دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

روش تهیه «اُوگوشت تنیری»

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۸۹، ۰۹:۴۴ ق.ظ

این غذای سنتی و بسیار خوشمزه را به خانمای محترم « صالحه » و « پوپک » تقدیم میکنم ، که تقاضای توضیحات بیشتر کردند.( هرچند ، آبگوشت سفارش نداده بودند)

مقدمه : اُوگوشت ( آبگوشت) سنتی ترین و کلاسیک ترین غذای ایران زمین است که در سرتاسر این مرز و بوم به روشهای مختلف پخته و صَرف میشه.

آبگوشت ، دیزی ، بُزباش و...اسامی مختلف این غذای اسطوره یی است.



دزفولیان ، از عهد قدیم «اُوگوشتَش» گویند.

سعی برآنست تا تهیه «اوگوشت تَنیری» با همان فضای سنتی سی سال قبل شهرمان توضیح داده شود تا در کنار آموزش پخت اُوگوشت ، فضای فرهنگی و خودمانی آن سالها نیز ترسیم شود.

قبول دارم که هر محله یی در دزفول ، سبک و سیاق خودش را در تهیه و صَرف این غذای معطر داشته است ، لذا سبک محله ی خودمان را که بلدم عرض میکنم :

مواد لازم برای تهیه اُوگوشت هشت نفره :( جمعیت خانوار زیاد بود اون وَختا)

هشت پیمانه نخود گرد ،  منظور از پیمانه ، مُشت پر از نخود دست دایَه( مامان یا مامان بزرگ) است.

دوسر پیاز متوسط

گوشت گوسفند یا گوساله  800 گرم  ( ترجیحا گوشت گردن گوسفند با استخوان ، یا گوشت سَردِندَه )

دنبه گوسفند : 100 گرم

سیب زمینی یا گوجه در صورت تمایل ( خونواده ی ما حال نمیکردن )

نمک  : به اندازه لازم

ادویه  معمولی : یک قاشق چایخوری

فلفل سیاه : نصف قاشق چایخوری

زردچوبه  : یک قاشق چایخوری

هشت عدد خیار چمبر بزرگ

هفت عدد صلوات بر محمد و آل محمد ( هنگام بارکردن اوگوشت)

امکانات لازم برای اوگوشت :

یک عدد دیگ جیل ( سرامیکی سنتی ) از بازار کونَه (کهنه) « حجمش دوتا سه لیتر باشد »

یک حلقه تنور گلی داغ ، متعلق به خانه همسایه ( ترجیحا تنیر خونه ی مارحَسَن)

دو قلاده گربه ی گرسنه

تنبون خط خطی به تعداد پدر و پسران خانواده

یک عدد کاسه ی جیل یک نفره برای پدر

یک عدد قَدَح جیل بزرگ برای هفت نفر ( مادر و فرزندان)

طرز تهیه :

نخود ها را از شب قبل پاک کرده و در آب خیس می دهید تا فردا صبح.

صبح فردا ، پس از صرف بَحتیَه سرشیر و نون داغ و چای غوری ، به بازار خراطون رفته و از «سرمیدان بزرگ » از قصابی «مش کریم دباغ» گوشت و دنبه را تهیه کرده و به خانه برمیگردید ، حالا دیگر دود تنور مارحسن بلند شده و تا لحظاتی دیگر شروع به کوبیدن چانه های خمیر در دستانش میکند : تَپِ تَق....تَپِ تَق.

دیگ جیل را بشویید .

آب نخودها را بریزید و یک آب دیگر آنها را بشویید.

نخودها را در دیگ بریزید.

گوشت را شستشو دهید و آن را هشت قَل(تکه) کنید و در دیگ بریزید.

دو سر پیاز را پاک کنید ، شستشو دهید و سالم در دیگ بیاندازید.

دنبه را شسته و یکجا در دیگ بیاندازید.

نمک و ادویه و ....را اضافه کنید.

اونقد آب تو دیگ بریزید تا محتویات رو بپوشونه ( نه بیشتر)

ساعت حدود 9 صبحه ، سیم فلزی دیگ را ( دسته ی دیگ) را گرفته و راهی خونه ی مارحسن میشین.

