دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

قدیمی ترین شبکه هرمی ایران در دزفول

دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۸۹، ۰۸:۵۷ ق.ظ

اگر در این روزگار آزگار ، خانما با کلی طمطراق سرِکار میرن و مثلا پابه پای آقایون ، به درآمد خونه کمک میکنن.

خانمای نسل قبل در همون خونه ، غیر از انجام وظیفه ی شامخ مادری و همسری ، دوتا کار دیگه هم میکردن که براستی مهم و اساسی بود.

یکی «مدیریت مصرف» در منزل

دیگری تولید درآمد از وقتهای پرت (pert)

به جرات میگم نقش مادران نسل گذشته چنان ویژه و اساسی بود در خونواده ،که مرد خونه  فقط ظاهری از «رئیس» داشت و ریاست حقیقی رو ، خانم خونه داشت منتها «دولتش درسایه» بود.

قرار باشه توی همین یه پُست ، تمام جلوه های «مدیریت مصرف» و «درآمدزایی» زن دزفولی رو در محیط خونواده بگم ، بازم دوستان گلایه مند میشن که چرا مطول مینویسی؟

چیکار کنم آخه ؟

محتوا زیاده بخدا.

بگذریم..

میخوام به درخواست صالحه خانم ، بحث دیک ریسی (نخ ریسی) زنان سابق رو در دزفول بنویسم.

دیک ریسی یکی از مظاهر کمک های جنبی به اقتصاد خونه بود و این امر در کنار تولید درآمد برای خانما یه جور سرگرمی محسوب میشد.

البته همین فرهنگ نخ ریسی رو خیلی از مناطق دیگه ی ایران زمینِ عزیزم داشته و دارن ، منجمله لرستان.

با این تفاوت که در اکثر نقاط کشور ، پشم گوسفند دست مایه ی این هنر خونگی بود ولی در دزفول ، این نخ ابریشم بود که هنر ظریفِ دست خانمای دزفولی رو به رخ روزگار میکشید.

در نخ ریسی با پشم گوسفند (اگر دیده باشید) خانما ایستاده اینکارو انجام میدن.

چرا؟

چون دوک (دیک) نخ ریسی به دلیل زمختی پشم گوسفند درشته و مقدار پشم لازم رو هم خانما دور دستشون تا نزدیک آرنج می پیچن و در حالی که سرپا هستن کار ریسیدن پشم رو انجام میدن.

حالا پشم شتر رو چه جوری میریسین ، بنده بی خبرم به خدا.

اما در ابریشم اینجوری نیست.

پیله های ابریشم که به اندازه ی یه تخم بلدرچین بود و خانمای دزفولی پس از گِشکِنیدَنِ (رشته کردن ) چهار پنج تا پیله ی پخته شده ی ابریشم ، اونا رو دور چهار انگشت دست راست (غیر از انگشت شصت) حلقه میکردن و یه رشته ی نازک رو به دیک گیر میدادن و داستان ریسیدن شروع میشد.

دست چپ نقش کلیدی رو توی این هنر زیبا ایفا میکرد.

این خانمای «احتمالا شمالی» ، همه چی شون دیک ریسی دزفولیه غیر از جهت دیکشون که سروتهه

دست چپ کارش چرخوندن دیک بود که دوانگشت شصت و وسطی ، اصلی ترین وظیفه رو برای هربار ایجاد چرخش در دیک بر عهده داشتن.

وقتی دست چپ دیک رو به چرخش وا میداشت ، دست راست در راستای عمود بلندمیشد و دیک آویزون در حال چرخیدن خودکار قرار میگرفت.

حالا تا دیک بچرخه ، دست چپ به کمک دست راست میومد و رشته های ریسیده شده ی دور انگشتای دست راست رو به کمک همون دست راست به حالت شبکه یی مثلث شکل از تار های ابریشم باز کرده و طوری می کشید که رشته ی زمخت تبدیل به ریسه ی نازکی از نخ میشد و دور دیک که مجدد توسط دست چپ مدیریت میشد تنیده میشد.

نمیدونم تونستم تخیل نازنینتون رو اقناع کنم یا نه؟

بمیرم برای اون عزیزایی که ندیدن و تصوری هم ندارن از این شاهکار خانمای دزفولی .

