی ضعیف داشته و محاسنش را با حنا رنگ می بست، بر سرش عمامه بزرگی از کرباس و به تن قبایی سفید رنگ از جنس کرباس و عبایی سرخ رنگ از جنس پشم به دوش داشت .

مشایخ اجازه روایتی شیخ عبارتند از: حاج ملا احمد نراقی، سید صدرالدین عاملی و شیخ محمد سعید دینوری .

شیخ مرتضی دارای همتی بلند، اخلاقی نیکو، زهد و تقوایی بی نظیر بوده و حضرتش استادی بی بدیل، پدری مهربان، مربی دلسوز بودند.

میرزا حبیب الله رشتی گفته است: «شیخ سه چیز ممتاز داشت، علم، ریاست، تقوا، که ریاست را به میرزا محمد حسین شیرازی داده ، علم را به من و تقوا را با خود به قبر برد.

شیخ انصاری هیجدهم جمادی الثانی سال 1281 ق پس از 67 سال عمر با برکت اما پر زحمت ، در نجف اشرف طی یک بیماری  دارفانی را وداع گفت و چون شیخ  مرتضی از دنیا رفت ، شیخ راضی علی بیک ، یکی از شاگردان صاحب جواهر، ملا محمد طالقانی، مولی علی محمد طالقانی و مولی علی محمد خوئی او را غسل داده و حاج سید علی شوشتری بر جنازه اش نماز خواند و در حجره ای متصل به باب قبله ی صحن مجلل امیر المومنین علی علیه (ع) مدفون گردید. روحش شاد و درجاتش متعالی تر باد .

 

سخن دوم
 
دزفول قرن هاست که متبرک به وجود  خانواده ی اصیل و بزرگوار انصاری است ، جد بزرگ این خاندان ، جابر بن عبدالله انصاری (16 - 78 ق و بعضی سال وفات وی را در 98 ق ذکر کرده اند) است. جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاری از مردم مدینه و از طایفه خزرج و از اصحاب بزرگ رسول الله (ص) بوده است. عبدالله پدر جابر از بزرگان قبیله خزرج و از نخستین مسلمانان مدینه است و در بیعت عقبه شرکت نموده و از کسانی بوده که سوگند خوردند تا پس از مهاجرت پیامبر به مدینه ، جان و مال خود را فدای آن حضرت کنند ، عبدالله در غزوه بدر و احد شرکت کرد و در اُحد از سربازانی بود که محافظت دره نزدیک به میدان جنگ به ایشان سپرده شده بود، در اواخر جنگ که به سود مسلمانان بود ، بسیاری از یارانش ، دره را برای جمع آوری غنایم ترک نمودند، عبدالله و فرمانده دسته و چند نفر دیگر بر جای ماندند و سپس که جنگ مغلوب شد، گرفتار حمله قریش گردید و در راه انجام وظیفه شهید شدند.

جابر بن عبدالله از رسول خدا (ص) 1540 حدیث نقل کرده است و اولین کسی است که قبر حضرت امام حسین علیه السلام را چهل روز پس از شهادتش زیارت کرده و در این موقع نابینا نبوده است. در بعضی از منابع آمده است که در زمان زیارت قبر امام حسین علیه السلام جابر نابینا بوده است.

لذاست که خاندان شریف انصاری در دزفول ، شرفِ افتخارِ چند رکورد تاریخی و مذهبی را ، به خودی خود دارا هستند که اهم آنها عبارتند از :

-          تنها بازماندگان شریف ، زنده و نام و نشاندارِ بدر و احد

-          تنها بازماندگان شریف ،  زنده و نام و نشاندارِ پیمان عقبه

-          تنها بازماندگان  شریف ، زنده و نام و نشاندارِ واقعه ی تنگه احد

-          تنها بازماندگان شریف ، زنده و نام و نشاندارِ  یاری مهاجران توسط انصارمدینه

-          تنها بازماندگان  شریف ، زنده و نام و نشاندارِ قبیله معروف خزرج

-          تنها بازماندگان شریف ، زنده و نام و نشاندارِ اولین زیارت قبر مطهر امام حسین (ع) و یارانش

-          تنها بازماندگان شریف ، زنده و نام و نشاندارِ  اولین حضور و تسلیت گوی به زینب کبری و حضرت سجاد (ع) در اولین اربعین اباعبدالله (ع) و یاران گرامیش

-          بازماندگان  خاتم الفقها والمجتهدین ، شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه

-          و .......