- مارحَسَن

- دا پوپک دخترم..صدقه سرت بام ..بیو «تنیرسون». ( تنیرسون = محلی که تنور گلی در آن مستقر است)

سلام میکنین و دیگ رو به مارحسن که در حال کنترل نون های درون تنوره میدین ، اونم دیگ اوگوشت شما رو کنار دوازده دیگ دیگه که متعلق به اهالی محل هست میگذاره.....کجا؟ روی تاقچه ی بالای تنور.

صبر میکنید تا چند تا نون به شما بده ( رایگان یا پولی) و راهی خونه میشین.

مار حسن پس از اتمام پخت نون ها ، نزدیک به 13 دیگ اوگوشت اهل محل رو کنار دیگ شام خودشون قرار میده.

در حقیقت دیگ ها ، نصفه تا کمر ، درون آتشهای زیر خاکستر تنور فرو میرن و مارحسن کتری «رویی» خود شو پر آب کرده و کنار دیگ ها قرار داده و از حالا که ساعت حدود 11 قبل از ظهر هست تا یک ساعت پس از غروب آفتاب ، آب تبخیر شده ی تمام 14 دیگ رو مرتبا جبران کرده و اجازه سوختن و یا سرریز کردن به هیچ دیگی رو نمیده.

مارحسن ، در کنار کارهای روزمره اش ، هر نیم ساعت به نیم ساعت ، به تمام دیگها سرکشی میکنه.

پوپک خانم یک ساعت از غروب آفتاب گذشته به در خونه ی مارحسن رفته و حلقه به درب چوبی میکوبه .

صدای زُمُخت و مردونه ی حسن به گوش میرسه :

- دا.....دااا

- بله دا

- دختر همسا اومَسَه سی دیگ ( دختر همسایه اومده واسه دیگ)

مارحسن دیگ پوپک اینارو میاره دم در و در حالیکه دیگ رو به سمت پوپک خانم دراز میکنه میگه :

- هان دا...( یعنی بیا مادر دیگتون رو بگیر و ببر)

- دسِت دردنکنه مارحسن.

- نوش جون روله...سلام ور مارت رسون.

در همین لحظه ، صالحه هم از راه میرسه که دیگ شامشون رو تحویل بگیره از مارحسن ، خوش و بشی با پوپک میکنه و از هم جدا میشن.

به خونه برمیگردید وسکانس آخر اوگوشت شروع میشه :

وسط حیاط قالی انداختین.

دو عدد سینی مسی بزرگ و متوسط ، ازونایی که دورشون کنگره داره آماده اس و همه منتظرن که دیگ برسه.

سینی متوسط متعلق به بووَ.( برای حفظ جایگاه و احترامش )

سینی بزرگ متعلق به باقی خانواده.

پدر درکاسه خودش تلیت میکنه ( حدودا یک نون خونی)

مادر در قدح بزرگی که برای همه اس تلیت میکنه ( حدودا شش نون خونی برای هفت نفر)

دنبه رو با پشت کمچَه ( کفگیر مسی مخصوص کشیدن آبگوشت و خورشت...) له میکنه و توی اوگوشت  میریزه تا همه اش چرب و چیلی و بامشادی بشه.

دوگوشه ی دیگ رو میگیره و آروم آب روی تلیت های هر دو کاسه میریزه.

بعد نخودها رو تقسیم میکنه.( روی هر دوکاسه میریزه)

گوشت ها رَم تقسیم میکنه.

پیازها رو که حسابی پخته و معطر شدن با قاشق میندازه روی تلیت ها.

همه دور سینی بزرگ حلقه زدن و بووَ نیز روی سینی خودش چمبره زده.

بسم الله....

هر کسی خیار خودش جلوشه و داره گاز میزنه. دراین سفره ی تابستانی ، قاشق معنایی نداره.

هفت دست ( مادر و بچه ها) میره توی یه کاسه. هیشکی ام مشکلی با این قضیه نداره.

تازه وقتی لقمه ی تلیتشون رو پراز نخود میکنن و میخورن ، بعدش انگشتاشونو با صدای خاصی توی دهن میذارن و ملچ و مولوچ میلیسن.

