دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

چیتا آقامیر

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۸۹، ۱۰:۵۳ ب.ظ
سال های تحصیلی 55 تا 58 ، اول تا چهارم ابتدایی را در مدرسه دهخدای دزفول دانش آموز بودم و راه خانه تا دبستان را که از پشت حسینیه سبط شیخ انصاری تا دبستان دهخدا فاصله داشت ، پیاده گز میکردم.
اوائل ، پدر زحمت ببَرو بیار بنده را می کشید که به محل کارش (دادگستری سابق دزفول) هم نزدیک بود.
اما از همان میانه سال اول ابتدایی ، آموختم که تمام این راه طولانی را تنها طی طریق کنم.
مسیرهایم مشخص و در حقیقت نزدیکترین راه از این مسیر بود :
دبستان دهخدا ، خیابان دادگستری ، کوچه شهربانی ، عبور از خیابان شریعتی ، گذر از کوچه پشت پاساژ امین ، محله پولادیون ، کوچه لب خندق ، محله ساکیان ، محله کتکتان ، محله سر دره ، محله ملارجب برسی ، منزل.
اما مسیر های دیگری هم داشتم که با اندکی تفاوت به خانه منتهی می شد.
یکی از این مسیرها که برایم «ترس و جذابیت» توأمان نیز به همراه داشت این بود :
دبستان دهخدا ، خیابان دادگستری ، کوچه شهربانی ، کوچه جنب آتش نشانی ، مستقیم تا درب « چیتا آقامیر» ، عبور از فضای ترسناک ، مرموز و جذاب چیتا آقامیر ، کوچه مسجد جامع ، جلوی شیره کش خانه، سایباد بنگشتیون ، چهار راه سی متری ، کوچه لب خندق و .....( اینا مسیر مدرسه ام بود ها !! با مسیر 22 بهمن قاطی نکنین)
آنچه که در این مسیر برایم چیزی شبیه حس هری پاتر به مدرسه جادوگرها را القا می کرد حس «ترس و دلهره و جذابیت» در محوطه چیتا آقامیر بود.
البته پس از گذر از چیتا آقامیر ، جلوی شیره کش خانه نیز قدری تأمل می کردم و قاطری را که با چشمان بسته سنگ آسیاب را روی کنجدها می چرخاند و عطر ارده ی تازه را در کوچه های اطراف می پراکند می نگریستم و بدجوری دلم برای مظلومیت قاطر بینوا می سوخت.
بگذریم …..عرض می کردم : «چیتا آقامیر»
بنده که بسیاری از شهرهای کشور را ، یا ساکن بوده ام یا سفر کرده ام چنین چیزی ندیده ام و گمان هم نکنم که ببینم.
ما در شهرهای مختلف ایران زمین ، چیزی شبیه به محله «دُل دُل» در شوشتر را داشته و داریم.
محلاتی که در دزفول هم شبیه شان کم نیست. منظورم « فن فراخوانی» هایی است که میان تعدادی خانه قرار دارند.
مانند همان جایی که در محله قلعه دزفول هنوز هم داریم و تکیه محرم قلعه و نوای خوش آقای رکنی را هر سال محرم میزبان است.
فن فراخوانی کتکتان ، فن فراخوانی خیمه گاه کرناسیان و ....
البته آنچه که در شوشتر به دُل دُل مشهور است  فن فراخوانیست که سکویی بلندتر از زمین دارد که محله کتکتان دزفول نیز شباهتی به آن داشت  و این سکو ، غالبا مکانی بود برای فروشندگان اهل همان محل ، که فروش صبحگاهی شان بحتیه و سرشیر ، فرنی و لوبیه و فروش میان روزشان ، سبزی ، نون خونگی ، هندوانه و گوشت شِکال و ماهی های تازه صید را شامل می شد.
اما فن فراخوانی چیتا آقامیر وضعیتی منحصر به فرد داشت.افسوس که آفت موشک های جنگ و کج سلیقگی مسئولین وقت ، این معماری بی نظیر را از صفحه روزگار محو کرده است.
الغرض...
عزیزانی که پارادایمی از چیتا آقا میر در ذهن خویش ندارند دقت فرمایند :