در نهایت رشته های تنیده شده ی دور دست راست وقتی تموم میشد ، دوباره چهارپنج تا پیله ی دیگه و گره خوردن سرنخ جدید به سرنخ قبلی و همینطور ادامه تا دیک لاغر مردنی تبدیل به دیک چاقالویی میشد که من خنده ام میگرفت وقتی نیگاش میکردم یاد آدمای چاق و کوتاه قد میفتادم.

خانمایی که اهل دیک رسی بودن عمدتا یه چیزی داشتن توی خونه بنام «وَرا» (varaa)

کار وَرا چی بود؟

هر زنی که اهل دیک ریسی بود توی خونه بیش از یکی دوتا دیک داشت بخاطر اینکه صرف نمیکرد تا با هربار پرشدن و چاق شدن یه دیک ، ورا رو بیارن و نخ رو دورش ببندن.

بله دوستان ، کار ورا این بود که هر پنج شش تا دیکی که چاق و تنیده میشد ، نخهای ریسیده شده رو بهش منتقل میکردن.

من همیشه از شکل وَرا متنفر بودم ، بیریخت و قواره بود.

یا چوب بلند حدود یک متر ارتفاع به ضخامت دسته ی جاروهای خدماتی ادارت امروزی.

دو تکه چوب حدود 40 سانتی متری رو به حالت به علاوه به هم متصل میکردن که محل تقاطع این دوچوب طوری سوراخ بود که اون چوب یک متری از رد میشد .

حالا چوب یک متری در سانتی متر سی ام ، روی این چوبهای به علاوه گیر میکرد و چهار قطعه چوب نی (ney) شقه شده ی 70 سانتی متری به موازات چوب یک متری ، روی چهار کنج چوبهای به علاوه نصب میشدن و اینا رو با بندهایی به همدیگه محکم میکردن.

یه جور داربست سبک بود برای اینکه نخ های ریسیده شده ی چهار پنج تا دیک رو دورش کلاف میکردن که در نهایت از بالای وَرا کلاف رو خارج میکردن.

یادمه اوقتا سلیقه ی دزفولیا بیشتر هیکلای تپل  و فربه و کوتاه قد رو می پسندید ( تتمه سلیقه ی قاجاری) واسه همین وقتی یه دختر دم بخت هیکلش خدادادی باربی( بدم میاد از این کلمه) بود پشت سرش میگفتن : « مری وراییه» ( عین ورا دراز و بیریخته)

>>>

چوب خلال رو دیدین که؟

چوب دیک دزفولی تقریبا شبیه چوب خلال بود فقط اندازه اش فرق داشت.

ارتفاع چوب دیک حدود 25 سانتی متر ( یه خورده کمتر بیشتر) و ضخامتش نزدیک به پنج میلی متر.

نوکش که در حین کار گاهی روی زمین قرار میگرفت شبیه نوک خودکار بیک بود و سر دیک یه چاک کج داشت که این چاک نقش مهمی داشت و ارتباط اصلی دیک و  نخهای دور دست راست دیک ریس همین چاک بود.

در حقیقت اگر این چاک نبود دیک ریسی امکان پذیر نبود.

درست یادم نیست که اون فرفره یی رو که به سر چوب دیک وصل میشد و توازن و حفظ نیروی جانب مرکز رو نگه میداشت چی میگفتن؟

«سَری» دیک؟

«سَرِ» دیک؟

یادم نیست ، ولی هر چی بود این فرفره و چوب با هم چیزی رو بنام «دیک» رو محَقَق میکردن و جدای از هم معنی دیک نمیدادن.

من از 10 ریال تا 50 ریال یادمه مش کریم خراط دیک میتراشید.

تراش چوب و فرفره دیک طوری بود که باید کاملا بالانس باشه.

.اسه همین خانما وقتی دیک رو از خراط میخریدن نوکشو میذاشتن کف دست چپشون و با دست راست یه چرخش بهش میدادن تا از خوب چرخیدن و کج نبودنش اطمینان حاصل کنن.

>>>

خانمای دزفولی وقتی دور هم مینشستن ، بجای تماشا به فارسی وان ، به چهره ی ماه همدیگه نگاه میکردن و در حال گپ و گفت دیکشونو میریسیدن.

این بود که بجای حمل لوازم آرایش ، وقتی پیش هم میرفتن یه مقدار پیله ی ابریشم و دوسه تا دیک با خودشون میبردن تا در کنار حرف زدن و دید و بازدید یه درآمد جنبی هم داشته باشن.