آهان داشت یادم میرفت ، گربه ها...

نصف حالِ «اُوگوشت تنیری» به اینه که در حال خوردن ، دوتا گربه ی گرسنه و سمج ، سه متری شما ایستاده باشن ( یکی از شوادون اومده ، یکی از ریبون ) و دائما التماس کنن :

مَوو....مَوو

و شما هم استخونای گوشتای معطر اوگوشت رو جلوی اونا میندازین تا گربه هام به نوایی برسن.

یادتون باشه ، دکوپاژ صحنه ، وقتی کامله که حتما ، تنبون داداشا و پدر ، پارچه ی تترون و یا چیت ، اونم با طرح راه راه باشه.

مادر ، لازمه هردو دستش ، پر از النگوی عیار 22 و طرح جوگندمی قدیم و ساخت حاج امیر زرگر و یا حاج اسماعیل نیلساز باشه.این النگوها ، یه حس امنیت اقتصادی خاصی به خانواده القا میکنه.

  شام تمام شده و یکی از پسرا سینی ها رو میبره «پا لولَه». به محض اینکه از سینی ها دور میشه ، بابا گیوه شو پرت میکنه سمت سینی ها و صدای مهیبی از اونا پا میشه؟

- چه بید؟؟ جگرُم بُرس ( چی بود ؟ ترسیدم)

- گربَه بید..زَمش.( گربه بود ..زدمش)

دزفولی های قدیمی ، شبها چای نمیخوردند.

بعد از شام ، یه خورده شب نشینی ، حداکثر یکساعت.

حدود 9 الی 10 شب ( حداکثر) صعود به پشت بام برای خواب.

رختخواب ها که بعد از غروب توسط بچه ها انداخته شده و الان خنک شدن.

قبل از خواب ، با خونواده ی همسایه ( که اونام اومدن پشت بام بخوابن) سلامی و علیکی و لالا...

گور بابای «ماهواره و بیخوابی و ....خروپف فردا تا لنگ ظهر»

ما زود میخوابیدیم...زود بیدار میشدیم....روزمان روز بود و شبمان شب ..بخدا.

خداروشکر میکنم که هنوز توی خونه خودم تونستم جلوی ورود ماهواره رو بگیرم.

کجا به کجا؟؟؟ از اوگوشت رفتم هات بِرد.

نکته ی بسیار اساسی و مهم : دزفولی جماعت ، از 365 شب سال ، لااقل 300 شبش این غذا رو میخورد بدون اینکه دلش زده بشه و هی بهونه ی فَست فود و غذاهای دیگه روبگیره.

ملاحظات : سعی کردم فرهنگ ساده و صمیمی اون موقع ها رو ترسیم کنم ، برداشت نشه که دقیقا فضای خونه ی پدری خودم بوده.

ما هشت نفر نبودیم. توی یه کاسه غذا نمی خوردیم. و...

ولی بودن خونواده هایی که اینجوری هم بودند.


بهر جهت ...نوش جان.


                                                                   مهران موزون - عاقبت از ان ماست


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۷/۱۲
مهران موزون

نظرات  (۳۱)