همین الان که از خیایان 3 (طالقانی) به سمت عکاسی گُل تشریف ببرید ، کمی که بیشتر به عمق کوچه بروید به فضایی باز و یک سه راهی برسید خانه ای بود با دربی چوبی و قدیمی ، از همان ها که روی درشان  « قُپ قُپی » ومیخکوب بود و کلونی و کوبه ای و حلقه ای داشت مثل هر خانه ی معمولی دیگر در محل.
یادم هست که اولین بار به همراه پدر وارد چیتا آقامیر شدم.
اول ابتدایی بودم و ظهر یک روز گرم مهرماه 1355 دست در دست پدر به سمت خانه به راه افتادیم.
در میانه راه ، ناگهان پدرم وارد خانه ای قدیمی با دالانی دراز و تاریک شد که انتهای آن به سمت چپ پیچ نود درجه داشت.
اولین بار بود که وارد آن خانه می شدم.
-    بابا؟
-    بله
-    اینجا خوونه ی کیه؟
-    خونه یکی از دوستام
-    کی؟
-    بیا حالا خودت می فهمی
ظرف چند ثانیه دالان خانه را طی کرده و  وارد حیاط شدیم ، حیاطی بسیار بزرگ ( شاید حدود چند هزار متر).
مات و مبهوت بزرگی حیاط بودم.
راستش ما در همسایگی منزل پدری مان ، خانه جعفرخان رشیدیان را داشتیم که به قول دوست عزیزم آقای مهندس نعیما ( نویسنده کتاب وزین دزفول شهر آجر) برای خودش کاخی از گونه های کاخهای عهد ساسانیان محسوب می شد.
حیاط خانه جعفرخان شاید حدود 400 متر وسعت داشت و ما به « صحرا  مُردون» از آن تعبیر می کردیم.
اما حیاطی که آنروز به همراه پدرم واردش شدیم چند هزار متری به نظر می آمد و شاید 10 برابر حیاط خانه رشیدیان عرصه داشت.
وسط این حیاط مرموز ، شوادونی  بسیار عمیق با سقفی بلند بالای پله هایش. شوادون به نظر متروکه می آمد.
مرموز ترین نکته این خانه که برایم علامت سوالی به بزرگی قدم و قواره ی خودم در ذهنم ایجاد کرده بود اینکه : درون حیاط فوق ، هیچ خبری از اتاق و آشپزخانه و ...نبود.
دور تا دور این حیاط بزرگ ، خانه هایی کنار هم قرار داشت که شاید تعدادشان حدود 20 باب میرسید.
قدری گیج شدم که یعنی چه؟
اینجا خانه است یا خانه هایی درون یک خانه؟
شاید بتوان در یک قیاس ساده ، وضعیت محوطه چیتا آقامیر را به فولدر بندی ویندوز مثال زد.
درون یک فولدر حدود بیست فولدر دیگر قرار داشت.
-    بابا؟
-    بله بابا
-    اینا اتاقن یا خونه؟
-    خونه
-    ما که یه بار اومدیم توی این خونه؟ توی این خونه هم چنتا خونه هست؟
-    آره
-    این شواددون مال کدوم یکی از این خونه هاست؟
-    مال همشون
-    پس چرا توی همون خونه ها نیست؟
-    این شوادون نیست بابا...سربطاقه
-    سربطاق؟ یعنی چی؟
-    این اسمش سربطاق آقامیره ، قدیما آب رودخونه توش بود و مردم اینجا استفاده میکردن
-    چه جوری رودخونه میومد توی این شوادوون؟
-    بعدا بهت میگم.
-    بابا دوستت که اومدیم خونه شون ، توی کدوم یکی از این خونه هاست؟
-    توی هیچکدوم بابا..من اینجا دوستی ندارم ، داریم میریم خونه خودمون.
-    پس چرا اومدیم توی این خونه؟
-    اینجا خونه نیست بابا ، محل گذره ، الان میریم بیرون
-    چه جوری میریم بیرون؟ ما که اومدیم تو.
ناگهان در انتهای محوطه چیتا آقا میر ، مجددا به دالانی تاریک وارد و از دربی چوبی شبیه همان درب قبلی خارج شدیم.
هم گیج بودم و هم خوشحال که مسیری رمز آلود و جدید رو یاد گرفتم.
بعدها بیشتر از محوطه چیتا آقامیر رد می شدم که البته یا به همراه پدرم و یا به همراه یار غار همیشگی ام ، آغانور( آقا سید حسن اعتماد زاده) و سال چهارم ابتدایی که مصادف بود با سال اول ابتدایی برادرم که دوتایی باهم گاهی از آن مسیر عبور می کردیم.
کمتر پیش می آمد که در محوطه خلوت چیتا آقامیر بچه های آنجا را در حال بازی ببینم ، یادم هست که برای خودشان آب و گلی قائل بودند و با تُتُل های غِنج شده همچون خروس جنگی به بچه های رهگذر می نگریستند.
همه اینها را گفتم که قضیه ای تاریخی از چیتا آقامیر را برای تان نقل کنم :
اگر توانسته باشم تصویری صحیح از ورودی و خروجی چیتاآقامیر ترسیم کرده باشم متوجه شده اید که غریبه ها و کسانی که از وجود این محله ی جالب خبرنداشتند وقتی از مقابل درب های دوسر چیتا آقامیر عبور می کردند به هیچ وجه نمی دانستند که پشت این دربهای معمولی ، یک محله نهفته است  نه یک خانه!