اگر خانمی یادش میرفت که تشکیلاتشو با خودش ببره ، بدون هیچگونه مشکلی و با آغوش باز از دیک و پیله های ابریشم زن میزبان استقبال میکردن و به میزبان نفعی میرسوندن.

هیچکس به این فکر نمیکرد که : «اومدم مهمونی یا نخ ریسی برای طرف؟»

البته اینجوری نبود که خانما همیشه و همه جا و در هر مجلسی خوره ی دیک ریسی باشن ها...نه.

ولی عین اینی که هر وقت میریم خونه ی همدیگه فوری تلویزیون لعنتی روشن میشه و جومونگ و یانگو رو میبینیم و انگار نه انگار که اومدیم همدیگه رو ببینیم.

اونوقتا آقایون گرم حرفای خودشون میشدن و حالشو میبردن.

خانما در عین حالیکه که بهم نگاه میکردنو صحبت میکردن ، از وقتشون برای پول دروردن از شبکه هرمی نخ ریسی در دزفول استفاده میبردن.

آره تعجب نکنید.

شبکه هرمی ،

من شبکه دیک ریسی دزفول رو یکی از اولین شبکه هرمی ایران میدونم.

با این تفاوت که پولهای نقد ملت از دزفول و ایران خارج نمیشد بلکه پول هم وارد میکرد.

اما چرا هرمی؟

میگم براتون.

این خانمای ترکمن هم حالت دستاشون شباهت داره به شرحی که دادم

کسانی مثل پدربزرگ بنده و خاندان موزون ، کار اصلبی و خانوادگیشون این بود که از مسیر جاده ی ابریشم و مناطقی مثل رشت و قفقاز و آسیای میانه کارشون تجارت پیله های ابریشم به جنوب ایران و دزفول بود.

در دزفول کسانی بودن که از امثال پدر بزرگ بنده عمده خری میکردن و شروع بع توزیع در مقادیر کوچکتر در شبکه خانگی دزفول.

این شبکه تا جایی امتداد داشت که تا همین بیست سال پیش من یادمه که بودن خانمایی که در حد نیم کیلو تا دو کیلو به زنان دیک ریس خونگی ، پیله تحویل میدادن.

جالب اینجاست که خانمای دیک ریس ( مادر من ، عمه ی شما ، خاله ی فلانی) پولی بابت خرید پیله نمیدادن.

در حقیقت خرید و فروشی برای ریسندگان وجود نداشت .

اونا یه وزن مشخص ( نیم کیلو یا بیشتر) از «مارفلونی»  تحویل گرفته و طی یکی دوهفته میریسیدن و با مارفلونی تحویل میدادن و مزد میرگفتن.

مار فلونی اینا رو جمع میکرد و به «مار بَحمونی» تحویل میداد و شوهرمار بحمونی تحویل سرشاخه بالایی.

د رنهایت یه جایی از این شبکه ی جالب ، نخ های ریسیده شده رو به کسانی که بهشون «جولِهَر»(joolehar) میگفتن تحویل میدادن و اونا هم در کارگاه های دوست داشتنی شون آروم آروم نخهای ظریف ابریشم رو تبدیل به پارچه میکردن.

ما توی محله مون دوتا داداش دوقلوی جولهر داشتیم که یکیشون تا همین چند وقت پیش زنده بود. شاید حدود 70 سال دوتایی کنار هم از صب تا شام پارچه ی ابریشم بافتن. خدا رحمتشون کنه.

دزفولیا به پیله های ابریشم میگفتن : « پِیلِی قَذ »  (pele ghaz)

و به پارچه ی بافته شده اش میگفتن : قَذ ( اصطلاح «پارچه ی قَز» نه ها... فقط «قَز»)

مثلا خانمای متمول چادری از جنس قَز داشتن که به لحاظ استحکام گاهی اونقده دوام داشت که از مادر به دختر به ارث میرسید و بهش میگفتن : «چار قَز» (چادر قَز)

نمیدونم ربطی به اصطلاح «چارقد» داره یا نه؟

خلاصه اش که شبکه هرمی نازنینی بود.

خودمونیم ها ، پدر بزرگ منم یه پا تاپ لیدرگلدکوئست بوده واسه خودش ها ، نمیدونم اگه الان بود جرمش شبکه هرمی بود یا به عنوان کارآفرین نمونه معرفی میشد؟

ولی از شوخی گذشته ، خدابیامرز شاید اولین دزفولی تاریخ بوده باشه که از دزفول تا مسکو رو با اسب و ... رفته و برگشته.

