دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

1- چه زیبا بود آخرین کادر «در چشم باد» ، که بیژن نوباوه ی جوان ، با دستان نحیف خویش کلاکت زده و خبر تصویری فتح خرمشهر را می سرود. نمی دانم چند نفر از بینندگان توانستند پشت آن عینک قدیمی و یال های چفیه ی بیژن ، او را شناسایی کنند ، اما پس از کلاکت زدن نوباوه جلوی کادر دوربین ، همسرم ( بخوانید آغامون) فورا از جای جسته و گفت : اِ ..این آقای نوباوه اس .

فرزندانم فورا گفتند : کدوم بود آقای نوباوه؟؟

گوگل مقابلم بود ، زدم « بیژن نوباوه » و گفتم بیایید بچه ها..این آقاست .

- آهان اینه؟؟ میشناسیمش...دیدیمش...اَ اَ ...چقدر پیر شده بابا؟؟

و من به این فکر می کردم که آیا خود نوباوه عزیز در آن لحظه شاهد این سکانس هست؟ اگر هست ، آیا چشمش بیاد آن لحظه ی اهورایی درخرمشهر ، گریان نیست؟ آیا تشابه اسمی بیژن نوباوه در آخرین سکانس با بیژن در چشم باد اتفاقی است؟ یا خوش ذوقی جوزانی است؟


2- آقای جوزانی ، ضمن سپاس از نوآوری های فراوانی که در این سریال از شما دیدیم ، من جمله نوآوری در شبیه سازی برخی از واقعیات جنگ ، سوال اینجاست که :

آیا به شما نگفته بودند که فتح خرمشهر مدیون طراحی و دلاوری دو شیر شرزه بنام های حسن باقری و غلامعلی رشید بوده است؟

آقای جوزانی عزیز ، بجا بود تا در کنار نمایش صحنه های کربلایی از شهید عالیقدر حسن باقری ، از شهید زنده سردار غلامعلی رشید که هنوز هم پس از سی سال ، لباس رزم از تن بدر نکرده یادی میکردید. از اهل فن بپرسید تا به شما بگویند که این دو بزرگوار ، سری از هم سوا داشته اند در آن هنگامه های سترگ.

کما اینکه در آخرین قسمت ، فقط یک کلمه از زبان شهید باقری شنیده شد که نام «بچه های دزفول» را بر زبان آورد. جناب جوزانی ، فتح خرمشهر متعلق به همه ی ایرانیان است ، اما حضور پر رنگ آنانی که دهه هاست حق رسانه یی شان بجای آورده نشده ، دور از انصاف است. گردان بلال دزفول نه فقط در نبرد فاو ، که قبل ازآن نیز در مصاف فتح خرمشهر ، جانفشانی ها کردند.و همینطور بقیه بچه های خوزستان.

3-  بسیاری از چهارچوب های تصوری یک جامعه را رسانه در اذهان عموم رقم میزند. این چیزی نیست که کسی بتواند منکر آن شود.

دراین راستا یکی دیگر از گلایه های بنده از رئیس رسانه ملی و به تبع آن فیلمسازان عزیز کشورمان این است که چرا در اصلاح برخی پارادایم های غلطی که کارهای تصویری در جامعه رقم زده اند ، تلاشی نمی شود و بلکه به آن دامن هم می زنند؟

به قول ظریفی که می گفت : شاید ابراهیم حاتمی کیا بود که اولین بار در فیلمهایش ،خوزستانی ها را صرفا« عربهایی سیه چرده ، لاغر مردنی ، لوده و ...» نشان داد. اما بهر حال آنچه که از "خوزستانی جماعت" در اذهان ملی ایرانیان باقی مانده همینگونه است.

نگارنده سعی در تخطئه ی قومیت محترم عرب زبان خوزستان و یا افراد سیه چرده و ... را ندارد کما اینکه خود بنده یکی از سیه چردگان خوزستانی هستم.

اما برجسته کردن حضور یک قومیت خاص و یا یک جلوه بصری خاص ، از آحاد بخش خاصی از کشور ، قلب کردن حقیقت و است و بس.

خوزستان حقیقی قالی زیبایی است که ترنج های مختلفی از عرب و لر و بختیاری و شوشتری و دزفولی و قنواتی و .. دارد.

گل های قالی ترکیب جمعیتی خوزستان عزیز ، از انسانهای سبزه رو تا سفید و بور و چشم آبی های فراوان را در خود جای داده است.

خوزستانی های خونگرم ، صرفا لوده نیستند.


شیخ انصاری ها دارند ، ضرغامی ها دارند ، غلامحسین الهام ها دارند ، سید نعمت الله جزایری ها دارند ، شیخ جعفر شوشتری ها دارند ، مدیران بالای ناسای امریکا را دارند ، شهید علی هاشمی ها دارند ، شمخانی ها دارند ، شیخ جعفر کاشف الغطاء ها دارند.

آقای جوزانی عزیز ، خوزستانی ها شهید علم الهدی ها دارند. هنوز هم دارند.

