دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

نوشابه تگری

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۸۹، ۰۹:۲۵ ق.ظ

اوایل دهه شصت (حدود 27 سال قبل) محدوده شمالی شهر در ضلع جنوبی فلکه بسیج تموم می شد.

از ضلع شمالی فلکه بسیج به سمت دشت سبیلی  (sabiri) همش بیابون برهوت بود و تنها چیزی که خیلی  به چشم میومد دودکش های بلند کوره های میلیونی هوفمان بود.

درست پشت محدوده کوره ها یعنی کمی قبل از کشتزارهای سبیلی ، زمینهای مسطح و خاکی متعددی  توسط بچه های حیدرخونه وسیاه پوشان ( نیمه شمالی شهر) مبدل به زمین های فوتبال خاکی شده  و روزهای تعطیل ، کولاک فوتبال زمین خاکی بود.

من و رفقا بعضی اوقات توپ پستنِ (pesten) مون رو بر می داشتیم و می رفتیم و می زدیم زیر توپ.

امان از وقتی که کسی زخم و زیلی می شد وسط بیابون.

نه امکاناتی و نه پانسمانی و نه وسیله نقلیه ای.

مصیبت بود.

ولی خدایی شیرینی خاصی داشت ، زمستون و تابستون حالیمون نمی شد که.

موقع برگشتن جون به سر می شدیم تا به شهر برسیم.

چرا؟

معلومه.

همه تشنه بودیم و زبونمون از عطش به سقف دهنمون چسبیده.

این بود که وقتی به محدوده شهر نزدیک می شدیم مسیر طوری انتخاب می شد که هرچه زودتر به خونه ی یکی از بچه ها برسیم و  رفع عطش کنیم.

جنون فوتبالمون با فصل تابستون که یکی می شد ، این عطشه بیچاره مون می کرد ولی چاره ای  نداشتیم عشق فوتبال یه چیزه دیگه بود.

یه روز که همگی عطش کربلایی داشتیم و به شهر برمی گشتیم ، یکی از بچه ها که تازه به جمع مون پیوسته بود ، خونه شون حاشیه شمالی شهر  یعنی درست نزدیک محل فعلی فلکه بسیج  قرار داشت و ما خوشحال از اینکه اینبار لازم نیست پس از ورود به شهر ، تا رسیدن به محله ی خودمون تشنگی رو تحمل کنیم .

این آرزو زمانی تشدید شد که اون رفیق تازه مون شروع کرد به قولهای گُنده گُنده دادن :

- هل رَسیم حوشمون ، اُو چیه؟ نوشابه داریم می یخچالمون تگِرگی! یکی یکی داهام تون خوره.

( بذار برسیم خونه مون ، آب چیه؟ نوشابه تگری داریم تو یخچالمون! نفری یه نوشابه بدم بخورین.)

اون موقع نوشابه ها فقط شیشه ای تک نفره بود و نوشابه خوری هم کلاس خاصی داشت ، خدا میدونه وقتی اینجوری بهمون وعده داد چه حالی شدیم؟

پاهامون دیگه نای رفتن نداشت و 8 نفری شروع کردیم در مورد نوشابه ی وعده داده شده حرف زدن.

رسید به جایی که هر کسی در مورد اینکه چه جوری نوشابه شو خواهد خورد نقشه کشیدن و برنامه ریزی.

مسعود که الان توی کاغذپارس هفت تپه کار می کنه گفت :

- مو نوشابمه یکته نمخورومش! زونومه طوری بکنم می شیشه که توکی ازش ندرا! کتی کتی پی زونوم به مزنومش.

( من نوشابه مو یهو نمی خورم! زبونمو می کنم توی شیشه طوری که یه قطره ازش بیرون نیاد! یه کم یه کم با زبونم نوشابه رو می مکم)

محمدرضا که الان استاد آلومینیوم کار ماهریه خطاب به مسعود گفت : اَخمَخ ( احمق ) مو حوصله نداروم !یه نفس به قلیپنومش ( ghelipnomesh)

احمق! من حوصله ندارم یهویی  قورتش میدم ( سرمیکشم)

حمیدرضا که حدود 14 سال بعد از اونروز ، یه جیپ امریکایی قدیمی رو بهم انداخت و یه کلاه درسته سرم گذاشت گفت : عز گرات محمرضا یکته سرکشیش خو گلیت سوزه ! مو  اول خوب تکونش داهام که گازش درا در اوسون راحت بخورمش.

