آخرین آرزوی من
بزرگان معصوم (سلام الله علیهم اجمعین) فرموده اند : چنان برای زندگی (حلال و شرافتمندانه) تلاش کن که انگار پایانی بر آن متصور نیست و چنان به آخرت بیاندیش که انگار همین فردا خواهی مرد.
و چه سخت است حفظ اعتدال بین این دو نگرش .
همه ی ما شاید روزی به این فکر کرده باشیم که : پس از مرگ ، کجا در آغوش مادر خاک ، فرو خواهیم شد؟
برخی برایشان مهم نیست پاسخ چنین سوالی و برخی چون خود بنده یکی از سوالات مهم شان همین است.
چرا؟
من ، بر این باورم که مرگ! پایان ارتباط روح و جسم نیست ، که بحث در این خصوص نیز فراوان است.
اما اگر قرار باشد روح من برای ترمیم توشه هایش ، پنج شنبه ها بر سر مزار جسمم حضور یابد ، پس مهم است که این جسم خاکی جایی باشد که همه ی وجودم به ذره ذره ی آن ، تعلق دارد.
جایی که جان گرفتم ،
جایی که سخن آغازیدم ،
جایی که مادر دستم بگرفت و پا به پا برد ،
جایی که همیشه ی خدا ، هفتاد درصد وزن بدنم از سینه ی او تامین می شد نه شیر مادر.
آری ،
سینه آبی دز ، که آب گوارایش همچنان در رگ های سرخ من جاریست.
اینجا بهترین جای جهان برای فرو رفتن در سینه ی خاک است ،
جایی که تا قیام قیامت ، نَشتی سینه ی مادر دز ، از لابلای کَمَرها ، جسم عطشان مرا ، قطره قطره سیراب خواهد ساخت.
این مزار های آجری برایم ،
همان لَلویی (گهواره) است ، که قرار است دایه ی دز ، تا ابد به آرامی تکانش دهد و این کاشی های لعاب آبی رنگ ، همان لِسبَک های آبی رنگ چشم زخمی است ، که مادر از قُمات (قنداق) من می آویخت تا چشم حسود بترکد.
این آخرین آرزوی من است که :
لَلوی ابدی من همین شکل و همینجا خواهد بود.
انشالله
التماس دعا
عکس بسیار زیبائی بود
و خاطرات شنا در منطقه آرام و با صفای رود بند را برایم زنده کرد