شما چه نشان دادید؟ رزمندگان در چشم باد شما ( آنانی که خوش تیپ ، زیبارو ، فرمانده و زبل و زیرک اند) همه از تهران و جاهای دیگر آمده اند و خوزستان را ازدست دشمن نجات می دهند و سهم خوزستانی ها از این فتح و الفتوح ، تنها دوبرادر سیاه پوست آبادانی ست که اتفاقا یکی از آن دو گرفتار شایعاتی است که غیر منصفانه در خصوص آبادانی های عزیز در سطح ایران رایج گشته است :

الف : او عینک ریبون دارد

ب : او لاف زده و به دروغ می گوید که زن و فرزند ندارد تا بتواند جانفشانی کند.

نه آقای جوزانی عزیز  ، ضمن خسته نباشید و دست مریزاد ، باید عرض کنم که هنوز هم از این دست گلایه ها هست ...اما نمی خواهم مصداق داستان آن پدر و پسر باشم که مانده بودند که خرشان را چه جوری برانند؟

اما فرموده های اخیر مقام معظم رهبری را بیاد بیاورید که  مسخره کردن قومیت ها را حرام دانسته و موجب ایجاد ذمه ی عمومی بر گردن ناشر این موضوعات دانستند ، شما به تصورهای غلط در خصوص ابادانی های عزیز دامن زدید ، آنهم خیلی قوی و پر رنگ .

آقای جوزانی در صبوری و معرفت مردم خوزستان همین بس که ، در ازای یک شوخی نابجای روزنامه ایران با قومیتشان که هیچ ، در برابر این تمسخر و شوخی عریان در یک سریال بزرگ مثل در چشم باد هم به خروش عمومی نمی آیند و تنها درد و گلایه این مورد را در درون می ریزند.

اما اگر باردیگر قرار بود پروژه ای را در خصوص خوزستان کلید بزنید ، دعوت می کنم چندی به خوزستان تشریف بیاورید تا هم دلاوری و صفا را در آنان ببنید و هم تنوع رنگ پوست را و هم وزانت شان و شخصیت اجتماعی شان را.

اما « در چشم باد » افتخار رسانه ملی می ماند.


                                                                             مهران موزونی - والعاقبه للمتقین

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۸۹ ، ۲۱:۳۵
مهران موزون

هربار که به شهر می آیم سری به «سرآب» میزنم . اما با قلبی اندوهگین از رودخانه فاصله میگیرم .

فرهنگ زندگی در ساحل دز ، قصه ی هزار و یک شبی بود آن زمانها ، برای ما پسرکان بازیگوشی که شنا را بی مربی و بی مدرس می آموختیم.

گُله به گُله ی کنار دز ، نامگذاری شده و شناسنامه دار بود ، آنهم نه توسط اداره محیط زیست ، که از سوی خود مردم.

بالادست ترین بخش دز که نامش را میدانستم ؛ کول خرسون بود ،...

بعد سد دز ،

بعد کوپیته ،

تال خانی ،

سدعلی کله،

اوبیوری( قبل از پل سوم کنونی) ،

زیر قُبّه (رودبند) ،

دووَ (بند کلک) ،

صفه ی آشیخ منصور ،

دردراقا ،

سو صُفی

جُو حسن بق (جوی حسن بَک)

دوشِلاق

لُرکش

پُش لرکش

حریسی

مُل شتری

تافا مَسی

اوسیووا

زیر پل قدیم


و اینها تمام آن چیزی است که از ادبیات جغرافیایی ساحل شرقی دز در جان و روح من تا به امروز مانده است.

ناگفته نماند ، برای پسرکان پرانرژی دزفولی که هنوز شنا نیاموخته بودند و در ابتدای یادگیری شنای دزفولی خود را به آرامی به آب می زدند ، ساحل غربی دست نیافتنی و اسطوره ای می نمود.

کودکان دزفولی سالهای اول نوجوانی را در ساحل شرقی به شنا و بازی می پرداختند و مرسوم بود که بچه های هر محله بیشتر در ساحل روبروی محله و منزل پدری باحفظ قلمرو به بازی و شنا بپردازند ، آنهم در عرضی به طول تقریبی یک کیلومتر از ساحل روبروی محله شان.

 کلیت این قلمرو را پل جدید( پل منتهی به شریعتی) به دو قسمت حیدرخانه یی و قلعه نشینان تقسیم می کرد.نه اینکه کسی از طرفین جرئت و یا حق شنا کردن را در قلمرو مقابل نداشته باشد ، بلکه به مرور زمان این عادت شده بود.

به تبع این تقسیم بندی ، ساحل غربی هم چنین وضعی را داشت. با این تفاوت که قلعه نشینان ساحل غربی را در تصرف انحصاری نداشتند زیرا در ساحل غربی روبروی قلعه ، محلاتی مهاجر نشین  و امکان عبور ماشین و موتور و... نیز به ساحل غربی وجود داشت ، لذا ساحل غربی روبروی قلعه « بکر » نبود.

درعوض ساحل غربی مقابل حیدرخانه که از روبروی آقارودبند تا کمی قبل از روبروی رادیو دزفول امتداد داشت ،بکر ، طبیعی و بدون راه عبور وسائط نقلیه بود و چیزی غیر از سیم خادارهای منطقه نظامی بر فراز آن دیده نمی شد ، دیگر اینکه از ساختمانهای بدترکیب مسکونی کنونی که سیطرۀ خود را بر ابهت رعنا تحمیل کرده اند خبری نبود و این اصلی ترین دلیل غصه بنده به محض رفتن کنار دز است.

باور کنید ، رفتن به ساحل غربی آنهم با شنای شطی دزفولی افتخاری و غروری برای نوجوانان تازه  رشد یافته بود.