سلام آقای موزونی .
بازار خراطون رو یاد گرفتم.اما خیمه گاه و نعل اشکن و سایباد سلیم و ملارجب و آخوردون رو هنوز نه.
امروز این پستتونو برای آجیم که چند روزه اومده دزفول خوندم( دزفول زندگی نمی کنه) .انقدر خندیدیم که من از چشام اشک میومد. به خواهرم گفتم تو هم جزء دزفولی های آواره هستی. خداییش هر وقت میاد دزفول برای خودش و همکاراش کلوچه، لوبیا سبز، بامیه و ... میخره.
عصر هم باهم رفتیم بازار و بگین چی خریدیم؟ رفتیم کبوتر خریدیم که ببره باخودش..فروشنده میگفت اینا پل(pel) هستن.
حالا یه سوال: میشه بگین پل چیه؟
اون کبوترا فاخته بودن که اسم دیگش همون یاکریمه .
=========
1- راجع به مارحسن و ..... وسط دعوا داری نرخ تعیین میکنی؟(شوخی) اون یه شخصیت مثالیه.
2- اگه بابت نوشته های بیمزه ی بنده ، چشاتون از خنده روده بر شده..نشون میده که روح بسیار ساده و پاکیزه یی دارین.
3- آدرسای گفته شده رو خواهم گفت انشالله.
4- و اما پل : شنیدی میگن «کبوتر چاهی؟» دیدی توی خونه های قدیمی هنوزم تک و توکی هست؟
از اسمش پیداس که باید توی چاه زندگی کنه و دقیقا همینطوره.اما ما تمام عمر کبوترای چاهی رو توی خونه هامون داشتیم ، توی جُفخونه(لانه خانگی کبوتر).
تنها جایی که بنده کبوترای چاهی رو توی چاه دیدم ، چاه باغ گُدول بود.
اون کبوترای چاهی توی چاه های بیابون رو که چاقتر هم هستن میگن : پل
فرقش با کبوترای چاهی شهر نشین یه چیزی هست مثل : بوفالو ..تا گاومیش اهلی.
یا غازوحشی ..تا غاز خونگی.
سلام
وبلاگتون حرف نداره
من تازه پیداش کردم و کلی حال میکنم باهاش.
ایی مطلبت منه بورد مه بچگیام.
یاد تنیر گلیمون افتیدم ، خیلی وقته اوگوشت تنیری نخوردمه،
تخمر برشته هم مه تنیر خوشمزه تره؛

دمت گرم مهران خان
سلام
چه شود اون پست جنجالی...
راستی...
مژده
اولین داستان مسابقه تو وبلاگ قرار گرفت
از دستش ندید که داغه داغه
سلام دوباره
آقای موزون متاسفانه نگرانی شما کاملا به جاست
نسلهای جدید دزفول اسمهای قدیمی محله های مختلف شهر رو نمیدونن.
از نظر من همه اش به خانواده ها برمیگرده
ولی شما بگید چاره چیه؟
خودشونم باید بخوان سنتهای قدیم و یا حداقل اسامی سنتی حفظ بشه
مثلا بندار بچیلون، خراطون، بازار کونه، سعبات های مختلف و ....
متاسفانه منم مثل پوپک خانم بعضی جاها رو (فقط بعضی جاها رو)به اسم قدیم نمیشناسم
ولی سعی می کنم یاد بگیرم

=======
امروز میخوام یه پست جنجالی بزنم...خانما یه خورده تحملم کنن لطفا.
۱۳ مهر ۸۹ ، ۲۰:۱۷ حبیب شوکتی نیا
هرچی نوشتم پرید .......
کاملن با نظرت تو پست قبلی موافقم . منطقی و عملی هستش که شما هم تو امور مربوط به شهرمون شرکت داشته باشین .
وما اوگوشت تنیری که حسابی وسوسه شدیم .
اون وختا همیشه با غرولند و چشم غره ننه پای سفره ش می نشسم . یعنی خوشم نمی اومد . ایسون بعضی وختا وش گرم . هوسشو می کنم و یکی از اقوام دور و دیر با یه تلفن هوس منو جواب میده . بعد از ظهر میرم درس شده میارمش و یه ذل سیر جالتونو خالی می کنم . خودمو پسر بزرگم . بقیه به درد قدیمی من دچارن و با پیتزا حال می کنن !!!!!!!
نون هم که اصلن میونه یی با نونای بازاری ندارم . تا حالا نشده زحمت هضم اونا رو به معده م بدم . یعنی اینکه من هنوز با نونای سنتی البته از نوع گازی ش حال می کنم
همیشه باشی
و درود
سلام آقای موزونی
خیلی زیبا نوشتید
کلی کار هم رودست من گذاشتید
حالا باید بپرسم ببینم بازار خراطون کجاس؟...
سرمیدان بزرگ کجاس....
قصابی مش کریم دباغ کجاس...
و خونه مارحسن کجاس...
قول میدم تا هر وقت شده از شیوه پختن نان تنوری چند تا عکس داغ تهیه کنم.
.
.
.
.
.
.
.
آقای موزونی خیلی زیبا نوشتید، اما خیلی وقته جای پدرم کنار سفره ی غذامون خالیه
آب گوشت تنوری که سهله حاضرم جونمو بدم تا فقط یک بار دیگه لذت غذا خوردن در کنار پدر رو تجربه کنم.
پ .ن : قابل توجه دوستان عزیز:
پدر پوپک هیچوقت شلوار راه راه نمی پوشید(همون تنبون میل میلی که من ازش متنفرم)
هیچوقت گیوه نمی پوشید
هیچوقت کفششو از هیچ موجودی پرت نکرد.
همیشه بعد از غذا یه شکر گذاری طولانی به جا می اورد و میگفت ایشالله بووم زنده تا مامانتونه برم زیارت.... اما چه کنیم که : عمر گل کوتاه و فرصت کم فلک بی اعتبار....
باز هم از مطلب زیباتون سپاسگزارم