یه چیزه دیگه تا یادم نرفته :

خانمای دزفولی در ظریف ریسی یکسان نبود دستشون.

به همین خاطر وقتی دختری دم بخت بود ، یکی از محسناتش این بود که میگفتن : « یه دسِ دیکی داره!! نوم خدا تیه ام زیر پاش » ( دستش برای دیک ریسی خیلی ظریف و چابکه !! ماشالله چشام زیر پاش)

>>>

پوپک خانم و اخوین سبزقبایی عزیز

نمیشد کمتر از این بگم...

چطور بود؟


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۸/۰۳
مهران موزون

نظرات  (۲۶)

آفرین به پدربزرگ شما.نه عزیز.کار آفرین بودن ایشون.دستشون درد نکنه....

=======
زنده باشید شما
ارباب صدای قدمت می آید.
هنگامه اوج ماتمت می آید.
ما در تب داغ و غم تو میسوزیم
یک روز دگر محرمت می آید...
در شوشتر من , با مطلب محرم , منتظرتون هستم.
سلام-خلاصه تر بنویس-چندتا عکس قدیم دزفول هم بذار -نداری برات بفرستم

======
اینجا محل دلنوشته های فرهنگی من است.
ضمن احترام به شما دوست گرامی ، اجازه میخواهم تا آنگونه که میتوانم ادای دین کنم و بنویسم.
کوتاه نویسی را دوستان دیگر به وفور انجام میدهند.
یکی هعم باید مثل من کامل و پر و پیمان بنویسد؟
برای عکس هم متشکر میشوم ابراز محبت بفرمایید
منتظرم
آقای موزونی
سلام
برام دوس دوری فقط تعریفت کنن یا اشکال هم گرن . ا بعضی جوابها معلومه ناراحت ببووی .
بی قضا

========
اصلا و ابدا
نه عاشق تعریفم
و نه دشمن انتقاد
اتفاقا خوشم میاد از انتقاد
اما از همه چی بالاتر فقط کیف میکنم که می بینم ، تونستم دل کسی روشاد کنم.
به همون آب مقدس دز قسم.
گمان میکنم شما یا بعضی از دوستان «لحن» نوشته هامو گاهی اشتباه میگیرین و تصور میکنین که حس بدی داشتم در موقع جواب دادن.
اینو بدونین که من در تمام مدت دیسون فقط یک کامنت رو درج نکردم اونم بخاطر توهینش به شهدای شهر دزفول بود.
وگرنه «موافق نبودن» برخی دوستان با عقاید ونظرات بنده و یا حتی مخالف بودن اون عزیزان ، امری بدیهیه.
اصولا اگر دیسون واسه تعریف و تمجید دلش غنج بزنه مطمئن باشید بعد از مدتی عین مرداب میشه و بوی بدی ازش بلند خواهد شد.
خیلی جالبه!!!
۰۴ آبان ۸۹ ، ۱۲:۳۱ مردی از سرزمین افتاب
مطلب شما باز هم خواندنی بود
---------------------------------------------
شهر دسپیل پتی ا بی هنره /خین دسپیلی تمومش هنره
دیک ریس و جولهر و ورشوکار/ا سحر کار کنن صدقتشو بام تا شوگار
مردم دسپیل قدیم بز امون/کاره کردن دل و جونی تیشو به اسمون
.
.
مو که شرمونده ریت موزونی/ار که اشعار ضعیفی بکنم ارزونی

تقدیم به همشهریان بی مثال خودمون

=========
مو صدقه شعر گفتن تو بایام
یادم نی آخرین بار کی خووَردمه بایُم

ببخشید من شعر بلد نیستم بگم
ولی خیلی مخلصیم
سلام
بارکه لا
با عرض پوزش , اگر اشتباه نکنم تا آنجاییکه من یادم میاد نقش کلیدی را دست راست داشت قز ها را دور انگشتان دست چپ می گذاشتند و دست راست چرخاندن دیک و تنظیم کلفت و نازکی و تاب رشته تار قز را داشت همانطوریکه در عکس آن 2 خانم شمالی هم دیده می شود . مگر آنکه چپ دست باشند .
سپاس

========
بِرام مو سیلِ مار خودُم کُردمه.
ایسون که ایطوره ..... اصلاحِ کنم.
ای ایهالناس ....همه چپ دس هِ..هم راس دَس.
قول گفتنی : هر که مارش خونه داش.
خوبه کَسونوم؟
چقدر جای تاسف داره که برای مطلب قزریسی دزفول یه تصویر دزفولی نداریم.

