دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

کادر عشق

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۸۹، ۰۸:۱۹ ب.ظ

من خیلی اهل قصه سرایی نیستم و ازونجایی که روحیه ام ، روحیه استنادی هست ( به همین خاطر هم هنوز سراغ ساخت فیلمای داستانی نرفتم ) ترجیح میدم «خاطره» بنویسم تا قصه .

هرچند که عاشق خوندن قصه های شنیدنی و زیبا هستم.

از طرفی دعوت خواهر خوبم «صالحه خانم» رو لبیک گفتم ، جسارت کردم و خاطره یی ناقابل رو نوشتم تا به سهم خودم در مسابقه ی دلنشین ایشون شرکت کرده باشم.

مرحمت کنن دوستان و سری بزنن و پس از خوندن خاطره ی حقیر ،سمت چپ صفحه یه نمره یی بدین لطفا.

اجرتون با سلطان خُراسون.

خاطره یی بنام : کادر عشق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۷/۱۹
مهران موزون

نظرات  (۲۷)

سلام
آقا مهران پیدا کردنش کار خیلی آسونیه ..
حالا چند نفر ...
با هزینه اسکان ...
پشیمون شدین؟
همین که نیتتون خیره ثوابشو بردین؟
یا حق

=======
براتون پیغام گذاشتم در وبتون
منتظرم
موزون حرفی رو نمیزنه ، اگه بزنه پاش وایمیسه....عین یه دزفولی اصیل

ضمنا ، هزینه ی اسکانش رو بنده نگفتم ، ولی اگر تونستم چشم.
فعلا فقط بلیط رفت و برگشت با قطار.
یه نفر باشه با اسکان...دونفر باشه فقط بلیط
بسم الله
سلام و خسته نباشید
با عقل سالم بروزم
خوشحال می شوم سر بزنید
سرفراز باشید

=====
ظاهرا شوشتری هستید.
لینک شدید چون شوشتر و دزفول را پاره تن یکدیگر دانسته و میدانم
سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسلام
واسه این پستت منو خبر نکردی ولی اشکال نداره من اصلا ناراحت نشدم . می دونی چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟
چون خیلی ماهی /ماهی توی دریا رو نمی گم ماه تو آسمون (چشم بسته می گم )
اگه امام رضا(ع) اذن بهت نمی داد که تا مشهد نمی رفتی ؟
ان قدر اصرار می کردی تا اذن بده شب تا صبح می موندی تو حرم اونقدر الهی العفو العفو می گفتی می رفتی رو قبر آق نخودکی اون واسطه قرار می دادی...............................
امام رضایی(ع) که ضامن آهو می شه اون وقت آدمی دل پاکی مثل شما رو راه نده ............................یکی از دخترای فامیل تا حالا نرفته مشهد خیلی دوست داره بره دو باری براش جور نشد برااش دعا کنید زودی قسمتش بشه بره خیلی ها سالی چند بار می رن مشهد با چه افتخاری هم می گن (نمی گن دل بقیه میشکنه )ولی نمی دونن که بعضی 50 سال عمر می کنن ولی هنوز مشهد و به اسمش می شناسن
با "حرف حق رو بشنوید ولو از کافر" بروزم
یا ضامن آهو

=========
یه محبت در حق بنده بکنی ممنونت میشم
یه نفر رو که بالای پنجاه سال سنش باشه و اصلا مشهد رو ندیده باشه و دوست هم داشته باشه بره ، به من معرفی کن ، بلیط رفت و برگشتش با من.
منظورم این نیست که همچین کسی وجود نداره ها.....نه.
منظورم علاقه ی خودمه که میخوام تو صواب زیارتش شریک بشم.همین
۲۲ مهر ۸۹ ، ۰۸:۲۸ محمد مجیدی راد
سلام
خاطره شما جالب و خوب بود ولی بنظرم اگر حالت اپیزودیک نقلش میکردین بهتر بود
مثلا شروع خاطره با " آقای دایی ...." خیلی آشتا زدایی داشت !!!!
من چند بار خوندم تا مطلبو گرفتم
اخه این برنامه شبکه دو که خیلی بیننده نداره ... ملت بیشتر 90 میبینن لذا نیما (نهاوندی) هم خیلی معروف نیست
همه خواننده های وبلاگ هم که فوتبالی نیستن همشهری
ولی کلا قشنگ و آموزنده بود
یا علی

======
1- ممنون از اظهار نظرت
2- این برنامه در شبکه ی جام جم بود نه شبکه ی دو
3- فوتبالی بودن یا نبودن خواننده ها خیلی مربوط به این خاطره نمیشه به گمانم
4- " خیلی آشتا زدایی داشت" رو متوجه نشدم یعنی چی؟ میشه توضیح بدین لطفا؟
5- با اپیزودیک بودنش موافقم
خوندم خاطره رو...
من یه بار تا حالا بیشتر مشهد نرفتم...
همون یه بار هم حس گناه داشت منو می کشت... یک هفته عذاب کشیدم تو مشهد... راه برگشت نبود...