=======
پوپک جان اینا همش قالب مثالی بود.خدا رحمت کنه بابارو...روحش شاد.
اما بعد...
توی دزفول زندگی میکنی ، ولی نمیدونی سرمیدون بزرگ و بازار خراطون کجاست؟
خدا مرگم بده برای اینهمه « دزفولیت از دست رفته »
راستشو بخوای زنگ خطری رو که من چند سال اخیر حس کردم ظاهرا خیلی وخیم تر از ایناس.
نکنه ، خیمه گاه و نعل اشکن و سایباد سلیم و ملارجب و آخوردون و ... اینارم بلد نباشی؟؟
با مطلب په بَچون دِسپیلی قِصَه کُنِه !!! بروزم!
۱۳ مهر ۸۹ ، ۱۷:۱۹ دکترعلیرضا مخبر دزفولی
سلام
تو لندن سر کلاس استاد کالج گفت یه غذای سنتی شهرتون رو که خیلی دوست دارید توصیف کنید وبگید چطوری درست میشه وچه وقت میخورینش....!!!!؟ پدرم در اومد تا توضیحش دادم !!!!!
مطلب جالبی بود..ممنون که مرتب میای به وبلاگم..یاعلی

=======
اینجوری گفتین؟

Chowder is listed and I know I'm right, indeed duty baking grandmother is responsible for it and we just eat.

ok dr .mokhber??
یادمه اونوقت ها اونقدر هر شب اُگوشت داشتیم که به «ممه»ام میگفتم «امشو اُ هر شو دارِم» ولی خدائیش الان با اینکه دستپخت خانمم خیلی خوشمزه است ولی آخرش اُگوشت ممه چیز دیگه ای است!!!(لطفاً کسی زیر آبم را نزنه!!!)

======
آهای خانم پرموزززززززز
اووووووم
ول کن در دهنمو آقا مسعود.
۱۳ مهر ۸۹ ، ۰۹:۰۷ اس ام اس های مثبت
سلام
هم جالب بود هم خوشمزه!
۱۳ مهر ۸۹ ، ۰۵:۴۶ خادم الشهدا
سلام بزرگوار.
از اینکه در جمع دزفولیهای خوش مرام قرار گرفتم خیلی خوشحالم.
ماهمچنان منتظر یادگیری گویش خوب دزفولی هستیم.
البته گاهی هم که دوستان دزفولی صحبت میکنن از جمله چوب خدا بزرگوار با دوستان،کم و بیش میتونم ترجمه کنما!
موفق باشین
یاعلی
۱۳ مهر ۸۹ ، ۰۴:۳۱ سید علی حسینی
سلام جیگر عالی بید
پی ای نوشتت مجبورم کوردی سری ور مارم زنم یک شو کنارش آگوشت پی نون خونی که سر الا یدین قاق بیسه خورم

=========
اوفِهههههه.

