شکار بَنَک
دیروز که از جام جم بر می گشتم ، برای خرید باتری موبایل آغامون (همسرم) به پاساژ نزدیک خونه مون رفتم و بعد از پرس و جو از موبایل فروشی چشمم افتاد به یه مغازه ترشی فروشی شیک و خودمونی که تازه افتتاح شده بود.
رفتم تو.
تنوع جنسش خوب بود و من همینطور که گرم بررسی ترشیاش بودم متوجه یه چیزی شدم.
شبیه خوشه های خیلی ریز غوره به رنگ سبز ماشی توی آب و سرکه خوابیده .
پرسیدم اینا چیه؟
گفت : ترشی بَنه .(BANE)
می دونستم که بعضی نقاط ایران که بَنَک رو می شناسن بهش میگن بنه.
یه خورده چشیدم.
یهو طعم قدیمی بنک و کُلخُنگ تو مشامم پیچید.
خیلی برام جالب بود که بنک نارس رو ترشی کنن.
پرسیدم : خودتون درست می کنین؟
بادی به غبغب انداخت و گفت : آره.
گفتم : جنوبی هستین؟
گفت : نه ! ولی کارمند بانک بودم و سالها شیراز زندگی می کردم و اونجا یاد گرفتم .
گفتم اینا بنه های کوهای شیرازن؟
گفت : آره.
و من به این فکر می کردم که منتهی الیه کوههای سترگ زاگرس که در استان فارس تموم میشه محروم از این نعمات خداوندی نیست.
همین الانکه دارم این پست رو می نویسم یه خوشه ترشی بنک رو توی دهنم گذاشتم و با چوبش که نرم و ترش شده جاتونو خالی کردم.
ولی این قضیه ترشی بنه منو برد به سی سال پیش :
ما بچه های محله سبط شیخ ، مثل محلات دیگه ای که همسایه رودخونه بودن ، تمام سال (حتی زمستون) برای سرکشی به ساحل رودخونه دنبال سرگرمی و بهونه بودیم.
یادمه یکی از سرگرمی های زمستونی لب دز به شرح زیر بود.
نمی دونم کدوماتون سَله های گامیشی دیدین!
« سَلَه » یه واژه اصالتا عربیه و به معنی « سبد ».
کانالای عربی رو که ببینین در گزارش ورزشی بسکتبال میگن : کره السله ، یعنی توپ و سبد.
(متنفرررررررررم از زبون عربی رایجی که در کشورهای عربی امروزی استفاده میکنن و واژگان خلق الساعه در میارن واسه خودشون و دارن از عربی زیبای قرَآنی دورتر و دورتر میشن)
بگذریم ...
تو خونه گامیشیای دزفول ( اونایی که گاومیش و یا محصولات لبنی گاومیش دارن) یه سبدهای مخروط شکلی بافته از چوب بود که خیلی بزرگ بودن که بعضیاشون هنوزم دارن.
منظورم تَپ نیست ها!.
این سله ها که میگم شاید حدود 100 لیتر حجمشون میشد.
خلاصه اینکه یه کسایی که هیچوقت باهاشون حرف نزدیم و نمی دونم از کجا میومدن ، هرسال زمستون سروکله شون پیدا میشد با وانتهایی از قبیل وانت مزدا.
عقب وانت هاشون چنتا سله پر از بنک بود. ( بنک ها!.....نه کُلخُنگ).
ما هم که درسمون رو فوت آب بودیم می رفتیم و حدود 10 متر پایین تر از اونا وای میسادیم.
در حقیقت پاچه های زیر شلواری مون رو تا زانو ور می زدیم و با دمپایی می رفتیم توی آب ( تاحد زیر زانو) و منتظر می شدیم.
آقایون مورد بحث ، سله های بنک رو از عقب وانت پیاده می کردن و دونفری دو طرف یه سله رو می گرفتن و میوردن توی آب.
سله رو تا نصفه درون آب میکردن و اینجوری بنکا رو می شستن.
ولی قصدشون شستن بنکا نبود و اصل زحمتی که می کشیدن برای این بود که بنک های بدون مغز و پوک بیان بالا و روی آب قرار بگیرن و خلاصه وقتی بنک های پوک و سبک بالا قرار می گرفتن ، خیلی آروم سله رو فرو می کردن توی آب تا جایی که لبه های سله مساوی سطح آب میشد و اونوقت بود که بنکای پوک از بقیه بنکا جدا شده و شناور روی آب به سمت ما سرازیر و مام که از خدا خواسته ، دونه دونه جمشون می کردیم.
اونوزمونا بنک قیمت زیادی نداشت و ما به راحتی با 10 ریال یه قیف بنک می خریدیم.
میخوام بگم اون بنکا ارزش مادی خاصی نداشتن ولی دو دلیل داشت این کار ما :
یکی سرگرمی و بهونه ای بود که ما حتی زمستون هم از « مام دز» مون دور نباشیم.
دیگه اینکه فرهنگ اون موقع اینجوری بود که صرفنظر از فقر و غنای افراد ، مردم عادت داشتن که از دور ریز هر چیری پرهیز کنن.
همون واژه ی معروف : حیفَه. (HEFA)
ما در حقیقت : حیف می دونستیم که میل نکنیم.
و این با «حیف و میل» خیلی فرق داره.
یادمه حداکثر ، ده درصد بنکایی که جمع می کردیم مغز داشتن.
ولی مشغولیاتی بود بخدا.
همیشه تو پستایی که خاطره هستن یه مطلب یه نکته در میارم تو آرشیو ذهنم جا می دم . من اهل بنک خوردن نیستم ولی بگید هر کی خورد مواظب مرواریدای توی دهنش باشه
راستی یه مطلب درباره حلوا قپیت بنویس چند وقت پیش حرفش پیش اومد به یاد بچگی هامون رفتیم گرفتیم فکر کنم پست جالب در بیاد
====
حتما
می تیام