( عزایی بگیردت محمدرضا! یهویی سربکشیش خب گلوت میسوزه! من اول خوب تکونش میدم تا گازش دراد اونوقت راحت میخورمش.)

یادم نیست منم چه اراجیفی سر هم کردم و خلاصه همینطور وراجی و خیالبافی بود تا سواد اولین خونه های شهر هویدا شد و عطش ما به لحاظ بعد روانی قول و قرار نوشابه ، هی بدتر و بیشتر.

اون بنده خدا هم ، قول پشت سر قول بود که بهمون می داد.

- پَ خونه تون کجاست؟؟

- هُ ..اووانَس..

- کووان؟

- س کن ببینیش...آنتن مونه نمبینی؟

- عز گرات....کل حوشا آنتن دارن.

بالاخره مثل لشکر شکست خورده با پروپاچه خاکی و کثیف رسیدیم در خونه طرف.

درست مثل کسایی که روز عاشورا جلوی یه عابر بانک معطل پول باشن و شبکه شتاب هم قطع باشه ، در خونه اون بابا منتظر نوشابه تگری موندیم.

مسعود : الان داره درشونه بگُشَه. ( الان داره در نوشابه ها رو باز میکنه)

حمیدرضا : اولی مال مونه.

محمرضا : یتیمون هله بینم چنتا بمیاره.

مهران (من) : مو فانتای مخوم ( بعد از انقلاب فانتاب جمع شد ولی هنوز عادت داشتیم به نوشابه زرد بگیم فانتا)

محمد : سرخوَر مهران چقده زرنگه! مَم فانتا مخوم..اَر یکی بید سی مونه.

سرتونو در نیارم.

خیلی طول کشید تا پسره برگرده.

صدای پاش که از حیاط خونه شنیده شد گوشمون تیز کردیم و دنبال صدای بهم خوردن شیشه های نوشابه بودیم.

هوا فوق العاده گرم و سوزان بود.

بالاخره اومد بیرون.

با دست خالی و شرمنده و خجالت زده.

- هان! پَ نوشابا؟

- نوشابامون وارسنه ، ممون داشتیمه مو ندونسمه ( نوشابه هامون تموم شدن ؛ مهمون داشتیم و من نمیدونستم)

اعصابمون خورد شده بود به سختی خودمون رو حفظ کردیم که زمین نخوریم آخرش چنتامون ولو شدن از بیحالی.

محمدرضا بهش گفت : چی دگه نی خوریم؟ ( چیزه دیگه یی نیست بخوریم؟)

پسرک انگار که منتظر این حرف باشه گفت : شربت آرُم؟ (منظورش شربت آبلیمو بود)

فوری گفتیم : آ..آ..جوون بووت بیار خوریم. ( آره..آره..جون بابات بیار بخوریم.)

پسرک که دنیا رو بهش دادن بودن  با خوشحالی رفت که جبران نبود نوشابه رو بکنه.

کلی طول کشید تا بیاد.

- ماروم بگووَه شکر نداریم. ( مادرم میگه شکر نداریم)

خدای من.

داشتیم از عصبانیت آتیش میگرفتیم.

پسر بدبخت مرده بود از خجالت.

- بوبا...نخیم...نخیم شربت..کیه وا بینیم. رو یه او یخی بیار خووریم ( بابا..نمیخوایم...نمیخوایم شربت..کیو باید ببینیم؟ برو یه آب یخ بیار بخوریم.)

فوری گفت : خاب..خاب!

و مثل باد و برق غیبش زد و رفت که آب یخ بیاره.

و انتظار و انتظار.....

نهایتا اومد بیرون و سر شیلنگ آب حیاط خونه شون دستش و سرش پایین بود.

ما بُهتمون زده بود.