تون خدا اَجا اُمون هم زَن مِی رَگ.
سلام
مو همی سون اوگوشت مخومممممممممممممممممممم
یادش بخیر تا زمانی که پدرم زنده بود هر شب آبگوشت داشتیم اما الان

======
خدا بیامرزه.
این فرمایش شما نشون میده که پدرتون خیلی اُوگوشت دوست داشتن.
بهتره بدونید که اموات ، وقتی غذای مورد علاقه شونو درست میکنید و یه کاسه به فقرا میدید ، توی برزخ همون غذا بهشون میرسه.
پس معطل نکنید و هفته ای یکبار درست کنید و هم خودتون نوش جون کنید و هم خیرات.
سلام بر دسفیلی پایتخت نشین

وبلاگ خوبی داری
موفق باشی
بای

=======
مخلصیم
۱۳ مهر ۸۹ ، ۰۴:۰۳ مردی از سرزمین افتاب
دمت گرم
به قول شاعر
نخوییده تو ملقن نمنی جا ا قاقله/په ای خوردن چه سرت اومه گده تو غافله
باید عرض بسیار عالی مخاطب رو می بری تو حال هوای سنتی
فکر میکنم اولین بلاگی باشید این حقیر مطالبشو از اول تا اخر خونده
در این راه زیبا پایدار باشید
شاد زی مهر افزون

====
در قلب من جا دارید.
سلام
یه مطلب کامل در مورد ادامه تحصیل در خارج از کشور (امریکا ، کانادا ، مالزی و ارمنستان) در وبلاگ قرار گرفت.

شامل نوع مدرک ، مقاطع تحصیلی ، هزینه درس و زندگی، مسکن و...

نظرات خودتون رو بنویسید.
۱۳ مهر ۸۹ ، ۰۰:۳۳ خانـــوم گـــــــــــــل
طولانی بود ولی همشو خوندم،خیلی قشنگ فضاشو ترسیم کردی ...... تقریبا خاطراتین که هرازگاهی مامان و بابام با یادش بخیر اوسو...... برامون تعریف میکنن.

ولی یه چیز بگم : من آبگوشت نمی خورم، چون گوشت دوست ندارم
وهمیشه مامانم این جمله رو بم میگه: حیف ای اگوشت نبوَ که تو نَمخوری (اینم تو هربار درست کردن میگه)
یعنی سی کن ... رودام وندن دما یکدو!
و این در حالی بید که همین الان ناهار خورده بوده بیدم ...
ولتی شیوسم ...!
سلام مهران موزونی.یا با لهجه دزفولی مطلب بنویس یا با زبان فارسی.چرا مخلوط درمیاری؟ولی خوب بود.شسته و رفته و تمیز آبگوشت را توصیف کردی.بیشتر شبیه به نمایش نامه بود.یه جایی نوشتی سکانس.معلومه که هواست به فیلم نامه بوده.جالب بود رفیق...
=====
ممنون اخوی از لطفتون.
اما بعد..
تعمد در دارم در دوگانه نویسی.
راستش دلم میخواد کامل دزفولی بنویسم ولی بپذیرید که هنوز کشش و ذائقه خوندن مطلب دزفولی ایجاد نشده( بخاطر نیازبه اعراب گذاری)
لذا باید کم کم این ذائقه رو پرورش داد.
ضمن اینکه کسایی هستن که کلا با زبون اجدادی( دزفولی ) بیگانه شدن و اگر کامل دزفولی نوشته بشه ، این عزیزان از حلقه ی دیسون خارج میشن.
سلام خدا بر سید رضی و سید مرتضی
۱۲ مهر ۸۹ ، ۲۱:۴۸ سعیدی راد
سلام. جالب بود
خاطرات روزهای کودکی برام زنده شد.
ما تو خونه تنور داشتیم و همه همسایه ها دیگهای آبگوشتشون رو می آوردند و در آن می گذاشتند و غروب یکی یکی می آمدند و غذای آماده شان را می بردند.
سلام
چه پست خوشمزه ای..
همون عکس اولش برای قار و قور کردن شکممون کافی بود چه برسه به اینکه تا آخرش رو خوندم...
سوز بویی برارم

