دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

۷ مطلب در خرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

میهن دوستی نشانه ایمان است (رسول خدا ص)

مهندس رضا موزونی ، از شعرای شوریده حالِ دفاع مقدس و فرزند اصیل دزفول است که درحال حاضر دانشجوی ممتاز رشته MBA  برای اخذ درجه فوق لیسانس می باشد. رضا فارغ از دوری های ناخواسته از دزفول ، همچنان خود را یک ایرانی و  فرزند دزفول می داند.

شعر « پیرمن ، دز» یکی از دلسروده های ایشان در خصوص احساس پاکش نسبت به شهر پدری می باشد. موزونی به تمام ایران عشق می ورزد ، لذا دزفولمداری وی در آثارش نه ناشی از تعصب و زیاده روی ، که نشان از دغدغه ی وی برای نابودی دزفول و دزفولیت دارد. نزدیک به دوسال از سرودن این شعر می گذرد و نگارنده ضمن سپاس از استاد رضا موزونی ، اذعان می دارد که نه تنها اشک بسیار با این سروده ی اهورایی ریخته است ، که کلیپی تصویری نیز برای این فایل صوتی ساخته ام ، که حجم بالای آن اجازه آپلود کلیپ را در اینترنت نمی داد ، لذا به بارگذاری کلیپ صوتی این اثر  ( با صدای خود شاعر) برای دوستداران دزفول بسنده کردم ،

گفتنی است از مشهور ترین اشعار استاد موزونی میتوان مثنوی زیبا و بلند «چفیه» را که شهرت کشوری دارد نام برد.


***

پیرِ من ، دز (pire man , dez )

آن روزها که می خروشیدی ، دز
آن روزها که می جوشیدی ، دز
آن روزها که برهنگی ام را می پوشیدی ، دز
آن روزها که چشمه هایت چشم هایم را می شست
چه بزرگزاده بودم .. بزرگِ من ، دز
کودکی ام به فدایت ، دز
خوشی هایم هرچه زلال تر ، از آنِ تو
سرمستی های نوجوانی ام به پای تاف های مَسی اَت
پیر من ، دز
آن روزها که رودبندِ پیر، به نگاه تو گره از علم های محرم می گشود ، کجاست؟
و امروز که غریبگان ، گره نجابت از زلف کوچه هایت می گشایند ، کجاست؟
آن روزها که شب تا سحر ، در کنارت می غنودیم ،کجاست؟
و امروز که گلالوده تن ، به زلالت در می غلتند ، کجاست؟
امروز شرمسارم از آنچه هستم ، دزِمن
امروز که نژاده ات را به اغیار درآمیخته ام شرمنده ام
که رگه های نازلال ، در وجودت دوانده ام و زلالت را تَلَب کرده ام
زبانم بریده ، خامه ام شکسته باد دز
امروز که امواجت را به رِجسِ بی حیایی می آلایند ، امروز چه ناخلفم
امروز که قِندِرها  در به در از آسمانت می گذرند
دیواری دگر فروریخته و لانه های شکسته ی قندرها ، نعش جوجگان را در آغوش کشیده است
کودکی ام به فدایت ، دز
شرمنده ام که لانه بانی پرندگانت را ، لایق نبودم
کودکی ام به فدایت دز
امروز که اندام نحیفت را چَشم در چَشمِ من  به زوال می برند
مُثله مُثله  بر دستِ  نعش کشِ کوهرنگ
به پای غربیان زاینده نگر ، تَنَت را چه زلال می برند
دیگر بوی گرم نان اگر ، از تنور قلب هامان به مشامت نمی رسد ، شرمنده ام دز
می دانم ، به پای گندم همسایه می برندَت
تنور من ! گو سرد باش و بمیر
و من چه ناخلفم که تنها شعر می گویم و  وِرد می خوانم
امروز که دربه درِ کوچه هایت ، حُجب می جویم و نمی جویم
چه بی رگم ، دز
چه بی رگم ، که در کنار تو ، زلال ترین رگِ ایران زمین
چنین زبون و ذلیل ، پاسبانی ات نمی کنم
شرمنده ام ، دز
شرمسارم
پیرِ من ، مرادِ من ، دز
ببخش اگر دیر آمدم به خود
کودکی ام به فدایت
بمیرم پیش از آنکه مردنت را ببینم
دیروز که بزرگزاده بودم ، چه بزرگ بودی دز
و امروز که ذلیلم ، چه نحیفی دز
امروز که یغما زده ای ، از هرآنچه هستم شرمسارم
بمیرم ، پیش از آنکه مردنت را ببینم
بخشکم ، پیش از آنکه خشکی ات را ...
بخشکم پیش از آنکه خشکی ات را....


فایل صوتی


غربیان زاینده نگر : توریست های غربی که برای دیدن زیبایی های زاینده رود به شهر اصفهان می آیند
تلب : گل آلود شدن آب رودخانه را تَلَب شدن آب گویند
تاف های مَسی : امواج خروشان زیر پل جدید (پل منتهی به چهار راه شریعتی) را تاف های مسی می گویند

 


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۸۹ ، ۲۳:۲۹
مهران موزون

مقدمه

(( مرحوم حاج آقا حسین فاطمی قمی ، از پدر بزرگوارشان مرحوم آقا سید اسحاق قمی نقل کرده‌اند که ایشان فرمودند: زمان توقفم در نجف اشرف، شبی در عالم خواب دیدم مژده می‌دهند که امام زمان(عج) ظهور نموده‌اند. با کمال شوق و شعف، خدمتشان شرفیاب شدم.

حضرت سوار بر اسب بودند و شیخ انصاری پای رکاب ایستاده بود و ایشان به شیخ امر فرمودند. همین که چشم مبارکشان به حقیر افتاد، سه مرتبه فرمودند: «والله شیخ مرتضی، نائب ماست!» بعد شیخ متوجه من شدند و فرمودند : آن گچ و آجر را ببر فلان مسجد را تعمیر کن» و از خواب بیدار شدم.

مدتی گذشت و در ایام زیارتی سید الشهدا به کربلا مشرف شده بودیم. عادت شیخ انصاری آن بود که بعد از نماز صبح برای جلوگیری از فشار هجوم زوّار بر ایشان، مشغول نافله می‌شدند. اتفاقا آن خواب به خاطرم آمد، استخاره کردم که به ایشان عرض کنم یا نه، مساعد آمد.

همین که خواب را برای شیخ مرتضی نقل کردم، ایشان گریه کردند و فرمودند: حضرت (عج) نسبت به من چنین فرمود؟! عرض کردم: بله. فرمودند: نفهمیدی اوامر حضرت چه بود؟ عرض کردم: خیر.

پس سجده شکر کردند و فرمودند: بردن گچ و آجر و تعمیر مسجد، آن است که شما ، جایی را به کمک من ترویج می‌نمایید. لذا همین که خواستم به ایران بیایم، اجازه به من دادند و من به طرف ایران رهسپار شدم. ))

عنایات حضرت مهدی موعود، ص 88، به نقل از جامع الدرر، ج2، ص 409 . سایت تبیان

سخن اول

دزفول سال 1214 قمری :

   عید غدیر است ، خانه شیخ محمد امین انصاری ،  غرق شادی و سرور از تولد کودکی که در تاریخ هزارساله ی فقه تشیع ، تنها کسی است که عنوان " خاتم الفقها و المجتهدین " را یدک می کشد. نام او را " مرتضی" می نهند.

مادر مکرمه شیخ ، شبی قبل از تولد وی ، حضرت امام صادق (ع) را در عالم رویا می بیند که قرآنی طلاکاری شده به او داد. معبرین خواب را و عطای امام را ، به فرزندی صالح و بلند مرتبه تعبیر کردند و چنین شد که جهان تشیع مفتخر به این گردید که از نسل جابر بن عبدالله انصاری، فرزندی پا به عرصه گیتی بگذارد که استمرار بخش خط ولایت و امامت باشد.

پدر شیخ ، به نام محمد امین از علمای پرهیزکار و از زمره احیاگران دین مقدس اسلام بوده است و در سال 1248 ق بدرود حیات گفته است. مادر شیخ ، دختر شیخ یعقوب فرزند شیخ احمد بن شیخ شمس الدین انصاری است. وی از زنان پرهیزکار عصر خود و از مادران متعبده بود و نوافل شب را تا هنگام مرگ ترک نکرده و چون اواخر عمر نابینا گشت ، فرزندش مرتضی مقدمات تهجد وی را فراهم نموده و حتی آب وضوی مادر  را در موقع احتیاج گرم می کرد ، گفته شده که مادر شیخ هیچگاه بدون وضو به فرزندش شیر نداده است ، این بانوی مکرمه به سال 1279 ق در نجف اشرف از دنیا رفت و شیخ در غم فقدان مادر ، بسیار متاثر و غمناک شده و اشک ریخت .
شیخ سه همسر داشته است. اولینِ آنها دختر شیخ حسین انصاری -  نخستین استادش -  بوده   و از این همسر یک  فرزند پسر فوت و یک دختر به نام بی بی فاطمه به جای می ماند .

دومین همسر شیخ، دختر میرزا مرتضی مطیعی دزفولی بوده که از وی یک دختر به نام بی بی زهرا داشته است ، سومین همسر وی اهل اصفهان یا رشت بوده که از او یک فرزند پسر به دنیا آمده ، لکن قبل از تولد از دنیا رفته است.

دو برادر، کوچکتر از شیخ در خانواده محمد امین می زیسته است ، اولی به نام شیخ منصور و دومی شیخ محمد صادق.