تمام اون نیم ساعتو اونجا ولو بودیم واسه شیلنگ آب داغ حیاط ؟

- دِش مو بینم...( بدش من ببینم)

محمدرضا سر شیلنگ آب رو از دستش گرفت و پسرک برای آخرین بار غیبش زد.

کمی بعد آب شیر  از شیلنگ سرازیر شد و محمدرضا چند دقیقه صبر کرد تا حرارت آب شیلنگ ، رو به خنکی رفت و همه مون آب ولرم شیلنگ رو نوشیدیم و هر چی منتظر موندیم پسرک از خونه بیرون نیومد.

ما هفت نفر شیکمامونو با آب ولرم پر کرده بودیم و خیلی حس سنگینی داشتیم و مردیم تا به محله مون رسیدیم.

اون بنده خدا رو دیگه ندیدیم که ندیدیم.


پی نوشت )  این توضیح رو مسعودخان پرموز در خصوص تکیه کلام « عَزِ گِرات » دزفولیا دادن برای خوانندگان محترم غیر دزفولی دیسون :

((مهران جون ! البته شاید نیاز باشه برا غیر دزفولی ها توضیح بدین که «عز گزات» اگرچه معناش همینه که شما نوشتین ولی معمولاً فرد گوینده با نیت معنای این جمله آن را بکار نمی برد و درواقع این جمله یه نوع صمیمیت را بین دو طرف میرسونه!! حالا از کجا این جمله بین ما باب شده نمیدونم!))

با سپاس از گوینده ی خوش صدای رادیو دزفول (مسعود پرموز)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۰/۰۸
مهران موزون

نظرات  (۲۲)

۱۳ دی ۸۹ ، ۰۳:۰۹ محمد حسن فروغی فر
با سلام وتشکر
تا آنجا که من بخاطر دارم بزرگترها از اصطلاح "عزه مگرات" استفاده می کردن و بیشتر در زمان عصبانیت یا تعجب بکار میبردند. اگر ممکن است چگونگی تعیین قدمت اصطلاح "عزه گرات" را بفرمایید.

======
با سلام وعرض احترام به شما
معنی دقیق «عز گرات» : دچار عزا بشوی
معنی دقیق « عزمگرات» : دچار عزا نشوی.

باید عرض کنم که هردوی اینها کاربرد داشته و دارد.
بسته به روحیه ی افراد گوینده ی این تکیه کلام.
برخی بزرگترها دلشان نازک است و حاضر نیستند چنین نفرینی بکنند ولی ناچار به کاربرد میشوند فلذا بجای عزگرات میگویند عز مگرات.
مانند کسانی که میخواهند بگویند : پدر....
میگویند : پدر صلواتی.
قدمت و تاریخ استفاده از این تکیه کلامها مسلما به قرون گذشته برمیگردد ولی بنده دقیقا نمیدانم کدام قرن و توسط چه کسی ابداع شده است.
موید باشید
سلام

آقا مهران شما واقعا زیبا تعریف می کنید.
یه توضیح هم من بدم :ما دزفولیها اغلب میگیم "عز مگرات "که خیلی قابل هضم تره

========
شما محبت دارید
ولی باید عرض کنم که هر دو تلفظش رایجه.
ولی قدمت « عز گرات » بیشتره.
سلام جالب و خوندنی بود
مرسی خبر دادید

========
خواهش میکنم
۰۹ دی ۸۹ ، ۲۱:۱۷ علیرضا بی باک
سلام خسته نباشید
وبلاگ inwarsargozasht.persianblog.ir
به ما سر بزنید
مهران جون ! البته شاید نیاز باشه برا غیر دزفولی ها توضیح بدین که «عز گزات» اگرچه معناش همینه که شما نوشتین ولی معمولاً فرد گوینده با نیت معنای این جمله آن را بکار نمی برد و درواقع این جمله یه نوع صمیمیت را بین دو طرف میرسونه!! حالا از کجا این جمله بین ما باب شده نمیدونم!

=====
چشم
مرکز شهر:
ده تا از اولین های دزفول
سلام
احتمالاً نگارش این مطلب مال خیلی وقت پیش است چون الان در قسمت شمالی شهر فلکه بسیج نداریممم.