شاید به جرئت بتوان گفت ، پسران دزفولی فقط با سبز شدن پشت لبشان نبود که خود را جزو مردان محسوب می کردند ، بلکه با اولین عبور یکضرب و بدون کمک تیوپ خود از عرض رودخانه ، حس مرد شدن عجیبی به آنها دست می داد.

و همین ساحل غربی با غارهای نسبتا مخوف ، پرهیمنه و مرموز خود ما را به خود جذب می کرد.

بالادست ترین نقطه ساحل غربی که نامی داشت ، درست به محض آغاز دبواره رعنا و پس از اتمام نیزارها بود ، یک شکاف عجیب و سخت الوصول که برای پریدن توی آب ، بلندترین سکوی موجود در رودخانه بود ، نام این نقطه : « جانودی»  ، یعنی « جای نادی» نمیدانم شاید نادی یک شخص بوده است.

سپس کَت های دووَ شروع میشدند که کلک سنتی مرحوم سید حسین کلکچی مقابل آن بسته شده بود.

پایین تر از دووَ ، کَت اجِنون (جن ها) بود که بسیار مخوف می نمود ، این کت همان کتی است که دهه ی چهل ، بهروز وثوق فیلم تله را در آن بازی کرد.

جلوی کت های اجنون ، دو سکوی پرش بود بنامهای ، « جا اَنگون» و « جا مع قاسُم».

یادش بخیر ، رفقای بزرگتر ما که زودتر از ما شناگر میشدند ، برای پزدادن و ابراز توانایی کردن ما را در این سوی ساحل رها کرده و به سکوهای «اودَس» (منظور آن طرف رودخانه است) رفته و ساعتها مثل آفتاب پرست روی سکو نشسته و هر از گاهی شیرجه یی جانانه میزدند.

نمیدانم مسجد الحرام رفته اید یا نه؟

انشاالله نصیبتان گردد و مشرف شوبد ، وقتی محو جمال بی همتای کعبه و هیبت آن هستید ، اما ناگهان به پشت سرتان که نگاه کرده و هتل های سر به فلک کشیده ی ملک عبدالله را مینگرید که سایه کریه خود را بر سر کعبه انداخته اند بشدت محزون می شوید.

به خدا قسم وقتی از ساحل شرقی دز ، رعنای اسطوره یی ام را مینگرم که ساختمانها ی مسکونی بر سرش همچون جغدی شوم (دور از جون ساکنان محترم آن) سنگینی میکند ، قلبم فسرده و فشرده میشود.

ادامه دارد....


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۸۹ ، ۰۴:۳۸
مهران موزون

خبر مسابقه ی بادبادک بازی در دزفول ، شادی و غم را یکجا برایم به ارمغان آورد.

شاد از اینکه : هر چند اندک ، اما بالاخره برگزاری مسابقاتی از این دست تاثیری مثبت در روحیه ی مردم شریف دزفول خواهد داشت. امیدوارم که فتح بابی که صورت گرفته به دست فراموشی سپرده نشود.

و ناراحت از اینکه : دزفولی های بالون باز ، کارشان به جایی رسیده که مثل بسیاری دیگر ازایرانیان ، اقدام به خرید بادبادک های آماده و فانتزی میکنند ، در حالی که از همشهری هایم انتظار داشتم تا تبحر خود را در ساخت بالون های قدیمی خودمان به فرزندانشان منتقل کنند.

***

سالهاست که در تهران و دیگر کلان شهرهای ایران زمین ، شاهد بادبادک بازی مردم بوده ام و به عنوان یک دزفولی ، نزد دیگر هموطنان بادبادک باز ، به خود بالیده ام که ما دزفولی ها «یدی طولا» در ساخت بادبادک های دستی و سنتی خویش داریم ، و برایمان افت دارد تا همچون غذاهای فست فود ، اقدام به خرید بادبادک های واراداتی نماییم.

که البته شنوندگان غیر دزفولی این ادعا ، بلافاصله ابراز حیرت نموده و درخواست شرح ساخت بادبادک دزفولی را می نمایند ، بادبادکی که نه مثال بادبادکهای فانتزی و بازاری کنونی (که ارتفاع کمی اوج می گیرند) ، بلکه بالاتر از تمام پرندگان آسمان دزفول سقف پرواز داشتند.

یادم هست که پس از پایان فصل مدارس و آغاز تابستان ، دزفول را(عزیزوم بایا)  تب «بالون بوزی» فرا می گرفت و روزنامه های کیهان و اطلاعات باطله ، قربانی این عطش می شدند.

 خرازی مشهدی حسین خدابیامرز ( پشت مسجد لب خندق) که برای کودکان و نوجوانان ، از شیر مرغ  تا جون آدمیزاد در آن پیدا می شد ، آماده ی فروش «سریش» در بسته های کوچک می گشت.

آنروزها ، درب مساجد شبانه روزی باز بود ، نه قفلی و نه کلیدی .

کار مراقبت از چند قطعه گلیم ساده با طرح مذهبی و طاقچه های پر از قرآن ، فقط با خود خدا بود. زیر گلیم ها ، فرش های حصیری شکل از جنس بوریه (بوریا) وجود داشت . و این بوریه ها اسکلت اصلی بادبادک های نوجوانان «بالون زده»ی دزفولی بود و هیچ جایگزین دیگری هم نداشت.