بنابراین به جرات می توان گفت که  خاندان انصاری دزفول ، از منظر مذهبی ، شناسنامه دارالمومنین دزفول و یا برگی زرین از میراث معنوی ایران زمین هستند.

سخن سوم

از هرکجای ایران که به سمت دزفول حرکت کنید ، از هر سمتی وارد این شهر شوید و از هر کسی بپرسید ، نشانی محله سبط شیخ انصاری را به شما خواهند داد.

قرن هاست که این محله بنام مشایخ معزز انصاری مزین بوده و چند دهه است که حدفاصل مسجد محله ی قدیمی "ساکیان" تا  محله " سردره " را کوی سبط شیخ انصاری می نامند ، که منظور از عنوان " سبط شیخ " همان مرحوم آقا شیخ منصور انصاری (ره) است که نزدیک به چهار دهه از رحلت ایشان و دفن حضرتش در دالان جنوبی آستان مقدس  حضرت فاطمه معصومه (س) در شهر مقدس قم می گذرد. مرحوم آیت الله العظمی آقا شیخ منصور سبط شیخ انصاری – نوه دختری شیخ مرتضی – یکی از خلف ترین اخلاف شیخ انصاری بود.

پس از ارتحال مرجع عالیقدر آقا شیخ منصور انصاری ، فرزندش مرحوم آیت الله العظمی آقا شیخ علی آقای انصاری ( ره ) برجسته ترین شخصیت خاندان انصاری در دزفول و حوزه های علمیه شناخته می شد ، ایشان در سالهای قبل از انقلاب ، همگام با نهضت عظیم امام خمینی(ره) به مبارزات روشنگرانه خویش علیه رژیم سفاک پهلوی پرداختند و جنابش از راست قامتان نهضت انقلاب اسلامی درمقابله با  طاغوت بودند که در این مسیر مدت های طولانی  را در زندانهای رژیم پهلوی سپری کردند که پس از پیروزی انقلاب و  آزادی از زندان ، مورد استقبال باشکوه قاطبه دزفولیان قرار گرفتند ، لکن در سالهای پس از انقلاب بیش از فعالیت های سیاسی به تدریس در حوزه های دزفول ، مشهد و ...پرداخته و مشغول تربیت طلاب و شاگردان در حوزه شدند.

در اواسط دهه هشتاد و با رحلت جانگداز این مرجع دانشمند شیعه ، که دراواخر عمر پر برکت خویش داغدار فرزند ارشد خویش – حضرت حجت الاسلام والمسلمین آقا شیخ محمد انصاری (ره) -  نیز بودند ، فرزند کوچکتر ایشان حجه الاسلام والمسلمین آقا شیخ رضا انصاری ( دامت حفاظاته) عهده دار تولیت حوزه علمیه شیخ انصاری دردزفول بوده و وجود  عزیزشان برای مردم دزفول و کوی سبط شیخ انصاری ، مایه دلگرمی و مسرت قلبی است ، چرا که تاریخ مردم دزفول همیشه مزین به خاندانهای معزز روحانی همچون : انصاری ، قاضی ، بیگدلی ، عاملی ، نبوی ، معزی و .... بوده است که در این میان ، خاندان انصاری امتداد دهنده عطر و یاد و نام خاتم المجتهدین شیخ مرتضی انصاری بزرگ بوده وهستند.

سخن آخر

چندی پیش نگارنده اخبار حضور وحمایت قاطع حجه الاسلام والمسلمین آقا شیخ رضا انصاری از امام جمعه محترم دزفول را ، رصد نموده و قلبا مشعوف از این اعلام همبستگی هوشیارانه ی ایشان با جامعه روحانیت دزفول شدم .