شیخ منصور در سال 1224 ق در دزفول تولد یافت ، تحصیلاتش را نزد برادرش شیخ مرتضی انصاری تلمذ نموده و یکی از رجال معروفِ خاندانِ انصاری و از بزرگانِ فقها و اصول دین، ادیب ، حافظ قرآن مجید، جامع معقول و منقول و فروع و اصول و شاعری توانا بوده است. او پس از وفات برادرش شیخ انصاری ، در مسجد وی در نجف اشرف ، اقامه جماعت می کرد و مجلس درس نیز داشته و به سال 1294 ق در سن هفتاد سالگی در آن مکان مقدس ، دعوت حق را لبیک گفت و در بابِ قبله ، متصل به مقبره شیخ مدفون گردیده است. آثاری علمی از شیخ منصور بجای مانده که اکثرا به صورت منظومه است ،

شیخ محمد صادق ، سومین برادر شیخ مرتضی است ، که در سال 1234 ق در دزفول به دنیا آمد و پس از تحصیل مقدمات و سطح در همان شهر، رهسپار نجف اشرف گردید و فقه و اصول را نزد برادرش شیخ انصاری فرا گرفت و به درجه اجتهاد نائل گردید و در سال 1298 ق در همانجا بدرود حیات گفت.

شیخ مرتضی از دوران صباوت، عشق تحصیل و فراگیری معارف جاودانه و حیاتبخش اسلام را داشت و با جدیت بسیار، تا نیمه شب به مطالعه و تالیف دروس خود همت می گمارد.

او ادبیات عرب و مقدمات را نزد پدرش و دانشوران دزفول سپری کرده و فقه و اصول و دوره سطح را خدمت شیخ حسین انصاری - عموزاده اش- که از فقهای بزرگ دزفول بود تلمذ نمود.

شیخ در سال 1232 ق به همراه پدرش به عتبات - کربلا و نجف - جهت تکمیل دروس و ترقی اندیشه هایش رهسپار گشت.

شیخ محمد امین در کربلا به محضر سید محمد مجاهد - از فقهای بزرگ شیعه در آن زمان و ریاست حوزه کربلا -رسید. پس از معرفی خود، سید مجاهد احوال استادِ نخستین خود - شیخ حسین انصاری- را که در زمانی با هم ، در درس پدرش سید علی طباطبایی - صاحب ریاض - حاضر می شدند و با یکدیگر دوست و همدرس بودند پرسید. شیخ محمد امین گفت: او – شیخ حسین انصاری - برادرزاده من است و اکنون مشغول تدریس فقه و اصول و تربیت طلاب است. سید مجاهد بر احترام آنها بیفزود و فرمود: به جز زیارت معصومین علیهم السلام مقصود دیگری نیز دارید؟ شیخ محمد امین پاسخ داد: فرزندم را برای استفاده از محضر مبارک آورده و به شیخ مرتضی که در آخر مجلس نشسته بود، اشاره کرد، سید نگاهی خاص به شیخ کرد!

زیرا کمتر کسی در سنین 18 سالگی می توانست از محضر درسِ استاد و فقیهی فرزانه چون او استفاده کند، لذا برای آزمایش معلومات فقهی طلبه جوان ، مساله ای پیش آورد و گفت: شنیده ام برادرم شیخ حسین در دزفول نماز جمعه می خواند ، در حالی که بسیاری از فقهای شیعه ، اقامه نماز جمعه را در زمان غیبت ولی عصر (عج ) جائز نمی دانند. در این موقع شیخ مرتضی دلایلی در « وجوب نماز جمعه در زمان غیبت» بیاورد که ، سید مجاهد از تقریر دلیل ها و بیان مطلب او شگفت زده شد و به شیخ محمد امین رو کرد و گفت: این جوان نبوغ ذاتی دارد، او را به صاحب این قبه - اشاره به بارگاه امام حسین (ع) - بسپارید.

شیخ محمد امین به دزفول بازگشت و فرزندش برای ادامه تحصیل در کربلا بماند . شیخ مرتضی چهار سال از محضر دو فقیه بزرگ ، یعنی سید مجاهد و شریف العلماء استفاده کرد ، در سال چهارم عده ای از مردم دزفول که به زیارت کربلا آمده بودند، به وی گفتند:  "پدرت شوق دیدار تو را دارد."

شیخ  به اتفاق همشهری های خویش به زادگاهش بازگشت ، اما بیش از یکسال نتوانست در دزفول بماند ، شوق تحصیل ، او را در سال 1237 ق بار دیگر به عتبات کشاند. وی در مجلس درس شیخ موسی فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء شرکت کرد و پس از دو سال مجددا به دزفول بازگشت.

شیخ انصاری در سن 25 سالگی با دختر اولین استاد خود - شیخ حسین - ازدواج کرد. اولین ثمره این ازدواج پسری بود که پس از رفتن شیخ انصاری به مسافرت ، متولد و چون هنگام تولد دو دندان داشت و بنا به عقاید خرافی پیر زنان قدیمی ، چنین طفلی بدیمن خواهد بود، مامای نادان  دندانهای طفل چند روزه را کشید و کودک بیچاره از این صدمه  فوت نمود.

شیخ از محضر اساتید بزرگواری همچون شیخ حسین انصاری دزفولی، شریف العلماء مازندرانی، شیخ موسی کاشف الغطاء، سید محمد مجاهد، شیخ علی کاشف الغطاء، حاج ملا احمد نراقی تلمذ نمود و غیر از فرزانگان فوق الذکر ، شیخ نزد هیچ استاد دیگری تلمذ نکرده است.

ملا احمد نراقی – صاحب کتاب شریف معراج السعاده -  به دانش و فضل شیخ انصاری اعتماد و اطمینان کامل داشته تا جایی که گفته است:

«در سفرهای مختلفه که رفته ام ، زیاده بر پنجاه تن مجتهد مسلم را دیده ام. ولی هیچ کدامِ آنان – مانند - این جوان نبودند.»

مکتب علمی شیخ انصاری - در اواسط قرن سیزدهم تا اوایل قرن چهاردهم - پرورش دهنده دانشوران و اندیشمندان معروف شیعه است، علماء و دانشمندانی که شمار آنها را از 500  تا 3000 نفر در کتب رجالی و تاریخی ثبت کرده اند. در کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری که توسط کنگره جهانی بزرگداشتِ دویست مین سالگرد تولد شیخ انصاری (ره ) انتشار یافته است ، نام 316 نفر را ذکر کرده که بعضی از مشاهیر شاگردان شیخ ، به شرح ذیل آمده است:

 

1. شیخ ابراهیم آل صادق (1221 - 1284 یا 1288 ق )

2. سید محمد ابراهیم بهبهانی (- 1300 ق )

3. شیخ ابراهیم خوئینی (- 1300 ق )

4. میرزا محمد حسن شیرازی (1230 - 1355 ق )

5. حاج میرزا ابراهیم خوئی (1247 - 1325 ق )

6. آخوند خراسانی (1329 ق )

7. میرزا ابراهیم علوی سبزواری (1316 ق )

8. سید جمال الدین اسد آبادی (1254 - 1314 ق )

9. شیخ ابراهیم قفطان (- 1279 ق )

10. میرزا حبیب الله رشتی (1234 - 1312 ق )

11. شیخ مولا ابراهیم قمی (- 1308 ق )

12. ملا حسینعلی همدانی (1239 - 1311 ق )

13. سید ابو تراب قزوینی (معروف به سکاکی ) (-1303 ق )

14. میرزا محمد آشتیانی (1248 - 1319 ق )

15. سید میرزا ابوالحسن رضوی (1311 ق )

16. سید میرزا ابوالحسن سبزواری (-1313 ق )

17. شیخ ابوالقاسم انصاری دزفولی (-1280 ق )

18. سید ابوالقاسم خوانساری (1280 ق )

 

تالیفات گرانسنگ شیخ ، نیازی به شرح نداشته و معروف خاص و عام است که از آن جمله می توان کتاب مشهور و رایج د رحوزه ها " مکاسب " را نام برد.


تولد، رشد جسمی و تحصیلی شیخ در زمان سلطنت فتحعلیشاه - 1212 تا 1250 ق – رخ داده است. ایران در این دوره ، گرفتار دو دشمن نیرومند گردیده بود ، در شمال روسیه تزاری و در جنوب انگلستان استعمارگر، خبر سقوط شهر گنجه در قفقاز و قتل عام مردم مسلمان آنجا در دربار فتحعلیشاه غوغا کرد و علمای تهران جنگ با کفار روسیه را تصویب کردند و حکم جهاد و تجهیز سپاه صادر شد..

سید محمد مجاهد متوفای 1242 ق از فقهای بزرگ شیعه در عراق بوده که از نخستین استادان شیخ انصاری است او به ایران آمد و به قفقاز رفت و به تشجیع جنگجویان پرداخت و به این سبب ملقب به مجاهد گردید ، یعنی کسی که با کفار جهاد کرده است.

از دیگر فقهای شیعه ، ملا احمد نراقی متوفای 1245 ق است ، که از علمای مشهور کاشان و از اساتید معروف شیخ انصاری است، وی کفن پوش با سپاه ایران در میدان جنگ باروس هاحاضر شد.

عصر زندگی شیخ مصادف بود با مرجعیت عامه آیه الله شیخ موسی کاشف الغطاء تا سال 1256 ق و بعد از مرحوم شیخ موسی ، زعامت دینی به برادرش آیه الله شیخ حسن کاشف الغطاء تا سال 1262 ق و بعد از رحلت ایشان مرجعیت عامه به آیه الله شیخ محمد حسن صاحب جواهر منتقل شد .