باورتان نمی شود ، تا کنون بیش از ده بار ، درخواست پسرم را برای خرید بادبادک و هوا کردن آن در پارک پردیسان تهران رد کرده ام ، آنهم فقط به دلیل غیرتی که روی «کار دست» دارم و به او دائم نوید داده ام که : «پسرم ، حرمت بالون بوزی رو نگه دار و سعی کن بالون رو با دست خودت درست کنی و به هوا بفرستی.»

و او هم تا کنون که در حال گذر نوجوانی خویش است ، اطاعت کرده...اما افسوس سالهاست که در حسرت دوشاخه «بوریه» مانده ام مات که چه کنم؟

این روزگار هم که دیگر مساجد را فرشهای آنتیک فرا گرفته و بوریه یی به چشم نمیخورد.

یادش بخیر ، خادمین مساجد  ازدست پسرکان بازیگوشی چون ما ، که فصل تابستان غارتگران شاخه شاخه ی بوریه های مساجد بودیم ، عاصی می شدند.

اما عشق به پرواز درآوردن بالون دست ساخته مان ، چیز دیگری بود.

بالون ها انواع مختلف داشتند:

بالون مرزُقی : برخی از بچه ها ، پس از پایان سال تحصیلی صفحات کتب درسی شان را فدای این مدل بالون میکردند، یک صفحه ساده ی کتاب را که کمی ضخیم تر  از صفحه دفترچه های مشقمان بود ، کنده و لبه های آن را حدودا دوسانتی متر «تا» میزدیم و اینگونه بود که صفحه کاغذ به شکل ناودانهای منازل (مرزُق) در می آمد. سپس از صفحات دیگر نیز برش های نازک و بلند زده و با آنها یک زنجیر ه  کاغذی حدودا یک متری می ساختیم . به چنین زنجیره ی کاغذی برای بالون مرزقی ، «دُم» میگفتیم.

دم را به وسط منتهی الیه مرزق وصل کرده و با زدن سه یا چهار سوراخ در صفحه مرزقی شکل ، نخ بالون را محکم و با تعادل به بالون وصل میکردیم. چنین بالونی برای ارتفاع های کم (حداکثر بیست متر) ساخته شده و نیاز به یک نسیم ساده داشت تا اوج بگیرد ، ضمن اینکه سریع ساخته میشد.

« این عکس تزئینی بوده و ربطی به شرح متن حاضر ندارد »

اما بالون کلاسیک و اصلی ، که نیاز به اسکلت بندی و بوریه داشت ، تخصصی ویژه (شوخی کردم) می طلبید ، ساخت آن برای یک نفر که کاربلد بوده و ابزار ساخت را نیز کامل در دسترس داشته باشد نزدیک به نیم ساعت وقت میبرد.

که شرح ساخت آن بماند برای فرصتی دیگر ، اما همین بس که :

لذت این بازی محلی و مفرح در شکوفایی دست و پنجه فرزند خود شماست.
فراموش نمیکنم که بالون های دزفولی گاهی تا ارتفاع 150 متری آسمان اوج میگرفت و در حد یک نقطه کوچک میشد و گاهی نیز نخ آن را به یک آجر در پشت بام گیر داده و برای دوسه روز متمادی ، بالون ما آن بالا ، بنوعی قلمرو بالون بازی را در محله مان نشان میداد.
یادش بخیر..
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۸۹ ، ۲۱:۴۴
مهران موزون

  نیمه شب دوم خرداد 1389 است ، در حال نوشتنم اما اشک امانم را بریده ،خوانندگان عزیز توجه فرمایید ، خوانندگان عزیز توجه فرمایید : تا لحظاتی دیگر سوم خرداد است و سالروز آزادی خرمشهر و من اسیر مشغله های زمینی تهرانم ، لکن دلم درآسمان دزفول در اوج هزاران پایی و در تب و تاب چهارم خرداد و سالروز اعلام قهرمانیت مظلومانه دزفول !