دایه مو گسنمه..
عالم ز آه تیره تر از صبح محشر است

خون جگر به دیده آل پیمبر است

شهر مدینه گشته عزا خانه وجود

رخت سیاه بر تن زهرا و حیدر است

گفتم چه روی داده که از خاطرم گذشت

امشب شب یتیمی موسی ابن جعفر است

گریند بر امام ششم هفت آسمان

در نه فلک قیامت عظمای دیگر است

جسمی که آب شدا زجفا زیر خاک رفت

در قلب آب و خاک از این داغ آذر است

خواهی اگر که بوسه زنی بر مزار او

قبرش کنار تربت زهرای اطهر است

آتش زدند خانه او را حرامیان

این اجر خوبی پدر و ارث مادر است

جز تل خاک نیست نشانی از آن مزار

الحق که ننگ آل سعود ستمگر است

قامت خمیده،تن شده مانند شمع آب

این شاهد جنایت منصور کافر است

بر او بریز اشک که این گریه نزد حق

با گریه بر حسین ثوابش برابر است

با آنکه بسته است به رویش در بقیع

(میثم)هماره چشم امیدش به این در است
چراغ سه فتیلی نداریم ولی عوضش یه هیتر برقی داریم که با تغییراتی که ابوی روش داده کار همون تنیر رو می کنه. یه صفحه گرد گذاشته روش، دیگلوزه (همون دیگ) رو از صبح تا شب می ذاریم روش. تقریبا مزه ی دیگ تنیری رو میده
درست می کنم
به محضی که درست کردم عکسشو میذارم تو وبلاگم شما و شاهد هم دعوت می کنم وبلاگم نوش جان کنید
لا اله الا الله
مثلا امروز شهادته
۱۲ مهر ۸۹ ، ۲۰:۴۲ محسن دزنگار
سلام ؛ ممنون بابت این پست جذاب . محشر نوشته شده بود.
خیلی خیلی الان دلم اوگوشت تنیری مژخواد.....من کلا با اوگوشت حال میکنم !
فصای خونه های دزفیلی قدیمی رو خیلی خوب توصیف کردی .
ایشاالله امروز میرم واسه زندگی دانشجویی...یه دوره جدید تو زندگیم.
و حتما چند وقتی از دستپخت مامانی محروم میشم.....
موفق باشی....

=====
شما هم موفق باشی
مو اوگوشت مخوم یللا!
چوب خدا اوگوشت وندی خبرم کن . کُفتَم در حوشتون!
یادش به خیر بچگیا په ننه م مه باغچه ردیف ردیف گل وندم ری هم تا بیس تنیر گلی و بعدش هم دیزی و کلیچه خرمویی !
ایسون یللا په زور سی دخترم قلمی ونم...
اون ماهواره رو خیلی خوب اومدی آقا مهران! خوبه دیش و رسیور رو همدیگه از یه انتن خوب هم ارزون تره و انقدر ملت به خاطر داشتنش کلاس میزارن!!
قول می دم به زودی درست کنم و خبرش رو هم به شما می دم
سوز بویی برارم

====
بختیار بویی دَدَه.

فقط یه چیزی ، اگر تنیر گلی در دسترس ندارید ، غصه نخورید ، چراغ سه فتیلی ( که گرد و آبی رنگ بودن) تا 80 درصد کار تنیر رو میکنه.
اَگَرَم نداشتین ، روی شعله ی گاز ( به اندازه ی شمع ) بذارین ، طوری که از صب تا شب پخته بشه.
رمز اصلی اوگوشت تنیری در آروم آروم پختنشه.
سلام
آقامهران خیلی خیلی خوب توضیح دادی مامان بزرگم (خدا رحمتش کنه )تنور گلی داشت هر وقت آبگوشت درست می کرد دیگ همسایه ها رو هم می ذاشت کنار دیگ خودش هنوز خرابش رو پشت بوم خونشون هست نون می پخت به همسایه ها که پیشش بودن می داد اما مجانی !انقدر آبگوشت تنوری خوشمزس که بعد از 30و اندی زندگی مشترک هنوز بابام تعریف آبگوشتای مامانشو می ده این جوری :ابگوشت مامان انقدر خوشمزه بود که بوش تا یه هفته به دست می موند.
انقدر به ما آبگوشت دادن که ما هم بگی نگی داره از آب گوشت خوشموون میاد خلاصه آقا مهران ما رو بردی خونه مامان بزرگ دلم براش تنگ شده ولی حیف که دیگه پیشمون نیست
یا حق