در سال 1266 ق آیه الله شیخ محمد حسن صاحب جواهر در لحظات آخر حیاتش در جمع علماء بزرگان شیعه - که برای تعیین تکلیف مرجعیت و زعامت دینی به حضورش رسیده بودند - پرسید: بقیه علما محترم کجا هستند؟ عرض رسید که علما حوزه همگی در خدمت شما هستند، نگاهی دیگر همراه با تبسمی نمود و فرمود: آری هستند اما عالمی در این شهر (نجف ) است که در جمع نیست.

مجددا به عرض رسید که خیر آقا همگی خدمت شما هستند.

آنگاه فرمود: پس ملا مرتضی کجاست؟

عده ای به جستجوی وی پرداختند و پس از مدتی شیخ را در حرم امیر المومنین (ع) یافتند که مشغول دعا جهت بهبودی و سلامتی صاحب جواهر بود. جریان را به عرض شیخ انصاری رسانده و ایشان نیز به حضور صاحب جواهر رسیدند، صاحب جواهر نفس عمیقی کشید و رو به حضار نمود و فرمود: «هذا مرجعکم من بعدی»

 و آنگاه رو به شیخ انصاری نمود و فرمود: «قلل من احتیاطک فان الشریعه سمحه سهله»  ای شیخ تو هم از احتیاط خود کم کن چه اینکه ، دین اسلام سهل و آسان است.

استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب عدل الهی، ص 348 از چگونگی بیانات علمی و استدلالی شیخ به هنگام تدریس جریانی به شرح ذیل نقل می کند:

«سید حسین کوه کمره ای که از فضلای عصر شیخ بوده و خود مجلس درسی داشته است، یک روز در محل درس خود ، پیش از آمدن شاگردانش حاضر شد و دید در یک گوشه مسجد ، شیخ ژولیده ای با چند شاگرد نشسته و تدریس می کند ، سید  سخنان او را گوش داد و احساس کرد که این شیخ بسیار محققانه بحث می کند، روز دیگر راغب شد تا زودتر بیاید و به سخنان شیخ گوش کند ، آمد و گوش کرد و به اعتماد روز پیشش  افزون شد که این شیخ از خودش فاضل تر است... و اگر شاگردانش به جای درس او ، به درس این شیخ حاضر شوند بهره بیشتری خواهند برد.

روز دیگر که شاگردان او آمدند گفت، رفقا این شیخ که در آن کنار با چند شاگردش نشسته ، از من برای تدریس شایسته تر است و خود من نیز از او استفاده می کنم ، همه با هم به درس او برویم... از آن روز سید حسین و شاگردانش در مجلس شیخ حاضر شدند. این شیخ همان است که بعدها نام شیخ مرتضی انصاری معروف شد و استاد متاخرین لقب یافت.

شیخ انصاری به سال 1240 ق (26 سالگی) به قصد زیارت مرقد مطهر علی بن موسی الرضا (ع)  از دزفول حرکت کرد ، وی به هنگام ترک زادگاهش فرموده است: «آنچه را که از علمای عراق  باید ببینم دیده ام و مایلم در این سفر ، اگر از علمای ساکن ایران شخصیت هایی یافت شود که ممکن است باشد و مورد استفاده قرار گیرند، آنها را نیز ملاقات کرده و از ایشان بهره مند گردم.»

شیخ به اتفاق برادرش - شیخ منصور- رضایت مادر را جلب کرده و راهی سفر شدند ، آنها مدت یک ماه در بروجرد ماندند و سپس راهی اصفهان شدند.

شیخ در اصفهان وارد کاروانسرایی شده و منزلی گرفت. در آن زمان ریاست مطلقه و زعامت دینی اصفهان در دست باکفایت حجه الاسلام شفتی - بنیانگذار مسجد سید اصفهان - بود. وی در یکی از روزها ، اشکالی درسی را برای شاگردان طرح نموده و منتظر جوابی از آنان بود، شیخ مرتضی- بطور ناشناس - که در پایین مجلس ‍ نشسته بود ، جواب آن را به یکی ازطلبه های حاضر،  بیان کرده و از مجلس خارج گردید. آن طلبه نیز جواب را خدمت استاد بازگو کرد.

اما استاد فرمود:

این جواب از تو نیست یا حجه بن الحسن (عج) به تو تلقین فرموده و یا شیخ مرتضی انصاری از نجف چیزی به تو رسانده است .

 طلبه حقیقت را گفت.

سید بلافاصله با چند نفر به تفحص و جستجو پرداختند ، تا سرانجام شیخ و برادرش را در کاروانسرا یافتند و به منزل بردند، سید اصرار کرد که شیخ انصاری در اصفهان بماند، ولی شیخ به داشتن پدر و مادر در دزفول اعتذار جست و گفت:

«اگر خیال ماندن و توقفی در ایران داشتم، اصفهان را ترجیح خواهم داد و پس از چند روز توقف این شهر را ترک کرد.

شیخ از اصفهان به کاشان رفت و مدت چهار سال از محضر علمی ملا احمد نراقی بهره گرفت و به مباحثه و تحقیق و تالیف نیز اشتغال داشت. نراقی هنگام حرکت شیخ از آن شهر ، اجازه مبسوطی به او داد و با بهترین عبادات و جملات وی را ستوده فرمود: «استفاده ای که من از این جوان نمودم بیش از استفاده ای بود که او از من برد.»

شیخ و برادرش از کاشان به مشهد مقدس مشرف شدند و چند ماهی در آن شهر توقف نمودند و از آنجا به تهران و ری رفتند و پس از مدتی بازگشت به وطن کردند. مردم دزفول پس از شش سال، هنگامی که از بازگشت شیخ و برادرش با خبر شدند ، تا چهار فرسخی از آنها استقبال شایانی نمودند.

شیخ پس از مسافرت به شهرهای مختلف ، دوباره در سال 1249 ق وارد نجف اشرف شد و از محضر شیخ علی ، فرزند کاشف الغطا بهره برد ، شیخ علی روزی به شیخ جعفر شوشتری فرمود: «تو گمان مدار که شیخ مرتضی برای استفاده بردن در مجلس ما حاضر می گردد ، بلکه شنیده در خانواده های علمی، تحقیقاتی هست که او بهم می رساند و الا او دیگر احتیاجی به خواندن درس ندارد>>

شیخ انصاری پس از شیخ علی کاشف الغطا و برادرش شیخ حسن کاشف الغطا و همچنین شیخ محمد حسن صاحب جواهر ، ریاست و اداره حوزه علمیه نجف را از سال 1266 تا 1281 ق به مدت 15 سال بر عهده داشت و شیعیان جهان از وی تقلید می کردند.

شیخ مرتضی رخساری سرخ و نمکین ، بدنی نحیف و چشمانی ضعیف داشته و محاسنش را با حنا رنگ می بست، بر سرش عمامه بزرگی از کرباس و به تن قبایی سفید رنگ از جنس کرباس و عبایی سرخ رنگ از جنس پشم به دوش داشت .

مشایخ اجازه روایتی شیخ عبارتند از: حاج ملا احمد نراقی، سید صدرالدین عاملی و شیخ محمد سعید دینوری .

شیخ مرتضی دارای همتی بلند، اخلاقی نیکو، زهد و تقوایی بی نظیر بوده و حضرتش استادی بی بدیل، پدری مهربان، مربی دلسوز بودند.

میرزا حبیب الله رشتی گفته است: «شیخ سه چیز ممتاز داشت، علم، ریاست، تقوا، که ریاست را به میرزا محمد حسین شیرازی داده ، علم را به من و تقوا را با خود به قبر برد.

شیخ انصاری هیجدهم جمادی الثانی سال 1281 ق پس از 67 سال عمر با برکت اما پر زحمت ، در نجف اشرف طی یک بیماری  دارفانی را وداع گفت و چون شیخ  مرتضی از دنیا رفت ، شیخ راضی علی بیک ، یکی از شاگردان صاحب جواهر، ملا محمد طالقانی، مولی علی محمد طالقانی و مولی علی محمد خوئی او را غسل داده و حاج سید علی شوشتری بر جنازه اش نماز خواند و در حجره ای متصل به باب قبله ی صحن مجلل امیر المومنین علی علیه (ع) مدفون گردید. روحش شاد و درجاتش متعالی تر باد .

 

سخن دوم
 
دزفول قرن هاست که متبرک به وجود  خانواده ی اصیل و بزرگوار انصاری است ، جد بزرگ این خاندان ، جابر بن عبدالله انصاری (16 - 78 ق و بعضی سال وفات وی را در 98 ق ذکر کرده اند) است. جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاری از مردم مدینه و از طایفه خزرج و از اصحاب بزرگ رسول الله (ص) بوده است. عبدالله پدر جابر از بزرگان قبیله خزرج و از نخستین مسلمانان مدینه است و در بیعت عقبه شرکت نموده و از کسانی بوده که سوگند خوردند تا پس از مهاجرت پیامبر به مدینه ، جان و مال خود را فدای آن حضرت کنند ، عبدالله در غزوه بدر و احد شرکت کرد و در اُحد از سربازانی بود که محافظت دره نزدیک به میدان جنگ به ایشان سپرده شده بود، در اواخر جنگ که به سود مسلمانان بود ، بسیاری از یارانش ، دره را برای جمع آوری غنایم ترک نمودند، عبدالله و فرمانده دسته و چند نفر دیگر بر جای ماندند و سپس که جنگ مغلوب شد، گرفتار حمله قریش گردید و در راه انجام وظیفه شهید شدند.

جابر بن عبدالله از رسول خدا (ص) 1540 حدیث نقل کرده است و اولین کسی است که قبر حضرت امام حسین علیه السلام را چهل روز پس از شهادتش زیارت کرده و در این موقع نابینا نبوده است. در بعضی از منابع آمده است که در زمان زیارت قبر امام حسین علیه السلام جابر نابینا بوده است.