===========
نگارش این مطلب مال همین دیروزه.
منتهی مونده بودم چه جوری آدرس بدم؟
فکر کنم اینطور بهتر باشه : بجای (( فلکه بسیج)) می نوشتم : (( جایی که فلکه بسیج بود ولی الان نیست و بجاش خط بتونی کشیدن و دور برگردون گذاشتن ))
موافقی؟
۰۹ دی ۸۹ ، ۰۶:۰۴ محمد مجیدی راد
سلام
بابا شانس اوردین خونشون لوله کشی بوده برادر !!
خوب یه گلمن با خودتون میبردین خرجی داشت؟؟
جالب بود خدا قوت

با سرگذشت قاتلین امام حسین "کلک بی کلک " به روز می باشد
بما سر بزنید
سلام.مطلبت خوب بود اما نمیدونم چرا از بین این همه نوشابه کوکا کولا رو با اون ارم مرموزش واسه عکس مطلبت انتخاب کردی ؟ شما هم عقیده داری اون آرم طرح اسرائیله؟ من که بعید نمیدونم

==========
وحید جان این بار تو سیاسیش کردی ها!!
والله بالله من جذب ژست خوشکل سنجابش شدم.
همین
طرف احتمالا بعد از باز کردن شلنگ از بس میزان خجالتش بالا بوده دیگه کار از آب شدن و توی زمین رفتن گذشته و طرف از خجالت بخار شده.

=======
نه بابا!
بدبخت شیلنگ رو داد دستمون ورفت توی خونه شون و دیگه بیرون نیومد.
۰۹ دی ۸۹ ، ۰۴:۱۰ شبهای دز
شاید آنجا اصلا خانه طرف نبوده و این را هم خالی بسته و دری را باز دیده و رفته پشت در ایستاده بوده!
===========
شوخی قشنگی بود.
۰۹ دی ۸۹ ، ۰۴:۰۱ عبدالکوروش
ای بابا...
حالا بجای اون روزها بشین و یه نوشابه تگری فانتا باز کن.
بشین پای سریال مختارنامه و در کمال رضایت از این همه امکانات و زندگی متمدنانه و محصولات رسانه ای با کیفیت علف (الف) مزه مزه ش کن!!!

========
دارم این کارو می کنم.
سلام آقای موزون
باز هم شبه مقاله نوشتید.
ذخیره می کنم و بعد می خوانمش چون من از کافی نت استفاده می کنم.
بر قرار باشید

========
شرمنده.
معلوم نیست تکلیف بنده چیه؟
مینویسم بعضی از دوستان میگن طولانی ننویس.
نمی نویسم ، بعضی از دوستان شاکی هستن که چرا تنبلی میکنی و نمی نویسی؟
واییییییییییی چقده باحال!!!
پسره گناه داشته ولییییییییییییییییییییییی
الان من کنجکاو شدم بدونم اون چی شده
خوب اگه که مامان باباش نذاشتن بیاره یا تنداشتن تقصیره اون نبوده که!!!شما الکی کلی نقشه کشیدین

=======
چی بگم والله
شاید حق با شما باشه
سلام اگر با تبادل لینک موافقید خبر دهید ؟
۰۹ دی ۸۹ ، ۰۲:۰۲ انصارحزب الله دزفول
بیانیه انصارحزب الله دزفول بمناسبت حماسه نهم دی برروی وبلاگ انصار دزفولwww.pelaknews.blogfa.com

همچنین نشریه پلاک بمناسبت نه دی بر روی وبلاگ است
۰۹ دی ۸۹ ، ۰۰:۳۵ محمد حسن
سلام اخوی
والله ما فقط زمستان ها می رفتیم فوتبال، تابستان ها شناگر بودیم. همیشه هم جایی می رفتیم فوتبال که امکانات رفاهی داشته باشد. نه توی بر و بیابون ... البت زمان ما کجا زمان شما کجا!
======
حاجی جان میدونی که روزای تابستون بلنده.
ما بعداز ظهرای تابستون میرفتیم اونجا و یا روزای تعطیل اول صب.
البته ناگفته نمونه از دوچرخه هم گاهی استفاده میکردیم.
دوترکه..
با اون سختی و مشقت فوتبال بازی می کردین هیچ کدومتون فوتبالیست نشد؟؟؟
راستی اون "عزایی بگیردت" واقعا ترجمه ی باحالی بود!