===========
امیدوارم نمره داده باشین
سلام
با جوابی که درباره استان شدن دزفول به آقای محمد دادید کاملا موافقم
یعنی که یعنی!
سلام دوست عزیز و همشهری خوبم
وبلاگ شما رو با افتخار در وبلاگ استان شدن دزفول لینک دادیم
برای حمایت از این طرح و اتحاد بیشتر مردم دزفول
شما هم لینک رو در وبلاگتون قرار بدید
موفق باشی
http://www.ostandezful.mihanblog.com/

============
دوست گرامی
1- احترما لینک شدید
2- شخصا " استان شدن دزفول " را نیاز مبرم شهرمان میدانم ، اما ما به موازات نگرشهای شهری و قومی مان ( که بسیار مهم و لازم است) ، نگاه کلان تر و مهم تری هم باید داشته باشیم بنام "نگاه ملی" . بهعرض شما برسانم که ما دزفولی ها چاره یی جز تحمل " استان نشدن " نداریم زیرا وجود تمام خوزستان عزیز بسته به یکپارچه بودن آن است و وجود ایران زمین ، وابسته به خوزستان.
پس دزفول است که بی مزد و منت در حال پاسبانی ایران زمین است.
این رشته سر دراز دارد که جای آن در اینجا نیست ، انشالله حضوری زیارتتان کردم بیشتر توضیح خواهم داد.
وگرنه که آرزوی بنده هم استان شدن دزفول بوده و هست ، اما مسئله " ایران "است برادر...ایران
ممنون که سر زدید اما من اخوی نیستم اخوی
بازهم سر بزنید

=======
اخوی باشی یا همشیره فرقی نمیکنه در اینکه تاج سری.
خدا پشت و پناهت باشه
سلام همشهری
وبلاگ جذابی دارید
خوشحال میشم به وبلاگ من هم یه سر بزنید و نظر بدید ...
منتظر هستـــــــم !
درضمن اگر تمایل داشته باسید تبادل لینک کنیم

======
لینک بیسی رفت ، برام
۲۱ مهر ۸۹ ، ۰۹:۳۱ سبز علو یان
اقای افتخاری به چه قیمتی دنیای خودت را فروختی؟

آقای افتخاری چرا به حاشیه بروم ؟ بی مقدمه بگویم . مگر دنبال درد سر می گردی ؟

چرا رییس جمهور رو بغل کردی ؟......

ادامه مطلب را بخوانید.
شما دعا کنید دکترا هم قبول یشم از خجالتتون در میام

====
خدایا به حق آن نهنگی که فرستادی تا یونس نبی را ببلعد ، این الی پلی ما را به دهان نهنگِ فوق لیسانس بیو الکتریک فرو ببر و او را از دهان نهنگ الهی ات « دکتر الی پلی » خارج کن.
به حق تمام فوق لیسانسه های پاکدل این مملکت.

خوب بید؟؟؟
موفق باشید.
۲۰ مهر ۸۹ ، ۲۰:۴۸ محسن دزنگار
خوندم...رای هم دادم....مثل همیشه بیسته بیست.......

====
شرمنده فرمودین
۲۰ مهر ۸۹ ، ۱۸:۱۷ صدای تنهایی


خاطره ی زیبایی بود ...
۲۰ مهر ۸۹ ، ۱۷:۰۲ آنا آریان
خاطره ی فوق العاده ای بود.
۲۰ مهر ۸۹ ، ۱۱:۱۲ حمید ( دزفول مدرن )
چرا پیام منو نذاشتی

=======
اخوی ، پیامتو خصوصی ارسال کرده بودی.
خاطره خوبی بود ولی خیلی مفصل و طولانی نوشتید من شما رو لینک کردم سر بزنید
سلام. ممنون از حضورت. وبلاگتان لینک شد. موفق باشید.
۲۰ مهر ۸۹ ، ۰۵:۲۴ نسیم و نغمه
نوم خدا نوم رسول چنگی نمک می تیه سور
به به ....دست درد نکنه براروم

نَدونی چَقدر خوشحالیم که وبلاگ همشهری با صفایِ مثل شمونه ببینیم

بیشتر مطالبتَه خوندیم.بقیه نه هم بخونیم.
دا سوز بویی براروم
نومِ خدا ورِت با که اقدَر فعال و هنرمندی

دا لوله اَر وقت کوردی سری ورمون زن. اَر نظری دوری سی بهتر کوردن وبلاگمون حتما گو خوشحا بوییم
سوز بویی دا

===========
نوم نظر خدا صلوات ور دوخارون.