حقیقت آن است که مردم دزفول ، روح والای شیخ مرتضی انصاری (ره) را همچنان در جای جای دارالمومنین دزفول استشمام نموده و خواهان حضور همه جانبه و پر رنگ فرزندان خلف این خاندان شریف ، در امورات شهر شان بوده و هستند ، چه اینکه امام جمعه ی نجیب و مومن کنونی دزفول – حجه الاسلام و المسلمین قاضی دزفولی – که فردی متقی و مزکی بوده و ذره ای شائبه یکجانبه گرایی از شخصیت خاکسار ایشان احساس نمی شود ، از حضور مستمر قاطبه روحانیت محترم دزفول – علی الاخصوص خاندان عزیز انصاری -  برای وحدت هرچه بیشتر مردم و روحانیت استقبال کرده و صد البته که چنین اتحادی بین روحانیت که قرنهاست چشم و چراغ دزفول هستند ، به سود اسلام و مسلمین تمام خواهد شد ، انشالله.

 

سخن آخرتر

نگارنده ، متاثر و متاسف از این واقعیت است  که درمعدودی از منابع مربوط به شخصیت عظیم شیخ انصاری  ، "شیخ مرتضی انصاری دزفولی" را "شیخ مرتضی انصاری شوشتری" نامیده اند ، که علیرغم تواضع و احترام تام و تمام نگارنده به ساحت مردم شریف شوشتر ، مثل این تحریف تاریخی را  آن می داند که " شیخ جعفر شوشتری (ره) " را به دلیل آنکه از خاندان کاشف الغطاء ریشه می گیرند ، شیخ جعفر دزفولی بنامند. با این تفاوت که  شیخ مرتضی انصاری بزرگ ، ریشه ای اصالتا دزفولی نیز داشته اند.

البته که همه جای ایران سرای من است ، اما آیا بهتر نیست تا همیشه و همه جا ، تاریخ را همانگونه که بوده است بازگو نماییم و اصرار بر تحریف های بیهوده و عامدانه نداشته باشیم؟

                               

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                     مهران موزونی - والعاقبه للمتقین