این را قابل توجه آقای آذرکیش نوشتم.

======
مهندس بدو که سفارش داری
سلام. خیلی جالب بود. ممنون که خبرم کردین
۰۴ آبان ۸۹ ، ۰۸:۰۶ محمد مجیدی
سلام
خدا قوت
ماشالله به این همه پشتکار و حوصله
یا علی
سلام وخسته نباشی خدمت اقای موزونی

به مطلب جالبی اشاره کردی،همشو خوندم خوشم اومد دمت گرم

منتظر اپ بعدی هستم خبرم کن .دست مریزاد
۰۴ آبان ۸۹ ، ۰۶:۵۸ مدیر وبلاگ مسجد حجت بن الحسن(عج)
با سلام وو خسته نباشی خدمت آقای موزون
ممنون که به وبلاگ ما سر می زنید. هر بار که از وبلاگتون دیدن می کنم کلّی کیف می کنم از مطالب نابتون.
سر بلند و پیروز باشید
عاقبت از ان ماست
مهدی سقای ژیان - مدیر وبلاگ مسجد حجت بن الحسن
دوباره سلام
با اینکه صبح و بعدازظهر کلاس بودم ولی تمام فکر و ذکرم پیش این پست دیسون بود.
من برعکس پوپک عزیز فکر می کنم این جور مطالب رو اگه کوتاه بنویسیم در حق اصل مطلب اجحاف کردیم. برای بیان بعضی سنتهای قدیم صدها صفحه کتاب همه کمه. البته مطمئنا رعایت ایجاز برای یه نوشته حسن محسوب میشه ولی به شرطی که به شرطی که بشه حق مطلب رو ادا کرد
راستی آقای موزون
حالا که تحویل گرفتید و درباره قز ریسی نوشتید می خوام پررو بازی دربیارم و یه گزینه پیشنهادی دیگه بگم تا تو برنامه تون بذارید و سر فرصت درباره اش بنویسید:
معماری سنتی خانه های دزفولی و اهمیت درخت کنار
=========
اولا خواهش میکنم انجام وظیفه بود.
دوما تو رو خدا شما به این آبجی پوپک بگو.
سوما چشم ، اتفاقا دلم بیش از همه چیز ، از داستان معماری قدیم دزفول ، دردمنده و حرفهای بسیار زیادی دارم که فکر میکنم طولانی ترین پست من خواهد شد.
(البته اگه تا حالا ننوشتید)
سلام
خیلی جالب بود من تمام هفته دو شیفت کلاس دارم یعنی تو خونه نیستم و اصلا از روزهام لذت نمی برم اما مامانای قدیم تو خونه بودن لذت میبردن کار هم میکردن
جالبه بدونید من هم ریسیدن پشم بلدم هم ابریشم

========
جدی؟؟؟
کشف شما برای دیسون یه افتخاره؟
خواهشا اگه میتونید در حال ریسیدن «قز» عکس بگیرید و بفرستید تا توی دیسون قرار بدم.
البته اگر افتخار بدین.
سلام مطلب زیبایی بود اما چرا کار زیبا و مفید گذشتگان عزیزمون رو با کار این کلاهبردارهای دروغ گوی دزد مقایسه کردید اصلا هم مثل اون نیست کار می کردند پولش رو می گرفتن قرار نبوده کلی پول بدن بعدش هم هیچی یارو بره اون ور آب به اینا بگه زکی با پول شما من پول دار شدم
گذشتگان ما انسانهای زرنگ و کوشا و فعالی بودن که از تنبلی توشون خبری نبود هر کس صبح زود بیدهر می شد برنامه روزش معلوم بود نه مثل ما تا لنگ ظهر می خوابیم بعد هم روز رو به بطالت می گذرونیم کاش می تونستیم کمی مثل اونا زندگی کنیم

=====
دوست عزیز این مقایسه بیشتر یه طعنه ی رسانه یی بود . بدین معنا که شبکه هرمی اگر به درد بخور باشه باید مثل شبکه قز ریسی دزفول «پول آور» باشه نه پول بر باد ده.
اینجای متن رو دوباره برید بخونید لطفا :
((...من شبکه دیک ریسی دزفول رو یکی از اولین شبکه هرمی ایران میدونم.