در فاصله سال هایی که امریکایی ها مشغول ساختن پایگاه نیروی هوایی دزفول بوده و کارگران دزفولی برایشان کار می کردند اتفاقی جالب در خصوص چیتا آقامیر می افتد.
امریکایی ها در کمپ های خود و در زمان استراحتشان تفریح های گفتنی و ناگفتنی داشته و به قول معروف ، شنبه و یکشنبه هایشان را مشغول به خوردنی و نوشیدنی و ...
که البته فضای فسق و فجوری که در این خصوص مهیا می کردند اختصاصی خودشان بوده و مردم دزفول به شدت از ورود آنان به شهر( برای چنین اعمالی) جلوگیری می کردند.
روزی یکی از دزفولی ها که کارگر امریکایی ها بوده فکری به سرش میزند.
ناگفته نماند که امریکایی ها برای هزینه های ریالی شان حتی چاپ اسکناس هم در همان محوطه کارگاهی ساخت پایگاه هوایی داشته اند ، بی دغدغه از اعتراض حکومت مرکزی .
کارگر دزفولی قصه ی ما، تقاضای چند افسر امریکایی را برای هدایت شان در شهر (جهت فسق و فجور) پذیرفته و پس از کلی بازار گرمی برای این کار از آنان طلب ده هزار تومان پول نقد می کند.
ده هزار تومان در 60 سال قبل ، ثروتی هنگفت محسوب می شد.
امریکایی های فاسق نیز می پذیرند و به همراه دزفولی مذکور به سمت شهر به راه می افتند.
راهنمای زبل ، امریکایی های متجاوز و وقیح را تا جلوی درب ورودی چیتا آقامیر برده و به آنان تاکید می کند که اینجا همان خانه ای است که بساط عیش و طرب تان گسترده است.
و از یانکی های می خواهد که قدری تامل کنند تا ورودشان را اطلاع دهد.
پس از چند دقیقه مجددا نزد امریکایی ها بازگشته و ابراز می دارد که صاحبخانه ابتدا پول را می گیرد ، سپس حق ورود می دهد.
افسران کودن امریکایی ،  بسته پول را داده و منتظر می مانند.
 مرد رند دزفولی از دربی که سمت مسجد جامع است خارج شده و مستقیما به نزد مرجع تقلید خویش رفته و حکایت را تعریف کرده و حکم پولهای اخذ شده را می پرسد.
که پاسخ می شنود : چون اینها اجنبی هستند و به پشتوانه حاکم جور به ایران وارد شده اند ، دشمن حربی محسوب می شوند و اینها حکم غنیمتی را دارد که شما به عنوان یک مسلمان از کافر حربی گرفته ای و حلال است.( البته اگر درصدی هم خمس از وی خواسته اند من یادم نیست)
دزفولی مورد اشاره که تمام برنامه را از قبل چیدمان کرده بود و به همین خاطر نیز در همان حالیکه امریکایی ها درب چیتا آقامیر منتظر اذن دخول از سوی میزبان خیالی خویش بودند به سرعت به نزد مجتهد خویش رفته و حکم را پرسیده و بلافاصله از شهر خارج شده و تا پایان حضور امریکای هایی به دزفول باز نمی گردد ( تا زمان که آب ها از آسیاب بیفتد)
واضح است که امریکایی های فریب خورده پس از دقایقی انتظار درب را کوفته بودند و می بینند که هر از گاهی کسی از این درب وارد و یا خارج می شود و بالاخره با نگرانی و احتیاط وارد محوطه چیتاآقامیر شده و ناگهان با دهها خانه و ساختمان دیگر روبرو می شوند و خلاصه هنگامه ای در چیتاآقامیر برپا می شود و تا مفتش حکومتی بیاید و مشخص شود که داستان چه بوده و چه کلاهی بر سرشان رفته است  کافی است تا مرغ قهرمان قصه از قفس خارج شود.
متاسفانه از بردن نام خانواده این شخص معذورم به دو دلیل :
یکی اینکه این خانواده بابت همان پول هنگفت شصت سال قبل ، مبدل به یکی از خاندان متمول و مشهور شهر شدند و درست نیست ناخدای ناکرده اکنون زیر سوال بروند.
دوم آنکه : هر چند که آن پول ، به حکم مجتهد وقت ، حلال بوده است اما شاید خواست بزرگان این خاندان و فرزندان آن مرحوم نباشد که خبر این قضیه توسعه پیدا کند ،هرچند خواص سالخورده ای هستند که این جریان را هنوز هم به یاد دارند.
هرچه هست ، شاید بتوان با توجه به ترفندی که به کمک « دو دره » بودن چیتا آقامیر در این قضیه زده شده است ، « اولین دو دره بازی » تاریخ دزفول را همین قضیه دانست.
از سویی شاید بتوان به عنوان تنها مورد «دو دره شدن» امریکایی ها در ایران در کتاب گینس اش به ثبت رساند (شوخی)

زنده باد دزفول

بلاگرهای محترم همشهری ، اگر در درج نقشه و آمار و اعداد خانه ها و وسعت چیتا آقامیر اشتباهی رخداده است بفرمایید تا با نام خودتان در پی نوشت این مطلب اصلاح شود.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۱/۲۵
مهران موزون