لذاست که خاندان شریف انصاری در دزفول ، شرفِ افتخارِ چند رکورد تاریخی و مذهبی را ، به خودی خود دارا هستند که اهم آنها عبارتند از :

-          تنها بازماندگان شریف ، زنده و نام و نشاندارِ بدر و احد

-          تنها بازماندگان شریف ،  زنده و نام و نشاندارِ پیمان عقبه

-          تنها بازماندگان  شریف ، زنده و نام و نشاندارِ واقعه ی تنگه احد

-          تنها بازماندگان شریف ، زنده و نام و نشاندارِ  یاری مهاجران توسط انصارمدینه

-          تنها بازماندگان  شریف ، زنده و نام و نشاندارِ قبیله معروف خزرج

-          تنها بازماندگان شریف ، زنده و نام و نشاندارِ اولین زیارت قبر مطهر امام حسین (ع) و یارانش

-          تنها بازماندگان شریف ، زنده و نام و نشاندارِ  اولین حضور و تسلیت گوی به زینب کبری و حضرت سجاد (ع) در اولین اربعین اباعبدالله (ع) و یاران گرامیش

-          بازماندگان  خاتم الفقها والمجتهدین ، شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه

-          و .......

بنابراین به جرات می توان گفت که  خاندان انصاری دزفول ، از منظر مذهبی ، شناسنامه دارالمومنین دزفول و یا برگی زرین از میراث معنوی ایران زمین هستند.

سخن سوم

از هرکجای ایران که به سمت دزفول حرکت کنید ، از هر سمتی وارد این شهر شوید و از هر کسی بپرسید ، نشانی محله سبط شیخ انصاری را به شما خواهند داد.

قرن هاست که این محله بنام مشایخ معزز انصاری مزین بوده و چند دهه است که حدفاصل مسجد محله ی قدیمی "ساکیان" تا  محله " سردره " را کوی سبط شیخ انصاری می نامند ، که منظور از عنوان " سبط شیخ " همان مرحوم آقا شیخ منصور انصاری (ره) است که نزدیک به چهار دهه از رحلت ایشان و دفن حضرتش در دالان جنوبی آستان مقدس  حضرت فاطمه معصومه (س) در شهر مقدس قم می گذرد. مرحوم آیت الله العظمی آقا شیخ منصور سبط شیخ انصاری – نوه دختری شیخ مرتضی – یکی از خلف ترین اخلاف شیخ انصاری بود.

پس از ارتحال مرجع عالیقدر آقا شیخ منصور انصاری ، فرزندش مرحوم آیت الله العظمی آقا شیخ علی آقای انصاری ( ره ) برجسته ترین شخصیت خاندان انصاری در دزفول و حوزه های علمیه شناخته می شد ، ایشان در سالهای قبل از انقلاب ، همگام با نهضت عظیم امام خمینی(ره) به مبارزات روشنگرانه خویش علیه رژیم سفاک پهلوی پرداختند و جنابش از راست قامتان نهضت انقلاب اسلامی درمقابله با  طاغوت بودند که در این مسیر مدت های طولانی  را در زندانهای رژیم پهلوی سپری کردند که پس از پیروزی انقلاب و  آزادی از زندان ، مورد استقبال باشکوه قاطبه دزفولیان قرار گرفتند ، لکن در سالهای پس از انقلاب بیش از فعالیت های سیاسی به تدریس در حوزه های دزفول ، مشهد و ...پرداخته و مشغول تربیت طلاب و شاگردان در حوزه شدند.

در اواسط دهه هشتاد و با رحلت جانگداز این مرجع دانشمند شیعه ، که دراواخر عمر پر برکت خویش داغدار فرزند ارشد خویش – حضرت حجت الاسلام والمسلمین آقا شیخ محمد انصاری (ره) -  نیز بودند ، فرزند کوچکتر ایشان حجه الاسلام والمسلمین آقا شیخ رضا انصاری ( دامت حفاظاته) عهده دار تولیت حوزه علمیه شیخ انصاری دردزفول بوده و وجود  عزیزشان برای مردم دزفول و کوی سبط شیخ انصاری ، مایه دلگرمی و مسرت قلبی است ، چرا که تاریخ مردم دزفول همیشه مزین به خاندانهای معزز روحانی همچون : انصاری ، قاضی ، بیگدلی ، عاملی ، نبوی ، معزی و .... بوده است که در این میان ، خاندان انصاری امتداد دهنده عطر و یاد و نام خاتم المجتهدین شیخ مرتضی انصاری بزرگ بوده وهستند.

سخن آخر

چندی پیش نگارنده اخبار حضور وحمایت قاطع حجه الاسلام والمسلمین آقا شیخ رضا انصاری از امام جمعه محترم دزفول را ، رصد نموده و قلبا مشعوف از این اعلام همبستگی هوشیارانه ی ایشان با جامعه روحانیت دزفول شدم .

حقیقت آن است که مردم دزفول ، روح والای شیخ مرتضی انصاری (ره) را همچنان در جای جای دارالمومنین دزفول استشمام نموده و خواهان حضور همه جانبه و پر رنگ فرزندان خلف این خاندان شریف ، در امورات شهر شان بوده و هستند ، چه اینکه امام جمعه ی نجیب و مومن کنونی دزفول – حجه الاسلام و المسلمین قاضی دزفولی – که فردی متقی و مزکی بوده و ذره ای شائبه یکجانبه گرایی از شخصیت خاکسار ایشان احساس نمی شود ، از حضور مستمر قاطبه روحانیت محترم دزفول – علی الاخصوص خاندان عزیز انصاری -  برای وحدت هرچه بیشتر مردم و روحانیت استقبال کرده و صد البته که چنین اتحادی بین روحانیت که قرنهاست چشم و چراغ دزفول هستند ، به سود اسلام و مسلمین تمام خواهد شد ، انشالله.

 

سخن آخرتر

نگارنده ، متاثر و متاسف از این واقعیت است  که درمعدودی از منابع مربوط به شخصیت عظیم شیخ انصاری  ، "شیخ مرتضی انصاری دزفولی" را "شیخ مرتضی انصاری شوشتری" نامیده اند ، که علیرغم تواضع و احترام تام و تمام نگارنده به ساحت مردم شریف شوشتر ، مثل این تحریف تاریخی را  آن می داند که " شیخ جعفر شوشتری (ره) " را به دلیل آنکه از خاندان کاشف الغطاء ریشه می گیرند ، شیخ جعفر دزفولی بنامند. با این تفاوت که  شیخ مرتضی انصاری بزرگ ، ریشه ای اصالتا دزفولی نیز داشته اند.

البته که همه جای ایران سرای من است ، اما آیا بهتر نیست تا همیشه و همه جا ، تاریخ را همانگونه که بوده است بازگو نماییم و اصرار بر تحریف های بیهوده و عامدانه نداشته باشیم؟

                               

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                     مهران موزونی - والعاقبه للمتقین