با این تفاوت که پولهای نقد ملت از دزفول و ایران خارج نمیشد بلکه پول هم وارد میکرد.))
فراموش نکنید که پدر بزرگ خودم رو مثال این شبکه ی مثالی آوردم و به این شبکه ی هرمی شکل افتخار کرده و میکنم.
موفق باشید
آقای موزونی من ازتون گله دارم .
چون ازتون خواهش کردم جون مادرتون مختصرش کنید .شاخ و برگ اضافه شو حذف کنید اما بازم مثنوی هفتاد من نوشتید.
میدونم نظر من براتون اهمیتی نداشت اما فکر میکردم جون مادرتون براتون مهم باشه و بخاطر اونم که شده مختصرش میکنید.
عیبی نداره ...خیالی نی
راستی قشنگ بود .کیف کردم .حال کردم. خوشم اومد . حرف نداره .بی نظیره.و.......
از این به بعد هر وقت آپ کردین میام بدون خوندن مطلب ، اتومات این چند کلمه تحسین رو می نویسم.آخه خوندن این مطالب طولانی وقت میخواد که شما اون وقت رو به ما نمی دین

=====
پوپک عزیزم
من مطالب کوتاه هم گاها می نویسم.
ولی خواهر عزیزم توجه داشته باش که اصل داستان و محتوا زیاده.
ضمن اینکه ذائقه ی نوشتن من اینه.
اجازه بده هر کسی با قلمش اونجوری که میخواد بنویسه.
باور کن نیت بدی ندارم.
ولی بخوام مختصرتر بنویسم نقض غرض کردم.
شما یه زحمت بکش واسه من ممنون میشم :
یکی از مطالب طولانی منو واسم مختصر کن و برام ایمیل کن
میخوام بدونم چه جوری میشه مختصر تر از این بنویسی در حالی که موضوع نابود نشه و ضمنا چاشنی های شوخی و مثالهای فلفل نمکی داستان رو هم حذف نکنی؟
چون بدون اینا روح مطلب کنسل میشه.
منتظر یه متن خلاصه شده از شما هستم.
ضمنا
بشمار و ببین که این مطلب کوتاه تر از مطالب قبلیه.
سلام آقا مهران
چند وقتی سرم شلوغه وقت نکردم سر بزنم ولی حالا اومدم مطلبتونو بعدا می خونم
ببین این همه مهربونی رو ...............
کامنت فراموش نمی شه
یا حق

=====
خدا انشالله عمرت بده.
یه دنیاتشکر میکنم.
سلام جناب موزون
هر روز میام اینجا و مطالبتون رو میخونم ...
باور کنید هر وقت که میخونم حسی رو که برام در دوران کودکی ، وقتی که از کوچه پس کوچه های کتکتان و کرناسیان به طرف رودخونه سرازیر می شدم و آب رو میدیدم و سرشار از هیجانی وصف ناشدنی می شدم رو زنده میکنه ..
از لحظه ای که پا از دزفول بیرون میذارم دلم براش تنگ میشه و شما و دیسون شما کمی دلم رو تسلی میده ...
ممنون که وقت میذارین برای شهرتون و همشهریاتون .. ایکاش عکس مستند هم داشتین اون وقت دیگه محشرتر از این بود ..
دلم برای صدای پرنده ها ، وقت غروب بالای خراطون و سرمیدون (خوب میدونی منظور کدوم پرنده هاست )خیلی تنگ شده فکر کنم الان دیگه خبری از اون شور پرنده ها در کنار شور زندگی و سرزندگی دزفولی ها نیست ...
خدا بیدارت با .. خدا قوت دهد..

========
بهروز عزیزم این لینک را احتمالا نخوانده ای در دیسون :