==========
متاسفانه مرگ مادربزرگامون ، انقراض تنورها که چه عرض کنم ؛ نابودی خیلی از چیزای دیگه مون رو هم در پی داشته.
چرا؟؟
چون ما ادامه ندادیم و نمیدیم.
باید بیدار شد و برخاست...سحر نزدیک است.
سلام
غیر از "عالی" چی بگم که حق مطلب رو ادا کرده باشم؟
وای خدا
یه سر رفتم بچگی ها و نزدیک بود همونجا هم بمونم...
تنیر گلی، شوادون، ریبون، نون خونی، اوگوشت تلیتی، درف(ظرف) جیل...
یادش بخیر چقدر خوشمزه بود...
از اون وقت تا حالا خیلی کم پیش اومده مثل اون قدیما با آبگوشت حال کنم
خدا خیرت بده آقای موزونی
ایشالا تو بهشت در جوار خواص و اولیای الهی آبگوشت بخوری
اوگوشت تنیری پِه قلمِ بَرَه

========
ممنون از محبت شما.
ولی بنده منتظرم درست کنید و خبرشو بدین که تونستین خوشمزه دربیارین.
۱۲ مهر ۸۹ ، ۱۳:۲۶ خادم الشهدا
سلام
خسته نباشین
انشاالله که آبگوشت خوبی از آب دربیاد.
لطفا اگه ممکنه یه تعداد از کلمات رایجی رو که دزفولیهای عزیز بکار میبرن تو گویش خودشون،با ترجمه بنویسین.
موفق باشین
یاعلی

=====
والله یه مقدار سعی کردم این نکته رو رعایت کنم.
ولی چون پیش فرض براینه که مهمونای این وبلاگ بیشتر بروبچ دزفول هستن و تسلط لازم رو دارن ، گاهی اوقات از کنار قضیه همینجوری میگذرم.
ولی چشم...سمعا و طاعتا.سعی میکنم بیشتر اینکارو بکنم.
۱۲ مهر ۸۹ ، ۱۲:۱۲ دزفول مدرن
خیلی باحالی اقای موزونی الان که دارم این مطلب رو میخونم و برات کامنت میزارم ساعت 2:39 صبح هست و من با خوندن این مطلب حسابی احساس کردم که گشنمه من ابگوشت میخوام حالا کی به من دانشجو اونم تو شهر غریب ابگوشت اونم از نوع تنوری بده هاااااااااااااااااااااااا
اقا مهران مراعات حال ما دانشجوها رو هم بکن

========
دو راه بیشتر نداری داداش دکتر،
1- آدرس بدم خدمتتون ، قرار بذاریم ، اُوگوشتُ بار کنیم ، تشریف بیارید ( با تمام رفقای دزفولیت)
2- آدرس بدی ، قرار بذاری ، تعدادتون رو بگی ، بار میکنیم اوگوشت رو و میارم خدمتتون.
3- راه سومی وجود نداره....ترجیح بنده همون بند 1 هستش.
تبصره : فقط نونش سنگکه ....که ما خودمونم تو این خراب شده ی تهروون دچارشیم
سلام
بیقضا
اندو خیلی خوب بید.
طرز تهیه قلیه دسفیلیه هم نویس سی هنونی که ندونن یاد گرن .

دزفیل پایتخت مقاومت ایران
(دزفیل چقذر مظلومه بعضی ا شهرا حتی یه موشک نخوردن هی بگوون پایتخت مقاومت

=======
والله اُوگوشت تنیری رو چون خودم بلد بودم سریع نوشتم.
قلیه رو فقط بلدم خوب بخورم.
دستورشو باید از آغامون( همسرم) یا دایَم (مادرم) بگیرم و تقدیم کنم.
فقط میترسم دیسون تبدیل به وبلاگ آشپزی بشه.
البته یکی از پروژه های آینده ی بنده ، ساخت دائره المعارف غذاهای دزفولی هستش.
دعا کنید بتونم انجامش بدم.