اصل مطلب در سایت های :  شبکه خبری دزفول

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۸۹ ، ۱۶:۳۵
مهران موزون

همشهری محترم جناب آقای رضا مخبر ، التفات نموده و در پاورقی سایت خبری دزفول ، نقدی کوتاه بر نوشته ی  بنده در خصوص کم لطفی آقای جوزانی در سریال «درچشم باد» نسبت به دزفول و خوزستان ، نوشته اند که تشکر ویژه می کنم از حسن توجه ایشان به قلم ناقابل دیسون.
متن « بیایید قِندِرها را به شهر بازگردانیم » عرض ارادتی است به ایشان ، از آن منظر که حقوق از دست رفته ، گم شده و پایمال گشته ی دزفول عزیزمان ، بسی بیشتر از آن است که خود ما نیز بخواهیم  با نیت « حق گویی » -که یکی از «ژن های فنا ناپذیر» ما دزفولی هاست -  برای گفتن یک حق ، حق بزرگتری را زائل گردانیم.
 ایمان دارم که  رضا مخبر ، بخاطر «رعایت انصاف در سخن» با بخشی از گلایه ی بنده به آقای جوزانی موافق نیستند . و از طرفی ، حقیر نیز به هیچ وجه از جنبه شخصی ، با مخالفت ها و موافق نبودن های دیگران با نظراتم ، ناراحت نشده و نیستم ، اما چه کنم که اغلب از جنبه «دورنمای خروجی رسانه » به مسائل نگریسته  و ثمره نهایی گفتار و نوشتارها  را مد نظر قرار می دهم. نه فقط این عادت بنده است ، بلکه ناچار ازاینگونه محاسبات هستیم در این روزگار!
چرا؟
چون جهان امروز ، جهان رسانه هاست ، این رسانه ها هستند که حتی در طعم غذای مردم نیز ادخال کرده و خود را تحمیل می کنند. مخبر عزیز ، هنوز یکماه از توصیه رهبری ، بر لزوم پرهیز از مسخره اقوام مختلف ایرانی نگذشته است که قسمتهای آخر سریال «در چشم باد» لااقل برای یک دهه ی آینده ، به استقرار پارادایم ذهنی ایرانیان در خصوص جوکهای آبادانی و عینک ریبون و لاف ، قوت بخشید.
شاید دودهه از سریال سلطان و شبان می گذرد ، اما هنوز سکانس به سکانس آن در خاطرات ذهنی مردم مانده است.
سالها از داستانهای برره می گذرد ،اما هنوز کلمات "بید و نبید" که بعید نیست مهران مدیری از ادبیات دزفولیها وام گرفته باشد ، در حافظه ملی ایرانیان موج می زند و نُقل محافل است و سالهای زیادی هم باقی خواهد ماند.
جناب مخبر عزیز ، مثالی می زنم :
به جرات عرض می کنم اگر هم اکنون تامه ی مردم آبادان ، برای پاک کردن ذهنیت ایرانیان ،  از این نگرش که آبادانی ها جنون «عشق به ریبون» دارند عزم کنند و مثلا استفاده از این مدل عینک را به کلی کنار بگذارند ، شاید ده سال یا بیشتر طول بکشد ، تا اثر نمایش سکانسهای مورد بحث «درچشم باد» از ذهن ایرانی جماعت ، پاک شود.
نمی دانم بضاعت کمِ این قلم ، چقدر در رساندن منظور خویش به محضر شما موفق بوده است؟ اما صرف نظر از درست یا نادرست بودن فرمایش شما در دفاع از جوزانی ، می خواهم عرض  کنم که دزفول ، نحیف تر از آن است که فعلا بخواهیم در هنگامه ی دفاع دیگران از دزفول ، به فکر دفاع از طرف مقابل باشیم.
وگرنه که من در نوشته ام خطاب به جوزانی اشاره کردم که « در چشم باد» از مفاخر رسانه ملی باقی خواهد ماند ، دست بر قضا ، بنده کسی هستم که در مجادله با دوستان ، از 12 میلیارد هزینه ی این سریال بشدت دفاع کردم و گفتم : شما با چند میلیارد می توانستید در ذهن این مردم بکارید که  ، این رضاخان و ایادی اش بودند که در مقابل سپاه متفقین ، همچون شلغم رفتار کردند ، نه مردم ؟ و گفتم که  12 میلیاردی که جوزانی هزینه ی این سریال کرد ، حداقل ارزش همین یک نکته را داشت که « مردم ایران هیچگاه بی غیرت نبوده و نیستند »
اما برادرم ، آقای مخبر عزیز ، اگر سریال درچشم باد را همچون کوهی بلند و برجسته میان تولیدات صداوسیما بدانیم ، توجه داشته باشید که یک کوه ، هرچه بلند تر باشد : «دره هایش نیز عمیق تر است» موافق نیستید؟
لذا مستحضر باشید اخوی ، که بنده نه با نیت اشکال تراشی به سریال زیبای جوزانی ،که بخاطر نیازهای اساسی دزفول عزیزمان که پاره ی تن ایران زمین است ، فتح باب سخن کردم  و شایسته است که شما و دیگر همشهری های نازنینم ، بیایید کنار هم بایستیم و دست به دست هم به نیازهای دزفول مان بپردازیم و سه گام اساسی برداریم :
گام اول : تشخیص نیازها
گام دوم : تصمیم به چگونگی رفع این نیازها
گام سوم : اقدام عملی
متاسفانه اکثریت ما دزفولی ها ( خود بنده یکی ) برای گام اول ، همیشه حاضر به یراق بوده و یدی طولا داریم ، اما در دوگام دیگر ، کمیت مان بدجوری لَنگ می زند. ما بسیاربسیار بیش از آنکه « به کار ببندیم..... می گوییم» و پندارمان حداکثر به گفتار می رسد و از کردار خبری نیست.
ازاین منظر، باز هم در وادی گفتار صِرف ، به برخی نیازها می پردازم که هر کدام خودش مثنوی هفتاد من کاغذ است و  امید دارم ، تلنگری برای همه ی ما شود و به دنبال دو گام دیگر نیز باشیم ، انشالله.
جناب مخبر ،
دزفول ، به آب  یغما شده ی دز نیاز دارد.
دزفول به احیای این باور که « می شود معماری سنتی را با نیازهای امروز تلفیق داد و ساخت وسازهای سابق را باب کرد » نیاز مبرم دارد ، معماریی که اصلاح الگوی مصرف که چه عرض کنم ، اصلاح الگوی زندگی و اعصاب و روان و اخلاق و عفاف و عاطفه و خیلی چیزهای دیگر را نیز به دنبال خواهد داشت.
دزفول ، نیاز دارد تا باز هم  از صبح تا شام ، درب خانه هایش ( مانند ایام قدیم ) در کمال امنیت و آسایش باز بماند.
دزفول نیاز دارد تا با حذف ماکارونی و برنج هندی و پفک و سس مایونز و نوشابه های خانواده و پیتزا و ....از سبد غذایی مردمانش ،  خوراکهای مُغَزی و پر انرژی و خاصیتِ دست پخت مادرانش را در خانه های خود تجربه کند.
دزفول نیاز دارد یکبار دیگر ، از پنجه ی دخترانش هزار هنر بریزد ، ما نیاز داریم تا دوباره بوی «برونی باقله» بوی «قلیه ی آبگوشتی» بوی « آبگوشت تنور گِلی» بوی « نان کنجی خانگی» بوی «دِندِروو» و بوی « تلیط بنگو» را در ته شوادونهایمان استشمام کنیم.