لینک بیسه ...بی قضا بایه
سلام . خسته نباشی .
صرف نظر از مطالب وبتان که خوب اند باید نکته ی مهمی را به شما برادرانه متذکر شوم . و آن هم اینکه : بعید می دانم فضای وب گنجایش مطالب مفصل را دارا باشد . که اگر باشد حوصله ی مخاطب و وقت خواننده تان اجازه ی اینگونه نوشتن را نمی دهد . البته ممکن است دیگران نظر دیگری داشته باشند اما از نظر من یکی از رموز نوشتن در فضای وب" ایجاز " است .. دوستانه عرض کردم البته ..
موفق باشی .
یا حق .

====
دست صداقت شما برادر عزیزم را در گوشزد کردن هر نکته یی می بوسم.
در اینکه ایجاز نویسی بهتر است ، حق با شماست.
اما به دلایلی چند ، در مطول نویسی هم تعمد دارم و هم ناچارم از آن.
1- دل این برادرت ، از ناگفته های مربوط به شهرمان ، پر است و آنچه که تاکنون نوشته ام قطری از دریای دل طوفانی بنده است.
2- سالهاست که می نویسم و میگویم و تصویر هم می سازم ....و میسوزم از اینکه جوانان امروز و فرزندانمان ، از خواندن و نوشتن بسیار گریزانند و بیشتر دانسته هایشان را «گوشی» می آموزند و اهل قلم (من جمله شما) میدانند که انقراض کناب خوانی ، انقراض جوانب مختلف فرهنگ را به دنبال دارد.
پس بنده جسارت میکنم به محضر جوانان همشهری ام که جملگی ، عزیزترین عزیزان من هستند و با طولانی نویسی سعی میکنم عضلات چشمان نازنینشان و ماهیچه های ذهن و حوصله ی کتاب خوانی شان را کمی ورزیده و ورقلنبیده کنم.
3- امید دارم روزی از روزهای خدا ، دیسون را چاپ کنم تا به این بهانه ، کمی و فقط کمی از دین خود را به آبی که از رود مقدس دز ، در رگهایم جاری است ادا کنم.


راستی : نمیدانم به چه دلیل وقتی به وبلاگ شما دوبرادرسید و قباسبز (سبزقبا) علوی می آیم ، حسی آشنا و نوستالژیک دارم.
حسی قدیمی همراه با پارادایم های محله های پشت سبز قبا و در سالهای نیمه ی دوم دهه پنجاه خورشیدی.
نمیدانم چرا؟؟

سلام
خوندم گفتارتون مثل همیشه نبود ولی بازهم دلنشین بود و حس عمیق از غربت در مشهد رو به دلم انداخت
سلاممم!!!
اخیههههه!خاطره ی قشنگی بود اقا مهران!
وای من تا حالا یه بار بیشتر نرفتم مشهد اون قد دلم میخواد قسمت نمیشه
سلام
ببخشید قدری غمگین... بروزم
سلام
برم بخونم بینم چی نوشتین نوشته های شما خوندنی هستن
سلام
خاطره رو خوندم . زیبا نوشتید اما چیزی که مهمه اینه که باورهای دینی و ایمان و اعتقاد شما باعث شده که نکته ای به این ظرافت رو - گرچه با تاخیر - بالاخره درک کردید و همین خودش برای اذن دخول بعدی کافی بوده...
۱۹ مهر ۸۹ ، ۲۳:۰۷ سعیدی راد
سلام. خاطره رو خوندم. یاد یه خاطره از خودم افتادم که بزودی می نویسمش... به هر حال عزیز دل برادر خاطره که نظر نداره. همون درسی که ازش گرفتی خودت همون کافیه!!! البته برا ماهم درسه.
خب که اینطور
پس تهرانید؟ خب یه قرار بذارید ببینیمتون. شامی. نهاری. قهوه ای! چایی! شیرینی! پفکی. چیپسی...

====
خیلی مخلصیم استاد محترم.
والله مسئله ی خاطره ی من نیست که!
خانم صالحه در «چوب خدا» یه مسابقه با مضمون حضرت رضا راه انداختن و قراره خونده بشن نوشته ها و عزیزان رای بدن بهشون. همین
سلام. وبلاگ زیبایی دارین.خوشحال میشم به منم سر بزنین. راستی برای تبادل لینک هم موافق هستم.