 سلام بر تو ای مهبط الملائکه ، سلام بر تو ای سرزمین خون و شهادت ، سلام بر تو و بر بسیجیان گمنامت که در آبهای اروند فرو رفتند و به مولایشان  حسین(ع) پیوستند ، دزفول  ای آشیانه ی امن دلهای تمامی رزمندگان ایران ، به ما این فرصت را بده که یکبار دیگر جان ناقابل خود را سپند رخ خاک عزیزت گردانیم ، سلام بر تو و بر کودکان شیرخواره ات که طعم شیر مادر و خروارها خاک را  یکجا چشیدند. سلام برتو ای دزفول ، سلام بر تو و آن غروبی که خاندان مظلوم آریانپور ، همه با هم جشن عروسی شان را به بهشت بردند و ما را در بهشت علی با اجساد سوخته شان تنها گذاشتند.
دزفول ای پایتخت مقاومت ، تو یمی از اقیانوس رشادت ایران زمینی که همیشه ی تاریخ در رگهای غیرت این سرزمین آریایی زنده و پاینده باقی خواهی ماند. سلام بر تو و بر مساجد پر از نمازت ، سلام بر تو و بر اعزامهای پرشورت ، سلام بر تو که در اوج بارش بارانهای موشک ، آغوشت چون دامان مادر ، پناه رزمندگان روح الله کبیر بود. سلام بر کودکان ده ساله ات که ، چست و چابک زیر بارانهای موشک ، بازی مرگ را تجربه کردند .
دزفول ای پدر غیرت ، ای مادر ایستادگی و صبر ، ای فرزند خلف سلمان محمدی (ص) ، تو را به خون شهدای بزرگت قسم ما را ببخش اگر تا کنون نتوانسته ایم حق پس از جنگ تو رو پاس بداریم ، ما را ببخش ای پاره ی تن وطن (ایران) ، ما راببخش اگر قادر نبوده ایم آنگونه که باید ،حق سخاوت و صداقت تو را در پرورش شیران بیشه ایران زمین به جای آوریم.
دزفول ، ای فرزند دز ، این زلالترین رود ایران ، تو را به همان آب جاری و شهید پرورت قسم ، به آیندگان مگو که ما بازماندگان جنگ ، در حقت چه کوتاهی ها کردیم ، بگو که در هشت سال حماسه و خون برای حضرت روح الله چه سربازان خوبی بودیم ، دزفول ای خطه ی سرخ ، راز دارمان باش و ما را پیش نسلهای آینده سرافکنده مساز که تو ، جلوه یی از جمال ستار العیوبی.
اما .... 
 اما مگر می شود از آزادی خرمشهر نیز سخن گفت و یادی از شهدای دزفولی در این عملیات غرور آفرین نکرد ؟
مگر می شود از جهان آراء گفت و از جهان آرای زنده ( غلامعلی رشید) که نقشی اساسی در آزادسازی خرمشهر ، شانه به شانه شهید حسن باقری داشت نگفت؟
افسوس که امثال این سردار بزرگ هنوز زنده اند و ریه های نازنین شان از هوا پر و خالی می شوند اما  نامی و نشانی از آنان در ادبیات روزمره ما نیست.
چهارم خرداد سالروز اعلام دزفول به عنوان " قهرمان هشت سال دفاع مقدس" است. روزی است که مردم دزفول شادی و غم را با هم تجربه می کنند. شاد از آن  روی که از انجام تکلیف الهی و پاسداری و خونبازی برای میهن و اسلام ، سربلند بیرون آمدند و یاد این غصه که گلهای پرپر این شهر ، چه در جبهه و چه در موشکباران ها ، زنده نیستند تا چنین روزی را ببینند.
به همین مناسبت ، آماری از " ترین" های دزفول در هشت سال حماسه را با هم مرورمی کنیم تا شاید ، ذره ای به روح بلند شهدا و جاویدالاثرهای دزفول و خانواده های شهدا و جانبازان عزیز این دیار خدایی ادای دینی کرده باشم.
همین جا بر قلم متعهد برادر عزیزم عبدالامیرمطیع الرسول – برای استخراج این آمار از کتاب وزینش - بوسه می زنم.

جوانترین طلبه شهید
شهید غلامرضا مسگرزاده ، متولد 47 دزفول در 16 سالگی در عملیات بدر در منطقه هورالعظیم به شهادت رسید ، او در وصیت نامه اش نوشته است : درکارهایی که انجام می دهید فقط هدفتان خدا باشد ، زیرا خداست که باید پاداش دهد ، سعی کنید که همیشه خدا را از خود راضی و خشنود کنید.

جوانترین آزاده دزفولی
غلامحسین ساجدی نیا با 14 سال سن ، در عملیات رمضان به اسارت درآمد.

پیرترین آزاده ی جانباز
علی ابوالقاسم شلگهی شاه آبادی متولد 1309 ، وی به عنوان کادر رسمی سایت موشکی در منطقه غرب دزفول به اسارت نیروهای عراق درمی آید ، وی در بهمن 67 به وطن بازگشت.

جوانترین شهید عملیات
شهید ملک محمد کرمی متولد 47 دزفول ، که در سال 60 در سن 13 سالگی در جبهه شوش بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسید او در وصیت نامه اش خطاب به دوستان و آشنایان نوشت : امیدوارم که خداوند ایمانی قوی و عزمی راسخ و صبری جلیل به شما عنایت بفرماید و همیشه در حال عبادت خدا باشید.

پیرترین شهید عملیات
کرم خاکسار مدنی متولد 1301 دزفول ، که در سال 1361 با 60 سال سن در منطقه آبادان و در عملیات رمضان به شهادت رسید .

بیشترین قربانیان حمله موشکی دردزفول
17:45 بعدازظهر 28/9/1361 یک فروند موشک اسکاد به خیابان سجاد اصابت کرده و 16 نفر از خانواده شهدای آریانپور که سرگرم تدارک مراسم عروسی بودند ، به ملکوت اعلی پیوستند ، مزار دسته جمعی این عزیزان در گلزار بهشت علی دزفول است.

نکته : بلاشک "ترین" های دیگری نیز هستند که از قلم ضعیف بنده افتاده اند ، اما از کمیسیون محترم فرهنگی شورای شهر دزفول  انتظار است ، تا فردا را روز تقدیر از " ترین" های دفاع مقدس در دزفول قرار دهند و از این عزیزان و یا بازماندگان آنان تقدیری شایسته به عمل آید.