دزفول ، نیاز دارد تا پس از غروب آفتاب ، باز هم دزفولی های تشک بر سر را کنار ساحل خود ببیند که شب تا به صبح در امنیت کامل ، روی صفه های خنک می آرمند.
میدانید محرم گذشته که به دزفول آمدم چه دیدم؟ آغاز انقراض سنت زیبا و پهلوانانه ی «علم ورداری» را . می پرسید چگونه؟ با نهایت غصه شاهد ظهور میله های بلند و استیل بجای تنه های چوبی علم های سابق بودم و این خبر آغاز مرگ علم ورداری (نخوانید علم برداری) است.
دزفول نیاز دارد تا جلوی رشد ساخت تنه های فلزی واستیل علم های محرم را بگیرد و باز هم نسل علم های چوبی را روی دستهای جوانان و نوجوانان ابالفضلی خود ببیند.
دزفول نیاز دارد ، تا پدران دزفولی باز هم ساخت بالون (بادبادک) را مستقیما به پسران خویش آموزش داده و آسمانش در تابستانهای گرم شهر ، پا به پای اف 14 های پایگاه وحدتی ، در تسخیر پسرکان پرشور باشد.
دزفول نیاز دارد تا مردمش باز هم با شوادون ها آشتی کنند و بجای توسعه آسانسورهای چاق کننده ، به فضای سرد و آرام شوادون هایش پناه بیاورند.
باور کنید ما نیاز داریم تا با خاموش کردن کوره هایی بنام کولرگازی ، دمای شهر را به سابق نزدیک تر کرده و شب های پشت بامها را زنده کنیم. به من نگویید که گرد و غبار را چه کنیم که این هیولای امریکایی ، پنج شش سالی است که بر ما تحمیل می شود ، سالهای قبل از گردو و غبار چه؟
آه .. مخبر عزیز ،
 چه میزبانی است این دزفول ، چه با سخاوت است این سرزمین نور و عظمت ، از آسمانش گرفته تا پشت بام هایش ، تا روی زمینش و ....تا زیر زمینش ! همه جای این سرزمین خدایی ، مهربان و میهمان نواز است.
و ما چه کفران نعمتی کرده ایم که با شوادون ها و پشت بام هایش خداحافظی کرده ایم.
باور کنید دست خودم نیست ، وقتی نام فیلم « گاهی به آسمان نگاه کن» را می شنوم ، بی اختیار بیاد آسمان زیبای دزفول می افتم که تمام عمرمان ، گاهی به آن نگاه می کردیم و قِندِرهایش را به نظاره می نشستیم . قندرهایی که به دلیل گونه مهندسی پاهایشان ، هیچ سهمی از زمین دزفول نداشتند و دائما در سینه ی  آسمان دزفول در حال فیلترینگ حشرات مضر ( خوردن حشرات) برایمان بودند و یا مظلومانه و بی صدا ، لای دیوار های مان می آرمیدند.