اصل مطلب در سایت های :  شبکه خبری دزفول

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۸۹ ، ۱۶:۳۵
مهران موزون

همشهری محترم جناب آقای رضا مخبر ، التفات نموده و در پاورقی سایت خبری دزفول ، نقدی کوتاه بر نوشته ی  بنده در خصوص کم لطفی آقای جوزانی در سریال «درچشم باد» نسبت به دزفول و خوزستان ، نوشته اند که تشکر ویژه می کنم از حسن توجه ایشان به قلم ناقابل دیسون.
متن « بیایید قِندِرها را به شهر بازگردانیم » عرض ارادتی است به ایشان ، از آن منظر که حقوق از دست رفته ، گم شده و پایمال گشته ی دزفول عزیزمان ، بسی بیشتر از آن است که خود ما نیز بخواهیم  با نیت « حق گویی » -که یکی از «ژن های فنا ناپذیر» ما دزفولی هاست -  برای گفتن یک حق ، حق بزرگتری را زائل گردانیم.
 ایمان دارم که  رضا مخبر ، بخاطر «رعایت انصاف در سخن» با بخشی از گلایه ی بنده به آقای جوزانی موافق نیستند . و از طرفی ، حقیر نیز به هیچ وجه از جنبه شخصی ، با مخالفت ها و موافق نبودن های دیگران با نظراتم ، ناراحت نشده و نیستم ، اما چه کنم که اغلب از جنبه «دورنمای خروجی رسانه » به مسائل نگریسته  و ثمره نهایی گفتار و نوشتارها  را مد نظر قرار می دهم. نه فقط این عادت بنده است ، بلکه ناچار ازاینگونه محاسبات هستیم در این روزگار!
چرا؟
چون جهان امروز ، جهان رسانه هاست ، این رسانه ها هستند که حتی در طعم غذای مردم نیز ادخال کرده و خود را تحمیل می کنند. مخبر عزیز ، هنوز یکماه از توصیه رهبری ، بر لزوم پرهیز از مسخره اقوام مختلف ایرانی نگذشته است که قسمتهای آخر سریال «در چشم باد» لااقل برای یک دهه ی آینده ، به استقرار پارادایم ذهنی ایرانیان در خصوص جوکهای آبادانی و عینک ریبون و لاف ، قوت بخشید.
شاید دودهه از سریال سلطان و شبان می گذرد ، اما هنوز سکانس به سکانس آن در خاطرات ذهنی مردم مانده است.
سالها از داستانهای برره می گذرد ،اما هنوز کلمات "بید و نبید" که بعید نیست مهران مدیری از ادبیات دزفولیها وام گرفته باشد ، در حافظه ملی ایرانیان موج می زند و نُقل محافل است و سالهای زیادی هم باقی خواهد ماند.
جناب مخبر عزیز ، مثالی می زنم :
به جرات عرض می کنم اگر هم اکنون تامه ی مردم آبادان ، برای پاک کردن ذهنیت ایرانیان ،  از این نگرش که آبادانی ها جنون «عشق به ریبون» دارند عزم کنند و مثلا استفاده از این مدل عینک را به کلی کنار بگذارند ، شاید ده سال یا بیشتر طول بکشد ، تا اثر نمایش سکانسهای مورد بحث «درچشم باد» از ذهن ایرانی جماعت ، پاک شود.
نمی دانم بضاعت کمِ این قلم ، چقدر در رساندن منظور خویش به محضر شما موفق بوده است؟ اما صرف نظر از درست یا نادرست بودن فرمایش شما در دفاع از جوزانی ، می خواهم عرض  کنم که دزفول ، نحیف تر از آن است که فعلا بخواهیم در هنگامه ی دفاع دیگران از دزفول ، به فکر دفاع از طرف مقابل باشیم.
وگرنه که من در نوشته ام خطاب به جوزانی اشاره کردم که « در چشم باد» از مفاخر رسانه ملی باقی خواهد ماند ، دست بر قضا ، بنده کسی هستم که در مجادله با دوستان ، از 12 میلیارد هزینه ی این سریال بشدت دفاع کردم و گفتم : شما با چند میلیارد می توانستید در ذهن این مردم بکارید که  ، این رضاخان و ایادی اش بودند که در مقابل سپاه متفقین ، همچون شلغم رفتار کردند ، نه مردم ؟ و گفتم که  12 میلیاردی که جوزانی هزینه ی این سریال کرد ، حداقل ارزش همین یک نکته را داشت که « مردم ایران هیچگاه بی غیرت نبوده و نیستند »
اما برادرم ، آقای مخبر عزیز ، اگر سریال درچشم باد را همچون کوهی بلند و برجسته میان تولیدات صداوسیما بدانیم ، توجه داشته باشید که یک کوه ، هرچه بلند تر باشد : «دره هایش نیز عمیق تر است» موافق نیستید؟
لذا مستحضر باشید اخوی ، که بنده نه با نیت اشکال تراشی به سریال زیبای جوزانی ،که بخاطر نیازهای اساسی دزفول عزیزمان که پاره ی تن ایران زمین است ، فتح باب سخن کردم  و شایسته است که شما و دیگر همشهری های نازنینم ، بیایید کنار هم بایستیم و دست به دست هم به نیازهای دزفول مان بپردازیم و سه گام اساسی برداریم :
گام اول : تشخیص نیازها
گام دوم : تصمیم به چگونگی رفع این نیازها
گام سوم : اقدام عملی
متاسفانه اکثریت ما دزفولی ها ( خود بنده یکی ) برای گام اول ، همیشه حاضر به یراق بوده و یدی طولا داریم ، اما در دوگام دیگر ، کمیت مان بدجوری لَنگ می زند. ما بسیاربسیار بیش از آنکه « به کار ببندیم..... می گوییم» و پندارمان حداکثر به گفتار می رسد و از کردار خبری نیست.
ازاین منظر، باز هم در وادی گفتار صِرف ، به برخی نیازها می پردازم که هر کدام خودش مثنوی هفتاد من کاغذ است و  امید دارم ، تلنگری برای همه ی ما شود و به دنبال دو گام دیگر نیز باشیم ، انشالله.
جناب مخبر ،
دزفول ، به آب  یغما شده ی دز نیاز دارد.
دزفول به احیای این باور که « می شود معماری سنتی را با نیازهای امروز تلفیق داد و ساخت وسازهای سابق را باب کرد » نیاز مبرم دارد ، معماریی که اصلاح الگوی مصرف که چه عرض کنم ، اصلاح الگوی زندگی و اعصاب و روان و اخلاق و عفاف و عاطفه و خیلی چیزهای دیگر را نیز به دنبال خواهد داشت.
دزفول ، نیاز دارد تا باز هم  از صبح تا شام ، درب خانه هایش ( مانند ایام قدیم ) در کمال امنیت و آسایش باز بماند.
دزفول نیاز دارد تا با حذف ماکارونی و برنج هندی و پفک و سس مایونز و نوشابه های خانواده و پیتزا و ....از سبد غذایی مردمانش ،  خوراکهای مُغَزی و پر انرژی و خاصیتِ دست پخت مادرانش را در خانه های خود تجربه کند.
دزفول نیاز دارد یکبار دیگر ، از پنجه ی دخترانش هزار هنر بریزد ، ما نیاز داریم تا دوباره بوی «برونی باقله» بوی «قلیه ی آبگوشتی» بوی « آبگوشت تنور گِلی» بوی « نان کنجی خانگی» بوی «دِندِروو» و بوی « تلیط بنگو» را در ته شوادونهایمان استشمام کنیم.

دزفول ، نیاز دارد تا پس از غروب آفتاب ، باز هم دزفولی های تشک بر سر را کنار ساحل خود ببیند که شب تا به صبح در امنیت کامل ، روی صفه های خنک می آرمند.
میدانید محرم گذشته که به دزفول آمدم چه دیدم؟ آغاز انقراض سنت زیبا و پهلوانانه ی «علم ورداری» را . می پرسید چگونه؟ با نهایت غصه شاهد ظهور میله های بلند و استیل بجای تنه های چوبی علم های سابق بودم و این خبر آغاز مرگ علم ورداری (نخوانید علم برداری) است.
دزفول نیاز دارد تا جلوی رشد ساخت تنه های فلزی واستیل علم های محرم را بگیرد و باز هم نسل علم های چوبی را روی دستهای جوانان و نوجوانان ابالفضلی خود ببیند.
دزفول نیاز دارد ، تا پدران دزفولی باز هم ساخت بالون (بادبادک) را مستقیما به پسران خویش آموزش داده و آسمانش در تابستانهای گرم شهر ، پا به پای اف 14 های پایگاه وحدتی ، در تسخیر پسرکان پرشور باشد.
دزفول نیاز دارد تا مردمش باز هم با شوادون ها آشتی کنند و بجای توسعه آسانسورهای چاق کننده ، به فضای سرد و آرام شوادون هایش پناه بیاورند.
باور کنید ما نیاز داریم تا با خاموش کردن کوره هایی بنام کولرگازی ، دمای شهر را به سابق نزدیک تر کرده و شب های پشت بامها را زنده کنیم. به من نگویید که گرد و غبار را چه کنیم که این هیولای امریکایی ، پنج شش سالی است که بر ما تحمیل می شود ، سالهای قبل از گردو و غبار چه؟
آه .. مخبر عزیز ،
 چه میزبانی است این دزفول ، چه با سخاوت است این سرزمین نور و عظمت ، از آسمانش گرفته تا پشت بام هایش ، تا روی زمینش و ....تا زیر زمینش ! همه جای این سرزمین خدایی ، مهربان و میهمان نواز است.
و ما چه کفران نعمتی کرده ایم که با شوادون ها و پشت بام هایش خداحافظی کرده ایم.
باور کنید دست خودم نیست ، وقتی نام فیلم « گاهی به آسمان نگاه کن» را می شنوم ، بی اختیار بیاد آسمان زیبای دزفول می افتم که تمام عمرمان ، گاهی به آن نگاه می کردیم و قِندِرهایش را به نظاره می نشستیم . قندرهایی که به دلیل گونه مهندسی پاهایشان ، هیچ سهمی از زمین دزفول نداشتند و دائما در سینه ی  آسمان دزفول در حال فیلترینگ حشرات مضر ( خوردن حشرات) برایمان بودند و یا مظلومانه و بی صدا ، لای دیوار های مان می آرمیدند.

عکس بالا نمادین بوده و شکل قندر چنین نیست

مخبر عزیز ،

دزفول نیاز دارد تا باز هم ، آسمان غروب هایش مملو قِندِر شود ،
اصلا ، میدانی چرا این روزها قندرها کمتر دیده می شوند؟ خیال نکن که مهاجرت کرده اند نه ! قندرها نه تنها مهاجر نیستند که اتفاقا از قدیمی ترین ساکنان دزفولند ، این ما هستیم که فراموش کرده ایم تا مثل پدرانمان ، در معماری خانه های خویش ، سهمی برای آنها در نظر بگیریم ، و از آنجا که خلقت پاهای قندر طوری نیست که بتوانند روی درخت آشیانه کند ، لذا مرگ خاموش نسل قندرها را رصد نمی کنیم و حواسمان نیست که آسمان دزفول ، به مرور از این پرانتزهای سیاه و زیبا در حال تهی شدن است.
بیایید دوباره قندرها را به شهرمان دعوت کنیم.
بیایید دوباره بغ بغوی کبوترهای چاهی را به خانه هایمان بازگردانیم .