از راه دور بر تک تک مزار شهدای دزفول زانو زده و آنها را خاضعانه می بوسم

                                                                                   مهران موزونی - والعاقبه للمتقین


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۸۹ ، ۱۸:۱۸
مهران موزون

نمی دانم فروش کتاب "دا" در دزفول چگونه بوده است ، نمی دانم چه تعداد از همشهری هایم "دا" را خریده و خوانده اند ؟ همین قدر بگویم که کافیست تا دوحرف دال و الف را در گوگل تایپ کنید : اولین گزینه به شما میدهد: کتاب "دا"

اما آنچه که قلب مرا سالهاست می خراشد ، هرز دادن پتانسیل های بی نظیر دزفول است ، بگذارید مثالی بزنم : صرف نظر از بنده که بیش از بیست شهر ایران زمین را از نزدیک سیاحت و زندگی کرده ام ، خود شما عزیزان دزفولی تایید میکنید که کلوچه سنتی ما دزفولی ها به لحاظ طعم و کیفیت در تمام کشور بی نظیر است.

بیاد دارم که سال 1369 در سفری که به لاهیجان رفته بودم ، یک لاهیجانی ثروتمند ، اقدام به احداث کارخانه ی تولید کیک های لی لی پوت سابق نمود ، البته با نام " کلوچه نادی".

مطمئنم همه ی شما از جعبه جادویی منازل خود تبلیغ " مهمان ماست نادی" را فراوان دیده اید. بالاخره کیفیت بالا و تبلیغات سنگین این کیک که حالا دیگر نام " کلوچه" برآن گذارده شده بود کار خود را کرد و سرمایه داران دیگری در لاهیجان اقدام به توسعه این صنعت کردند.

اکنون در سراسر کشور چنان " کلوچه لاهیجان ، کلوچه لاهیجانی" راه افتاده است که ایرانیان تصور میکنند که این کیک بی اصل و نسب ، اصلیتی لاهیجانی وبسیار قدیمی دارد.حال آنکه امسال تنها بیست سال از سابقه راه اندازی این صنعت در لاهیجان میگذرد.

مسلما سه چیز در این اتفاق موفق ، موثر بوده است.

اول : پیشگامی سرمایه داران لاهیجانی.

دوم : بسته بندی خوب جنس.

سوم : تبلیغات عالی.

و این درست همان سه چیزی است که کلوچه باستانی دزفول از آن محروم است.

اما بحث من در این مطلب ، کلوچه نبوده و شما نیز اگر تاکنون نشمرده اید ، بشمارید تا مطمئن شوید که دزفول مظلوم ، بیش از 30 سوغاتی خوراکی منحصر بفرد دارد که تقریبا در هیچ کجای ایران وجود ندارد و تمام این سوغاتی ها در حالی می توانند سودآوری و اشتغال زایی زیادی برای "شهر" داشته باشند که عملا دزفولی ها خود را از فیض این رشد ویژه ، مهجور و محروم  نگه داشته اند.

بر میگردم به "دا" ،

قبول دارم که بخشی از رشد کتاب "دا" به پخش و نشر و تبلیغات آن از پایتخت برمیگردد ، اما نمیتوانم بپذیرم که "دا" ی دزفول ، بقدر کافی مورد حمایت و عنایت قرار گرفته باشد.

به نظر حقیر : کتاب " یک شهر ، دوجبهه ، یک خاکریز" و خالق آن «عبدالامیر مطیع الرسول» بسیار مورد کم توجهی قرار گرفته اند. علیرغم اینکه سابقه نشر این کتاب ارزشمند بسیار قبل تر از "دا"ست ، اما حقیقتا چند نفر از نوجوانان دزفولی نام این کتاب را شنیده اند؟

عزیزان مسئول و زعمای فرهنگی شهر ، از خود پرسیده اید که چگونه قرار است ، پارادایم های دفاع مقدسی خود را در جان و دل فرزندانی که آن دوران را ندیده اند جای دهیم؟

آیا "دا"ی مطیع الرسول ، اگر نه در سطح کشور ، که در سطح استان جای پشتیبانی نداشته و ندارد؟

افسوس که غیر از کلوچه های خوراکی مان ، کلوچه های فرهنگی پر از زیره یی همچون کتاب مطیع الرسول را هم قدر نمیدانیم.

نه سرمایه گذاری درستی

نه بسته بندی درستی

و نه تبلیغات درستی.

                               

                                                                                         مهران موزونی - والعاقبه للمتقین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۹:۲۷
مهران موزون

سخن یکم :

 باور قلبی نگارنده ، این بوده و هست ، که تمامی اتفاقات تلخ و شیرین ،در روند زندگی چهارده معصوم علیهم السلام ، صرفا به این دلیل رخ داده است که ، امت اسلامی در تمامی مراحل تاریخی و گذران امورات دنیوی شان ، الگو و مرجع رفتاری مناسب و قابل اعتمادی داشته باشند تا هیچ گره کوری در رخدادهای پیش روی خود احساس ننموده و  سوالی برای مسلمانان بی پاسخ نماند.
یکی از رخدادهای شیرین و آموزنده ی زندگی گهربار حضرت رسول (ص) همان داستانِ نصبِ مجددِ سنگِ بهشتی ومبارک حجرالاسود ، پس از مرمت خانه خداست – پیش از بعث - و همه می دانیم که وجود ذی وجود خاتم پیامبران (ص) گره گشای مشکل شده و غائله پایان یافت.