عکس بالا نمادین بوده و شکل قندر چنین نیست

مخبر عزیز ،

دزفول نیاز دارد تا باز هم ، آسمان غروب هایش مملو قِندِر شود ،
اصلا ، میدانی چرا این روزها قندرها کمتر دیده می شوند؟ خیال نکن که مهاجرت کرده اند نه ! قندرها نه تنها مهاجر نیستند که اتفاقا از قدیمی ترین ساکنان دزفولند ، این ما هستیم که فراموش کرده ایم تا مثل پدرانمان ، در معماری خانه های خویش ، سهمی برای آنها در نظر بگیریم ، و از آنجا که خلقت پاهای قندر طوری نیست که بتوانند روی درخت آشیانه کند ، لذا مرگ خاموش نسل قندرها را رصد نمی کنیم و حواسمان نیست که آسمان دزفول ، به مرور از این پرانتزهای سیاه و زیبا در حال تهی شدن است.
بیایید دوباره قندرها را به شهرمان دعوت کنیم.
بیایید دوباره بغ بغوی کبوترهای چاهی را به خانه هایمان بازگردانیم .

آقای دوایی فر عزیز ، شما کاری بکنید و دستور دهید تا در معماری خانه های شهر ، سهم قندر ها و کبوترها و گنجشکها را پس دهند ، مطمئنم که حس شاعرانه شما ، لااقل با این ایده ی بنده موافق است.
چرا کسی به این نکته توجه نمی کند که ما دزفولی ها ، بجای تروخشک سگهای  میلیونی  وارداتی ، وجود چندین حیوان را در مجاورت خود ، نه تنها نگهداری و یا تحمل ، که صدقه گناهان خویش میدانستیم.
گوسفندان و مرغ وخروسها ، بلبل ها و سیرک ها و ترغه ها ،گربه ها و قندرها ، کبوترها و شوپلشک های (خفاشها) دوست داشتنی که هر کدام منفعتی آشکار و نهان برایمان داشتند کجایند؟
ما شاید اولین شهرنشینان فلات ایران باشیم (سابقه مان در ساخت چغازنبیل وشوش) اما تا همین دو دهه پیش  همچون روستائیان عزیز ، بسیاری از نیازهایمان را درون همان خانه تولید میکردیم ، از شیر و ماست و پنیر و شیربرنج گرفته تا نان و تخم مرغ  ، آنهم نه از سر فقر و  نداری ، بلکه برای دوری از اسراف و کفران نعمت.
دزفول نیاز دارد تا دوباره موذن های خدادادی اش (خروسها) را داشته باشد.
نخندید آقای مخبر ، جدی عرض میکنم. هیچ به این فکر کرده اید که ما دزفولی ها ، قرن هاست که مظهر اصلاح الگوی مصرف بوده ایم؟
مظاهری که طی دودهه گذشته با دست خودمان ، یکی یکی به خاک سپرده ایم. نمی دانم بیاد دارید یا نه ولی هیچ دزفولی ، ته مانده سفره اش را به سطل زباله نمی ریخت و تمامی آن را در دالان خانه به پروتئین خالص تبدیل کرده و مُحرَم که می رسید ، بیاد اباعبدالله تمام آن نعمات خداوندی را روانه سفره ی عزاداران حسینی می کرد. اما اکنون چه؟ باید ساعتها در شهر بگردید تا گوسفندی را جلوی خانه یی ببینید.
آری جناب مخبر ، دزفول بیش از آنکه نیاز به ، دفاع از کج کاری های رسانه ملی داشته باشد ،به احیای داشته هایش نیاز دارد و مگر چیست دزفول غیر از تبلور عینی و حقیقی این آداب و سنن.؟
مثالی معمولی می زنم  تا بدانید که در بسیاری از جهات ، فقط دکوری از دزفول مانده است :
چند سالی است که دکانهای کلوچه پزی فراوانی در کوچه و خیابان رشد کرده اند و علی الظاهر خوشحالیم از این داستان که کلوچه هایمان نخواهند مرد.

اما آگاه باشید برادر عزیزکه :
 چیزی به انقراض کلوچه دزفولی نمانده است. قبول ندارید ؟ به یکی از زنان مسن سال خانواده بفرمایید تا همان کلوچه کلاسیک سی سال پیش را با همان ویژگی ها طبخ کنند و یک کیلو کلوچه نیز از بازار تهیه نمایید. خواهید دید که چه بر سر فرهنگ فولکلورمان آمده است و تا چه میزان در حال انقراضیم.؟
و کلوچه ،

فقط قطره یی از دریای این اتفاق تلخ است.


                                                                           مهران موزونی – والعاقبه للمتقین 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۸۹ ، ۰۱:۱۲
مهران موزون