http://disoon.blogfa.com/post-11.aspx

زیرا که در کامنت سوزناکت نام قندر را «پرنده ها» گفته ای.
روی ماهت را میبوسم و دعا میکنم باز همآنروزها برایت زنده شود.
۰۴ آبان ۸۹ ، ۰۰:۲۰ خانـــوم گـــــــــــــل
هووه بابا نمیشه یکم خلاصه تر بنویسی پدرمون در میاد تا بخونیمش....
کلاس آموزشی رایگان خوبی بود
زیبیست
باز هم پیش ما بیا
۰۳ آبان ۸۹ ، ۲۱:۰۶ یه دونه خانوم
پس مث اینکه ما هم ناخواسته دستی تو این هرم شما داشته ایم.. آخه پدربزرگ منم تاجر بودن..!
من این دیک ریسی رو که میگین، دست خانومای دزفولی ندیدم. ولی اون وختا که طفلی بیش نبودم! یه همسایه داشتیم بختیاری بودن.. مادر این خونواده و دختراش هرروز بعد از ناهار ، می یومدن رو پشت بوم (زمستونها) با این فرفره و چوبه نخ ریسی میکردن..
من که خیلی کارشون برام جالب بود همیشه با چشای متعجب نگاشون میکردم...
عجب سرعتی داشتن...
۰۳ آبان ۸۹ ، ۱۸:۰۷ حبیب شوکتی نیا
بازم یه مطلب عالی و خواندنی .
دست تون درد نکنه
با این گشکنیدن یاد یه بیت افتادم :
سی پلتی وفا از جون بریدن هنره / زندی یه ایطوری گشکنیدن هنره
واما در مورد همشهریای لینکی ! قبلن هم گفته بودم خدمت تون . تو پیوندای من به جز آقای سعیدی راد که می شناسینش و خانوم مقدم (وبلاگ داستان های شهر ما) و وبلاگ انجمن قصه دزفول با مدیریت همین خانوم مقدم دیگه کس قابل ذکری نیست . آقای علی کلانتر و علی شیشه گر البته هستن ولی دیگه مدت هاست فعالیتی ندارن . تازه تو راسته ی کار شما هم نیستن .
پیوندای من همه عیر دزفولی واغلب شمالین . به خاطر همین اغلب فکر می کنن ساکن شمالم .
اینم خودش دردیه نه ؟
مانا مانی
و درود

====
سلام استاد
ممنون از محبتت
1- اون آقایون شیشه گر و کلانتر رو لینک خواهم کرد چرا که معتقدم لازم نیست کسی راس کار دیسون باشه تا لینک بشه ، بلکه این دیسونه که وظیفه داره تا راس کار نیازهای سنتی تمام دزفولی ها باشه . تمام دزفولی ها که میگم یعنی فارغ از هر نوع گرایش سیاسی .
2- چقدر شاد میشم وقتی در تایید مطالب ضعیف بنده ، شعری دزفولی چاشنی میکنید. سپاس استاد..سپاس
3- پیوند کردن بچه های ایران درد نیست استاد ، افتخاره. مسئله اینجاست که من خودم چندین وبلاگ دارم و هر کدوم به موضوعی مربوط میشه ، مثل دیسون که اختصاص به مبحث فرهنگ دزفول داره.
این کجاش بده که شما در کنار دلپرسه که به بچه های ایران وصلش کردین ، بیاین یه وبلاگ دزفولی هم درست کنین و اشعار نابتون و حرفای گفتنی تون رو در خصوص دزفول توش آپ کنین؟
4- خجالت نمیکشم که گاهی از «مانا مانی» زیباتون تقلید کنم. فقط گاهی.. اجازه هست؟ آخه خیلی خوشگله اصطلاحش.
مانا مانی استاد شوکتی
آقا جان چند روز است در هوایی نفس می کشیم که عطر یار نمی دهد ... غروب تهران چه دلگیر شده است از وقتی بیت رهبری را به قم برده اند ...
خوشحال میشم در خدمتتون باشم...
سلام
از خوابم زدم و خوندمش
فضای بچگی ها برام زنده شد. همون وقتهایی که صبح زود بیدار میشدم و میدیدم دایَه بقچه اش رو تو نور جلوی در پهن کرده و در حالیکه با خودش صحبت می کنه و سازهای قدیم دزفولی می خونه قز هم میریسه. یادش بخیر
بعد از فوت مادربزرگ نمی دونم چی به سر وسایلش اومد. تا اون موقع که خونه قدیمی و شوادون رو بود همه کنج کت شوادون بودن. گذشت روزگار چه خاطراتی رو از آدم میگیره...
ممنون از لطفتون
حق دارن بقیه بگن طولانی می نویسید ولی همینی که نوشتید یک از هزاره
درود بر شما...
متاسفانه الان اصلا فرصت ندارم بخونم
باید تا فردا شب جزح وزح کنم تا فرصتی پیش بیاد
هیییییییییییی
ممنون که نوشتین