سخن دوم :

 طی 22 سالی که از پایان دفاع مقدس می گذرد ، هرگاه و در هر شهری از ایران بزرگ ، به رزمنده یی از رزمندگان پا به سن گذاشته وعزیزمان – که در زمان جنگ جوانی رعنا بوده اند –  مواجه می شوم و متوجه اهلیت بنده می گردند ، بلا استثناء سر سخن را به ایام خوشی می کشانند که از جبهه به پشت جبهه – دزفول – می آمدند و مورد پذیرایی و مهمان نوازی مردم متدین و خوشقلب دزفولی قرار گرفته اند.
 این درست است که درجای جای ایران زمین ، فرهنگ مهماندوستی ، جزئی از ذات مردمان این آب و خاک است ، اما به خوانندگان عزیز این متن ، برادرانه توصیه می کنم تا به اولین رزمنده یی که می رسند – اگرآن  رزمنده دزفول را تجربه کرده باشد –  صحت عرض بنده را که : "دزفول حکایت دیگری دارد" از زبان خود آن عزیز جویا شوند.



سخن سوم :

اکنون بیش از یک هفته است که "پایتخت مقاومتِ دفاع مقدس " دستخوش تنش هایی میان نماینده ی محترم  شهر و روحانیت معزز آن دیارِ خدایی گردیده ، که تاسف و تاثر علاقمندان به دزفول و دزفولی را برانگیخته است.
صرف نظر از مسئله فعالیت های دراویشِ سلسله ذهبیه در دزفول و صرف نظر از قانونی یا غیر قانونی بودن وجود خانقای آنها در شهر – که موردبحث نگارنده نیست -  غرض این است که " تغییر نام بیمارستان بزرگ دزفول " از « گنجویان به الغدیر» و یا بالعکس ، به خودی خود راه حلی بسیار ساده تر از آن دارد که انرژی و توان نیروهای مدیریتی و مردمی شهر دزفول برای آن هزینه شود.
دزفول بسیار مظلوم تر ازآن است که پتانسیل های مختلف انسانی و عنصر مهم زمان – آنهم در سال همت مضاعف ، کار مضاعف –  مصروف چنین نکته ی پیش پا افتاده ای شود !
 بیست و دوسال از جنگ می گذرد و هنوز یک سونوگرافِ زن ،برای معاینه زنان محترم دزفولی در دزفول وجود ندارد!
بیست و دوسال از جنگ می گذرد و هنوز فکری برای کاهش مهاجرت نخبگان دزفولی به مرکز استان و یا تهران و کرج نشده است.
بیست و دوسال از جنگ می گذرد و هنوز هیچ فکری برای کاهش انگیزه مهاجرت های بی رویه و مُضِر از استانهای همسایه شمالی به دزفول نمی شود.
بیست و دوسال از جنگ می گذرد و برای احقاق حقوق دزفولی ها - ازمنظر اینکه قهرمانانه در زیر آتش دشمن ماندند و اجازه قیچی کردن خوزستان را به دشمن بعثی ندادند – آنگونه که شایسته شان است کاری نشده است !
بیست و دوسال از جنگ می گذرد و هیچ برنامه و تمهیدی برای جلوگیری از امحاء و استحاله خاموش ِ دزفولیتِ دزفول - به لحاظ آیش جمعیتی ، سنت ها ، گویش ، معماری و .... -  صورت نگرفته است.
بیست و دوسال از جنگ می گذرد اما در عوضِ سرریزِ جمعیتِ جویای نان و آب ، از همسایه های شمالی به دزفولِ مظلوم ، فقط سرشاخه های دز را به یغما برده اند.
بیست و دوسال است که برای منحصر بفردترین " ارگِ آجریِ " جهان ، که ارزش معماری آن ، بسیار مهم تر از ارگِ خشت و گلیِ "بم" می باشد ، نه تنها هیچ کاری برای حفظش نشده ، بلکه روز به روز همچون رود دز ، نحیف تر و نحیف تر گشته است. 

بیست و دوسال از جنگ می گذرد ، ولی هنوز هم فکری اساسی برای جلوگیری از مرگِ خاموشِ "قدیمی ترین پل باستانی و در حال تردد جهان" در دزفول نشده است و حتی این معماری منحصر بفرد را که سرمایه یی ملی  و بلکه بشری است به ثبت آثار جهانی نیز نرسانده اند.

بیست و دوسال از جنگ می گذرد و هنوز که هنوز است ، سهم دزفول از ابرشاهکار مردان و زنانش در دفاع مقدس ، پذیرش صاعقه ی بیش از 180 موشک اسکاد در تن و جان شان بود که با اهدای یک لوح ، قهرمان جنگ نیز نامیده شدند ، به لحاظ پردازش هنری ، تاریخی ، رسانه یی و سینمای دفاع مقدس ، تقریبا هیچ است.

جدیدترین فرمایشات مولایم ، امام خامنه یی را که شنیدم ، برای مظلومیت دزفول ، سخت گریستم.

آنجا که فرمود :

"برای تاریخ انقلاب و جنگ تقریبا هیچ کاری نکرده ایم" و یا "  کتاب «دا» پتانسیل جهانی شدن دارد."

نه فقط خدا و رهبرعزیزم ، بلکه تمام آقایانی که سبقه و صبغه دفاع مقدسی دارند و در زمان آن رشادت ها مسئولیتی داشته اند ، می دانند که سینه ی شرحه شرحه شده ی یکایکِ دزفولی ها یک کتاب "دا" ست.