آقای دوایی فر عزیز ، شما کاری بکنید و دستور دهید تا در معماری خانه های شهر ، سهم قندر ها و کبوترها و گنجشکها را پس دهند ، مطمئنم که حس شاعرانه شما ، لااقل با این ایده ی بنده موافق است.
چرا کسی به این نکته توجه نمی کند که ما دزفولی ها ، بجای تروخشک سگهای  میلیونی  وارداتی ، وجود چندین حیوان را در مجاورت خود ، نه تنها نگهداری و یا تحمل ، که صدقه گناهان خویش میدانستیم.
گوسفندان و مرغ وخروسها ، بلبل ها و سیرک ها و ترغه ها ،گربه ها و قندرها ، کبوترها و شوپلشک های (خفاشها) دوست داشتنی که هر کدام منفعتی آشکار و نهان برایمان داشتند کجایند؟
ما شاید اولین شهرنشینان فلات ایران باشیم (سابقه مان در ساخت چغازنبیل وشوش) اما تا همین دو دهه پیش  همچون روستائیان عزیز ، بسیاری از نیازهایمان را درون همان خانه تولید میکردیم ، از شیر و ماست و پنیر و شیربرنج گرفته تا نان و تخم مرغ  ، آنهم نه از سر فقر و  نداری ، بلکه برای دوری از اسراف و کفران نعمت.
دزفول نیاز دارد تا دوباره موذن های خدادادی اش (خروسها) را داشته باشد.
نخندید آقای مخبر ، جدی عرض میکنم. هیچ به این فکر کرده اید که ما دزفولی ها ، قرن هاست که مظهر اصلاح الگوی مصرف بوده ایم؟
مظاهری که طی دودهه گذشته با دست خودمان ، یکی یکی به خاک سپرده ایم. نمی دانم بیاد دارید یا نه ولی هیچ دزفولی ، ته مانده سفره اش را به سطل زباله نمی ریخت و تمامی آن را در دالان خانه به پروتئین خالص تبدیل کرده و مُحرَم که می رسید ، بیاد اباعبدالله تمام آن نعمات خداوندی را روانه سفره ی عزاداران حسینی می کرد. اما اکنون چه؟ باید ساعتها در شهر بگردید تا گوسفندی را جلوی خانه یی ببینید.
آری جناب مخبر ، دزفول بیش از آنکه نیاز به ، دفاع از کج کاری های رسانه ملی داشته باشد ،به احیای داشته هایش نیاز دارد و مگر چیست دزفول غیر از تبلور عینی و حقیقی این آداب و سنن.؟
مثالی معمولی می زنم  تا بدانید که در بسیاری از جهات ، فقط دکوری از دزفول مانده است :
چند سالی است که دکانهای کلوچه پزی فراوانی در کوچه و خیابان رشد کرده اند و علی الظاهر خوشحالیم از این داستان که کلوچه هایمان نخواهند مرد.

اما آگاه باشید برادر عزیزکه :
 چیزی به انقراض کلوچه دزفولی نمانده است. قبول ندارید ؟ به یکی از زنان مسن سال خانواده بفرمایید تا همان کلوچه کلاسیک سی سال پیش را با همان ویژگی ها طبخ کنند و یک کیلو کلوچه نیز از بازار تهیه نمایید. خواهید دید که چه بر سر فرهنگ فولکلورمان آمده است و تا چه میزان در حال انقراضیم.؟
و کلوچه ،

فقط قطره یی از دریای این اتفاق تلخ است.


                                                                           مهران موزونی – والعاقبه للمتقین 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۸۹ ، ۰۱:۱۲
مهران موزون

1- چه زیبا بود آخرین کادر «در چشم باد» ، که بیژن نوباوه ی جوان ، با دستان نحیف خویش کلاکت زده و خبر تصویری فتح خرمشهر را می سرود. نمی دانم چند نفر از بینندگان توانستند پشت آن عینک قدیمی و یال های چفیه ی بیژن ، او را شناسایی کنند ، اما پس از کلاکت زدن نوباوه جلوی کادر دوربین ، همسرم ( بخوانید آغامون) فورا از جای جسته و گفت : اِ ..این آقای نوباوه اس .

فرزندانم فورا گفتند : کدوم بود آقای نوباوه؟؟

گوگل مقابلم بود ، زدم « بیژن نوباوه » و گفتم بیایید بچه ها..این آقاست .

- آهان اینه؟؟ میشناسیمش...دیدیمش...اَ اَ ...چقدر پیر شده بابا؟؟

و من به این فکر می کردم که آیا خود نوباوه عزیز در آن لحظه شاهد این سکانس هست؟ اگر هست ، آیا چشمش بیاد آن لحظه ی اهورایی درخرمشهر ، گریان نیست؟ آیا تشابه اسمی بیژن نوباوه در آخرین سکانس با بیژن در چشم باد اتفاقی است؟ یا خوش ذوقی جوزانی است؟


2- آقای جوزانی ، ضمن سپاس از نوآوری های فراوانی که در این سریال از شما دیدیم ، من جمله نوآوری در شبیه سازی برخی از واقعیات جنگ ، سوال اینجاست که :

آیا به شما نگفته بودند که فتح خرمشهر مدیون طراحی و دلاوری دو شیر شرزه بنام های حسن باقری و غلامعلی رشید بوده است؟

آقای جوزانی عزیز ، بجا بود تا در کنار نمایش صحنه های کربلایی از شهید عالیقدر حسن باقری ، از شهید زنده سردار غلامعلی رشید که هنوز هم پس از سی سال ، لباس رزم از تن بدر نکرده یادی میکردید. از اهل فن بپرسید تا به شما بگویند که این دو بزرگوار ، سری از هم سوا داشته اند در آن هنگامه های سترگ.

کما اینکه در آخرین قسمت ، فقط یک کلمه از زبان شهید باقری شنیده شد که نام «بچه های دزفول» را بر زبان آورد. جناب جوزانی ، فتح خرمشهر متعلق به همه ی ایرانیان است ، اما حضور پر رنگ آنانی که دهه هاست حق رسانه یی شان بجای آورده نشده ، دور از انصاف است. گردان بلال دزفول نه فقط در نبرد فاو ، که قبل ازآن نیز در مصاف فتح خرمشهر ، جانفشانی ها کردند.و همینطور بقیه بچه های خوزستان.

3-  بسیاری از چهارچوب های تصوری یک جامعه را رسانه در اذهان عموم رقم میزند. این چیزی نیست که کسی بتواند منکر آن شود.

دراین راستا یکی دیگر از گلایه های بنده از رئیس رسانه ملی و به تبع آن فیلمسازان عزیز کشورمان این است که چرا در اصلاح برخی پارادایم های غلطی که کارهای تصویری در جامعه رقم زده اند ، تلاشی نمی شود و بلکه به آن دامن هم می زنند؟

به قول ظریفی که می گفت : شاید ابراهیم حاتمی کیا بود که اولین بار در فیلمهایش ،خوزستانی ها را صرفا« عربهایی سیه چرده ، لاغر مردنی ، لوده و ...» نشان داد. اما بهر حال آنچه که از "خوزستانی جماعت" در اذهان ملی ایرانیان باقی مانده همینگونه است.

نگارنده سعی در تخطئه ی قومیت محترم عرب زبان خوزستان و یا افراد سیه چرده و ... را ندارد کما اینکه خود بنده یکی از سیه چردگان خوزستانی هستم.

اما برجسته کردن حضور یک قومیت خاص و یا یک جلوه بصری خاص ، از آحاد بخش خاصی از کشور ، قلب کردن حقیقت و است و بس.

خوزستان حقیقی قالی زیبایی است که ترنج های مختلفی از عرب و لر و بختیاری و شوشتری و دزفولی و قنواتی و .. دارد.

گل های قالی ترکیب جمعیتی خوزستان عزیز ، از انسانهای سبزه رو تا سفید و بور و چشم آبی های فراوان را در خود جای داده است.

خوزستانی های خونگرم ، صرفا لوده نیستند.


شیخ انصاری ها دارند ، ضرغامی ها دارند ، غلامحسین الهام ها دارند ، سید نعمت الله جزایری ها دارند ، شیخ جعفر شوشتری ها دارند ، مدیران بالای ناسای امریکا را دارند ، شهید علی هاشمی ها دارند ، شمخانی ها دارند ، شیخ جعفر کاشف الغطاء ها دارند.

آقای جوزانی عزیز ، خوزستانی ها شهید علم الهدی ها دارند. هنوز هم دارند.

شما چه نشان دادید؟ رزمندگان در چشم باد شما ( آنانی که خوش تیپ ، زیبارو ، فرمانده و زبل و زیرک اند) همه از تهران و جاهای دیگر آمده اند و خوزستان را ازدست دشمن نجات می دهند و سهم خوزستانی ها از این فتح و الفتوح ، تنها دوبرادر سیاه پوست آبادانی ست که اتفاقا یکی از آن دو گرفتار شایعاتی است که غیر منصفانه در خصوص آبادانی های عزیز در سطح ایران رایج گشته است :

الف : او عینک ریبون دارد

ب : او لاف زده و به دروغ می گوید که زن و فرزند ندارد تا بتواند جانفشانی کند.

نه آقای جوزانی عزیز  ، ضمن خسته نباشید و دست مریزاد ، باید عرض کنم که هنوز هم از این دست گلایه ها هست ...اما نمی خواهم مصداق داستان آن پدر و پسر باشم که مانده بودند که خرشان را چه جوری برانند؟

اما فرموده های اخیر مقام معظم رهبری را بیاد بیاورید که  مسخره کردن قومیت ها را حرام دانسته و موجب ایجاد ذمه ی عمومی بر گردن ناشر این موضوعات دانستند ، شما به تصورهای غلط در خصوص ابادانی های عزیز دامن زدید ، آنهم خیلی قوی و پر رنگ .

آقای جوزانی در صبوری و معرفت مردم خوزستان همین بس که ، در ازای یک شوخی نابجای روزنامه ایران با قومیتشان که هیچ ، در برابر این تمسخر و شوخی عریان در یک سریال بزرگ مثل در چشم باد هم به خروش عمومی نمی آیند و تنها درد و گلایه این مورد را در درون می ریزند.

اما اگر باردیگر قرار بود پروژه ای را در خصوص خوزستان کلید بزنید ، دعوت می کنم چندی به خوزستان تشریف بیاورید تا هم دلاوری و صفا را در آنان ببنید و هم تنوع رنگ پوست را و هم وزانت شان و شخصیت اجتماعی شان را.

اما « در چشم باد » افتخار رسانه ملی می ماند.