========
هیچکدوم فوتبالیست نشدیم ولی من دوسال خبرنگار تلویزیونی سازمان تربیت بدنی شدم.
دوسال مجری برنامه زنده ورزشی شدم.
برنامه ساز فیلم های ورزشی شدم.
یک سال و نیم مشاور یکی از معروفترین فدراسیون های ورزشی شدم.
امادرنهایت یهویی از صحنه ورزش کنار کشیدم چون پشت صحنه اش حالمو بهم زد.
۰۸ دی ۸۹ ، ۲۳:۳۹ دزفول مدرن
اقای موزون با سلام دوباره
ممنون که سریع جواب دادید .ولی من دوست ندارم نظرات وبلاگم تاییدی باشه چون هم خودم وقتشو ندارم که بخوام هی سر بزنم و هم اینکار رو توهین به مخاطب میدونم و ممکنه به یه جور استبداد تو وبلاگم منجر بشه یعنی هر نظری رو که خواستم تایید کنم و هر نظری رو که نخواستم رد کنم .

========
سلام عزیزم
باهاتون موافق نیستم اخوی.
اون زمونا که در خونه مون توی دزفول صُب تا شب باز بود گذشت و مُرد.
الان در کنار خوشبینی هایی که لازمه داشته باشیم ، احتیاط هم شرط عقله.
شما توقع دارید که یه نفر بیاد توی وبلاگتون که یه جور تریبون نیمه رسمی محسوب میشه هر چی دلش خواست بنویسه و بره و مسئولیت قانونیش به گردن شما بمونه؟
مثلا بیاد در مورد یکی از بستگانتون حرفای ناهنجار بنویسه و در بره؟ و شما هم خدای ناکرده یکی دو روز فرصت سرکشی نداشته باشین و همه ببینن اون مطالب زشت رو؟
یا بیاد در مورد اشخاص محترم چیزایی بنویسه و در منظر عموم قرار بده؟
یا بیاد چیزایی بنویسه که برابر قوانین کشور ، ممنوع باشه و بنام شما تموم بشه؟در حقیقت آش نخورده و لبو دهن سوخته بشید؟
برادر من ، استبداد امریکاست که علیرغم ادعای ابرقدرت بودنش(که مثلا وحشت از دیدن فیلمی توسط ملتش نباید داشته باشه) و هرازان هزار فیلم با محتواهای خوب و بد میسازه وبه دنیا صادر میکنه ولی برای یه دونه فیلم ناقابل «ملک سلیمان» جرات دادن اجازه اکران در سینماهاشو نداره.
این یعنی استبدادفرهنگی و تموم اون دغدغه ی درستی که شما دارید.
وگرنه که وبلاگ شما مثل دفترچه خاطرات شما ، کیف پول شما و یا شاید مسواک شخصی شماست و نباید اجازه بدید ازش سوء استفاده و .....داده بشه.
البته «نقد» خیلی فرق میکنه.
ببخشید خیلی گرفتارم وگرنه بیشتر در خدمتتون بودم.
نازی! حالا من تا مدتها باید تو فکر اون پسره باشم که تو خونه یخ هم نداشتن. عجب مهمونایی پیدا میشن ها! کم مونده بود دیوارا رو هم بخورن !

=======

البته این امکان هم وجود داشت که کلا از طرف پدر و مادرش توی معذورات پذیرایی از ما بوده باشه.
الله اعلم
۰۸ دی ۸۹ ، ۲۱:۵۹ محمد باغبان پور از دزفول
سلام دوست عزیز
ممنون از کامنت شما وعرض همدردی ،بادومین پست متفاوت به روز هستم رسماً دعوتید به خواندن دومین پستم . یاعلی
۰۸ دی ۸۹ ، ۱۸:۴۳ سعیدی راد
سلام. نوشابه بدم خدمتتون!؟
پپسی می خواهی یا کوکا؟
(یه کسی می گفت: یاکوکا)
==========
سلام علی آل یاسین
دست خووَش برام.