بیست و دوسال از جنگ می گذرد اما هنوز یک منبع و ماخذ فرهنگی جامع  - چه تصویری ، چه نوشتاری و چه صوتی - در خصوص تاریخ مقاومت های " قهرمان جنگ " یعنی دزفول تدوین و تولید نشده است.

خواص نظام می دانند ، اما می گویم تا ملت ایران نیز بدانند که :

بیست و دوسال از جنگ می گذرد ، دزفول همچنان می رزمد اما نا محسوس ! 

دوستان امنیت ملی و وزارت کشور اگر صلاح می دانند بگویند که دزفولی ها چه نقش ویژه ای را همچنان در حفظ کیان خوزستان – این قلب تپنده ی ایران زمین – ایفا می نمایند.

بیست و دوسال از جنگ می گذرد اما افسوس و صد افسوس که نزدیک به دو برابر جمعیت دزفولی های اصیلِ مقیم شهر ، دزفولی های مهاجر ، پراکنده ی اهواز و تهران و کرج و اقصی نقاط گیتی شده اند. در حالیکه شهر پدری شان را چون جان شیرین دوست دارند. و همچون کبوتری که به دلایل مختلف از آشیان رانده شده است و خانه را در دست اغیار می بیند اما دل نمی کند ، کاربیش از نیم میلیون دزفولیِ مهاجر ، فقط خون دل خوردن از راه دور است و بس .....چرا؟؟

ای کاش نگارنده فرزند دزفول نمی بود ، تا برای خوانندگان محترم شائبه "احساسات محلی و قومی گرایی" از  از این قلم برداشت نمی شد ، لذاست که خواهشمندم تا قبل از هرگونه قضاوت در خصوص صحت و سقم دلنوشته ی حاضر – در هرکجای ایران – که هستید ، از فرماندهان قدیمی جنگ بپرسید تا به شما بگویند که اگر خرمشهر یک جهان آرا ( روحش شاد) داشت ، دزفول دهها جهان آرا داشت که برخی از آنان هنوز زنده  اند و بی سرو صدا در جای جای وطن اسلامی ، مشغول خدمت اند که اگرنبودند این عزیزان ، دشمن بعثی با عبور از پل کرخه در سال 59 و بریدن جاده ترانزیت شمال خوزستان ، نه فقط خرمشهر که تمام سرزمین شهیدان به خون غلتیده را از مام وطن " ایران " قیچی می نمود.

براستی سردارانی چون غلامعلی رشید ، احمد سوداگر و .... اسناد و شهیدان زنده این ادعا هستند که  همچون همرزم شان سردار علی هاشمی ، بیست و دوسال است که گمنامند اما زنده ، و اگر علی هاشمی در محاصره نیزارهای هور از نظر دور ماند ، کسانی چون رشید و سوداگر در میدان مسئولیت ها و جانفشانی های بی سرو صدایشان در ام القری اسلام – تهران – قوت قلب ولایت بوده و هستند ، لکن افسوس که دنیا دنیای رسانه است و کسانی که اهل خودنمایی نیستند باید گمنام بمانند.
سخن در این مقوله بسیار است  ، اما می گذارم و می گذرم.


سخن آخر

برای حل اختلافِ نه چندان مهم 8 روز گذشته در دزفول به آقایان محترم پیشنهاد می گردد تا ، سیره رسول گرامی اسلام را ملاک قرار دهند : تا سیه روی شود هر که درو غِش باشد.
درست همانند داستان نصب مجدد سنگ حجرالاسود که در بالا عرض شد ، نام های الغدیر و گنجویان را کنار گذاشته و نامی را برای بیمارستان مذکور برگزینید که هم خدا راضی باشد هم رسول خدا و هم به حرمت ایام فاطمیه ، روح بزرگوار صدیق طاهره (س) از همه شما عزیزان راضی گردد.
اگر رسول خدا فرمود : علی مع الحق و الحق مع العلی.
اگر همه ی ما افتخارمان انقیاد به مکتب و مذهب علوی است.
اگر تمامی فرق دروایش ، افتخار سالک علی بودن و انقیاد به علی (ع) را دارند.
طی یک مراسم رسمی و با حضور همه ی مردم دزفول و همچنین با حضور امام جمعه محترم دزفول و روحانیت گرامی آن شهر و آقای سیداحمد آوایی ، نام این بیمارستان را یکبار و برای همیشه به بیمارستان "علی بن ابیطالب(ع)" صلوات الله علیه تغییر دهید.
آیا مردم دزفول نام مبارک علی (ع) را فراتر از الغدیر نمی دانند؟
آیا دروایش ذهبیه در دزفول ، نام مبارک علی (ع) را فراتر از نام گنجویان نمی دانند؟
آیا ممکن است خودِ آقای گنجویان هم ، با نامگذاری این مرکز درمانی به نامِ نامی شخصیتی که تمام هویت خویش را از وجود مقدس او می داند مخالف باشد؟
آیا این نامگذاری  همانند وجود مقدس پیامبر در داستان " حجر الاسود " مشکل را حل نخواهد کرد؟
بنظر می رسد مخالفین این پیشنهاد – از هر کدام سمت دعوا که باشند –  منظوری فراتر از مسئله نام بیمارستان داشته و هدفی غیر از نوکری آستان علی بن ابیطالب (ع) داشته باشند.

            

                                                                                            مهران موزونی – والعاقبه للمتقین


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۳:۱۳
مهران موزون