                                                                             مهران موزونی - والعاقبه للمتقین

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۸۹ ، ۲۱:۳۵
مهران موزون

هربار که به شهر می آیم سری به «سرآب» میزنم . اما با قلبی اندوهگین از رودخانه فاصله میگیرم .

فرهنگ زندگی در ساحل دز ، قصه ی هزار و یک شبی بود آن زمانها ، برای ما پسرکان بازیگوشی که شنا را بی مربی و بی مدرس می آموختیم.

گُله به گُله ی کنار دز ، نامگذاری شده و شناسنامه دار بود ، آنهم نه توسط اداره محیط زیست ، که از سوی خود مردم.

بالادست ترین بخش دز که نامش را میدانستم ؛ کول خرسون بود ،...

بعد سد دز ،

بعد کوپیته ،

تال خانی ،

سدعلی کله،

اوبیوری( قبل از پل سوم کنونی) ،

زیر قُبّه (رودبند) ،

دووَ (بند کلک) ،

صفه ی آشیخ منصور ،

دردراقا ،

سو صُفی

جُو حسن بق (جوی حسن بَک)

دوشِلاق

لُرکش

پُش لرکش

حریسی

مُل شتری

تافا مَسی

اوسیووا

زیر پل قدیم


و اینها تمام آن چیزی است که از ادبیات جغرافیایی ساحل شرقی دز در جان و روح من تا به امروز مانده است.

ناگفته نماند ، برای پسرکان پرانرژی دزفولی که هنوز شنا نیاموخته بودند و در ابتدای یادگیری شنای دزفولی خود را به آرامی به آب می زدند ، ساحل غربی دست نیافتنی و اسطوره ای می نمود.

کودکان دزفولی سالهای اول نوجوانی را در ساحل شرقی به شنا و بازی می پرداختند و مرسوم بود که بچه های هر محله بیشتر در ساحل روبروی محله و منزل پدری باحفظ قلمرو به بازی و شنا بپردازند ، آنهم در عرضی به طول تقریبی یک کیلومتر از ساحل روبروی محله شان.

 کلیت این قلمرو را پل جدید( پل منتهی به شریعتی) به دو قسمت حیدرخانه یی و قلعه نشینان تقسیم می کرد.نه اینکه کسی از طرفین جرئت و یا حق شنا کردن را در قلمرو مقابل نداشته باشد ، بلکه به مرور زمان این عادت شده بود.

به تبع این تقسیم بندی ، ساحل غربی هم چنین وضعی را داشت. با این تفاوت که قلعه نشینان ساحل غربی را در تصرف انحصاری نداشتند زیرا در ساحل غربی روبروی قلعه ، محلاتی مهاجر نشین  و امکان عبور ماشین و موتور و... نیز به ساحل غربی وجود داشت ، لذا ساحل غربی روبروی قلعه « بکر » نبود.

درعوض ساحل غربی مقابل حیدرخانه که از روبروی آقارودبند تا کمی قبل از روبروی رادیو دزفول امتداد داشت ،بکر ، طبیعی و بدون راه عبور وسائط نقلیه بود و چیزی غیر از سیم خادارهای منطقه نظامی بر فراز آن دیده نمی شد ، دیگر اینکه از ساختمانهای بدترکیب مسکونی کنونی که سیطرۀ خود را بر ابهت رعنا تحمیل کرده اند خبری نبود و این اصلی ترین دلیل غصه بنده به محض رفتن کنار دز است.

باور کنید ، رفتن به ساحل غربی آنهم با شنای شطی دزفولی افتخاری و غروری برای نوجوانان تازه  رشد یافته بود.

شاید به جرئت بتوان گفت ، پسران دزفولی فقط با سبز شدن پشت لبشان نبود که خود را جزو مردان محسوب می کردند ، بلکه با اولین عبور یکضرب و بدون کمک تیوپ خود از عرض رودخانه ، حس مرد شدن عجیبی به آنها دست می داد.

و همین ساحل غربی با غارهای نسبتا مخوف ، پرهیمنه و مرموز خود ما را به خود جذب می کرد.

بالادست ترین نقطه ساحل غربی که نامی داشت ، درست به محض آغاز دبواره رعنا و پس از اتمام نیزارها بود ، یک شکاف عجیب و سخت الوصول که برای پریدن توی آب ، بلندترین سکوی موجود در رودخانه بود ، نام این نقطه : « جانودی»  ، یعنی « جای نادی» نمیدانم شاید نادی یک شخص بوده است.

سپس کَت های دووَ شروع میشدند که کلک سنتی مرحوم سید حسین کلکچی مقابل آن بسته شده بود.

پایین تر از دووَ ، کَت اجِنون (جن ها) بود که بسیار مخوف می نمود ، این کت همان کتی است که دهه ی چهل ، بهروز وثوق فیلم تله را در آن بازی کرد.

جلوی کت های اجنون ، دو سکوی پرش بود بنامهای ، « جا اَنگون» و « جا مع قاسُم».

یادش بخیر ، رفقای بزرگتر ما که زودتر از ما شناگر میشدند ، برای پزدادن و ابراز توانایی کردن ما را در این سوی ساحل رها کرده و به سکوهای «اودَس» (منظور آن طرف رودخانه است) رفته و ساعتها مثل آفتاب پرست روی سکو نشسته و هر از گاهی شیرجه یی جانانه میزدند.

نمیدانم مسجد الحرام رفته اید یا نه؟

انشاالله نصیبتان گردد و مشرف شوبد ، وقتی محو جمال بی همتای کعبه و هیبت آن هستید ، اما ناگهان به پشت سرتان که نگاه کرده و هتل های سر به فلک کشیده ی ملک عبدالله را مینگرید که سایه کریه خود را بر سر کعبه انداخته اند بشدت محزون می شوید.

به خدا قسم وقتی از ساحل شرقی دز ، رعنای اسطوره یی ام را مینگرم که ساختمانها ی مسکونی بر سرش همچون جغدی شوم (دور از جون ساکنان محترم آن) سنگینی میکند ، قلبم فسرده و فشرده میشود.

ادامه دارد....


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۸۹ ، ۰۴:۳۸
مهران موزون

خبر مسابقه ی بادبادک بازی در دزفول ، شادی و غم را یکجا برایم به ارمغان آورد.

شاد از اینکه : هر چند اندک ، اما بالاخره برگزاری مسابقاتی از این دست تاثیری مثبت در روحیه ی مردم شریف دزفول خواهد داشت. امیدوارم که فتح بابی که صورت گرفته به دست فراموشی سپرده نشود.

و ناراحت از اینکه : دزفولی های بالون باز ، کارشان به جایی رسیده که مثل بسیاری دیگر ازایرانیان ، اقدام به خرید بادبادک های آماده و فانتزی میکنند ، در حالی که از همشهری هایم انتظار داشتم تا تبحر خود را در ساخت بالون های قدیمی خودمان به فرزندانشان منتقل کنند.

***

سالهاست که در تهران و دیگر کلان شهرهای ایران زمین ، شاهد بادبادک بازی مردم بوده ام و به عنوان یک دزفولی ، نزد دیگر هموطنان بادبادک باز ، به خود بالیده ام که ما دزفولی ها «یدی طولا» در ساخت بادبادک های دستی و سنتی خویش داریم ، و برایمان افت دارد تا همچون غذاهای فست فود ، اقدام به خرید بادبادک های واراداتی نماییم.

که البته شنوندگان غیر دزفولی این ادعا ، بلافاصله ابراز حیرت نموده و درخواست شرح ساخت بادبادک دزفولی را می نمایند ، بادبادکی که نه مثال بادبادکهای فانتزی و بازاری کنونی (که ارتفاع کمی اوج می گیرند) ، بلکه بالاتر از تمام پرندگان آسمان دزفول سقف پرواز داشتند.

یادم هست که پس از پایان فصل مدارس و آغاز تابستان ، دزفول را(عزیزوم بایا)  تب «بالون بوزی» فرا می گرفت و روزنامه های کیهان و اطلاعات باطله ، قربانی این عطش می شدند.

 خرازی مشهدی حسین خدابیامرز ( پشت مسجد لب خندق) که برای کودکان و نوجوانان ، از شیر مرغ  تا جون آدمیزاد در آن پیدا می شد ، آماده ی فروش «سریش» در بسته های کوچک می گشت.

آنروزها ، درب مساجد شبانه روزی باز بود ، نه قفلی و نه کلیدی .

کار مراقبت از چند قطعه گلیم ساده با طرح مذهبی و طاقچه های پر از قرآن ، فقط با خود خدا بود. زیر گلیم ها ، فرش های حصیری شکل از جنس بوریه (بوریا) وجود داشت . و این بوریه ها اسکلت اصلی بادبادک های نوجوانان «بالون زده»ی دزفولی بود و هیچ جایگزین دیگری هم نداشت.

باورتان نمی شود ، تا کنون بیش از ده بار ، درخواست پسرم را برای خرید بادبادک و هوا کردن آن در پارک پردیسان تهران رد کرده ام ، آنهم فقط به دلیل غیرتی که روی «کار دست» دارم و به او دائم نوید داده ام که : «پسرم ، حرمت بالون بوزی رو نگه دار و سعی کن بالون رو با دست خودت درست کنی و به هوا بفرستی.»

و او هم تا کنون که در حال گذر نوجوانی خویش است ، اطاعت کرده...اما افسوس سالهاست که در حسرت دوشاخه «بوریه» مانده ام مات که چه کنم؟

این روزگار هم که دیگر مساجد را فرشهای آنتیک فرا گرفته و بوریه یی به چشم نمیخورد.

یادش بخیر ، خادمین مساجد  ازدست پسرکان بازیگوشی چون ما ، که فصل تابستان غارتگران شاخه شاخه ی بوریه های مساجد بودیم ، عاصی می شدند.

اما عشق به پرواز درآوردن بالون دست ساخته مان ، چیز دیگری بود.

بالون ها انواع مختلف داشتند:

بالون مرزُقی : برخی از بچه ها ، پس از پایان سال تحصیلی صفحات کتب درسی شان را فدای این مدل بالون میکردند، یک صفحه ساده ی کتاب را که کمی ضخیم تر  از صفحه دفترچه های مشقمان بود ، کنده و لبه های آن را حدودا دوسانتی متر «تا» میزدیم و اینگونه بود که صفحه کاغذ به شکل ناودانهای منازل (مرزُق) در می آمد. سپس از صفحات دیگر نیز برش های نازک و بلند زده و با آنها یک زنجیر ه  کاغذی حدودا یک متری می ساختیم . به چنین زنجیره ی کاغذی برای بالون مرزقی ، «دُم» میگفتیم.

دم را به وسط منتهی الیه مرزق وصل کرده و با زدن سه یا چهار سوراخ در صفحه مرزقی شکل ، نخ بالون را محکم و با تعادل به بالون وصل میکردیم. چنین بالونی برای ارتفاع های کم (حداکثر بیست متر) ساخته شده و نیاز به یک نسیم ساده داشت تا اوج بگیرد ، ضمن اینکه سریع ساخته میشد.

« این عکس تزئینی بوده و ربطی به شرح متن حاضر ندارد »

اما بالون کلاسیک و اصلی ، که نیاز به اسکلت بندی و بوریه داشت ، تخصصی ویژه (شوخی کردم) می طلبید ، ساخت آن برای یک نفر که کاربلد بوده و ابزار ساخت را نیز کامل در دسترس داشته باشد نزدیک به نیم ساعت وقت میبرد.

که شرح ساخت آن بماند برای فرصتی دیگر ، اما همین بس که :

لذت این بازی محلی و مفرح در شکوفایی دست و پنجه فرزند خود شماست.
فراموش نمیکنم که بالون های دزفولی گاهی تا ارتفاع 150 متری آسمان اوج میگرفت و در حد یک نقطه کوچک میشد و گاهی نیز نخ آن را به یک آجر در پشت بام گیر داده و برای دوسه روز متمادی ، بالون ما آن بالا ، بنوعی قلمرو بالون بازی را در محله مان نشان میداد.
یادش بخیر..
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۸۹ ، ۲۱:۴۴
مهران موزون

  نیمه شب دوم خرداد 1389 است ، در حال نوشتنم اما اشک امانم را بریده ،خوانندگان عزیز توجه فرمایید ، خوانندگان عزیز توجه فرمایید : تا لحظاتی دیگر سوم خرداد است و سالروز آزادی خرمشهر و من اسیر مشغله های زمینی تهرانم ، لکن دلم درآسمان دزفول در اوج هزاران پایی و در تب و تاب چهارم خرداد و سالروز اعلام قهرمانیت مظلومانه دزفول !

 سلام بر تو ای مهبط الملائکه ، سلام بر تو ای سرزمین خون و شهادت ، سلام بر تو و بر بسیجیان گمنامت که در آبهای اروند فرو رفتند و به مولایشان  حسین(ع) پیوستند ، دزفول  ای آشیانه ی امن دلهای تمامی رزمندگان ایران ، به ما این فرصت را بده که یکبار دیگر جان ناقابل خود را سپند رخ خاک عزیزت گردانیم ، سلام بر تو و بر کودکان شیرخواره ات که طعم شیر مادر و خروارها خاک را  یکجا چشیدند. سلام برتو ای دزفول ، سلام بر تو و آن غروبی که خاندان مظلوم آریانپور ، همه با هم جشن عروسی شان را به بهشت بردند و ما را در بهشت علی با اجساد سوخته شان تنها گذاشتند.
دزفول ای پایتخت مقاومت ، تو یمی از اقیانوس رشادت ایران زمینی که همیشه ی تاریخ در رگهای غیرت این سرزمین آریایی زنده و پاینده باقی خواهی ماند. سلام بر تو و بر مساجد پر از نمازت ، سلام بر تو و بر اعزامهای پرشورت ، سلام بر تو که در اوج بارش بارانهای موشک ، آغوشت چون دامان مادر ، پناه رزمندگان روح الله کبیر بود. سلام بر کودکان ده ساله ات که ، چست و چابک زیر بارانهای موشک ، بازی مرگ را تجربه کردند .
دزفول ای پدر غیرت ، ای مادر ایستادگی و صبر ، ای فرزند خلف سلمان محمدی (ص) ، تو را به خون شهدای بزرگت قسم ما را ببخش اگر تا کنون نتوانسته ایم حق پس از جنگ تو رو پاس بداریم ، ما را ببخش ای پاره ی تن وطن (ایران) ، ما راببخش اگر قادر نبوده ایم آنگونه که باید ،حق سخاوت و صداقت تو را در پرورش شیران بیشه ایران زمین به جای آوریم.
دزفول ، ای فرزند دز ، این زلالترین رود ایران ، تو را به همان آب جاری و شهید پرورت قسم ، به آیندگان مگو که ما بازماندگان جنگ ، در حقت چه کوتاهی ها کردیم ، بگو که در هشت سال حماسه و خون برای حضرت روح الله چه سربازان خوبی بودیم ، دزفول ای خطه ی سرخ ، راز دارمان باش و ما را پیش نسلهای آینده سرافکنده مساز که تو ، جلوه یی از جمال ستار العیوبی.
اما .... 
 اما مگر می شود از آزادی خرمشهر نیز سخن گفت و یادی از شهدای دزفولی در این عملیات غرور آفرین نکرد ؟
مگر می شود از جهان آراء گفت و از جهان آرای زنده ( غلامعلی رشید) که نقشی اساسی در آزادسازی خرمشهر ، شانه به شانه شهید حسن باقری داشت نگفت؟
افسوس که امثال این سردار بزرگ هنوز زنده اند و ریه های نازنین شان از هوا پر و خالی می شوند اما  نامی و نشانی از آنان در ادبیات روزمره ما نیست.
چهارم خرداد سالروز اعلام دزفول به عنوان " قهرمان هشت سال دفاع مقدس" است. روزی است که مردم دزفول شادی و غم را با هم تجربه می کنند. شاد از آن  روی که از انجام تکلیف الهی و پاسداری و خونبازی برای میهن و اسلام ، سربلند بیرون آمدند و یاد این غصه که گلهای پرپر این شهر ، چه در جبهه و چه در موشکباران ها ، زنده نیستند تا چنین روزی را ببینند.
به همین مناسبت ، آماری از " ترین" های دزفول در هشت سال حماسه را با هم مرورمی کنیم تا شاید ، ذره ای به روح بلند شهدا و جاویدالاثرهای دزفول و خانواده های شهدا و جانبازان عزیز این دیار خدایی ادای دینی کرده باشم.
همین جا بر قلم متعهد برادر عزیزم عبدالامیرمطیع الرسول – برای استخراج این آمار از کتاب وزینش - بوسه می زنم.

جوانترین طلبه شهید
شهید غلامرضا مسگرزاده ، متولد 47 دزفول در 16 سالگی در عملیات بدر در منطقه هورالعظیم به شهادت رسید ، او در وصیت نامه اش نوشته است : درکارهایی که انجام می دهید فقط هدفتان خدا باشد ، زیرا خداست که باید پاداش دهد ، سعی کنید که همیشه خدا را از خود راضی و خشنود کنید.

جوانترین آزاده دزفولی
غلامحسین ساجدی نیا با 14 سال سن ، در عملیات رمضان به اسارت درآمد.

پیرترین آزاده ی جانباز
علی ابوالقاسم شلگهی شاه آبادی متولد 1309 ، وی به عنوان کادر رسمی سایت موشکی در منطقه غرب دزفول به اسارت نیروهای عراق درمی آید ، وی در بهمن 67 به وطن بازگشت.

جوانترین شهید عملیات
شهید ملک محمد کرمی متولد 47 دزفول ، که در سال 60 در سن 13 سالگی در جبهه شوش بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسید او در وصیت نامه اش خطاب به دوستان و آشنایان نوشت : امیدوارم که خداوند ایمانی قوی و عزمی راسخ و صبری جلیل به شما عنایت بفرماید و همیشه در حال عبادت خدا باشید.

پیرترین شهید عملیات
کرم خاکسار مدنی متولد 1301 دزفول ، که در سال 1361 با 60 سال سن در منطقه آبادان و در عملیات رمضان به شهادت رسید .

بیشترین قربانیان حمله موشکی دردزفول
17:45 بعدازظهر 28/9/1361 یک فروند موشک اسکاد به خیابان سجاد اصابت کرده و 16 نفر از خانواده شهدای آریانپور که سرگرم تدارک مراسم عروسی بودند ، به ملکوت اعلی پیوستند ، مزار دسته جمعی این عزیزان در گلزار بهشت علی دزفول است.

نکته : بلاشک "ترین" های دیگری نیز هستند که از قلم ضعیف بنده افتاده اند ، اما از کمیسیون محترم فرهنگی شورای شهر دزفول  انتظار است ، تا فردا را روز تقدیر از " ترین" های دفاع مقدس در دزفول قرار دهند و از این عزیزان و یا بازماندگان آنان تقدیری شایسته به عمل آید.

از راه دور بر تک تک مزار شهدای دزفول زانو زده و آنها را خاضعانه می بوسم

                                                                                   مهران موزونی - والعاقبه للمتقین


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۸۹ ، ۱۸:۱۸
مهران موزون