نقاش شهدا
اولین روز کلاس دوم راهنمایی و مهر ماه سال 61 بود ، مدرسه راهنمایی ارشاد نرسیده به محدوده پیر رودبند در محله «درکتانیان» .
زنگ هنر ، افتتاحیه ی آن سال بود برای کلاس ما.
یادم نیست دبیر هنر ما چه نام داشت ولی بی تکلف ترین دبیر مدرسه ، خودش بود.
کلاس با گشودن باب آشنایی با بچه ها آغاز شد ، دبیر از ما خواست که ، هر کس هر نقاشی خاصی بلد است ، پای تخته سیاه برود. هنوز همکلاسی ها خیلی با هم آشنا نبودند.
چند تا از بچه ها به همهمه افتادند : آغا اجازه؟؟آغا عزیز..عزیز..نقوشیش خوبه....خیلی قشنگِه کَشَه...آغا..آغا.
ظاهرا عزیز نامی بین بچه ها بود که نقاشی اش خوب بود.
آقا معلم بچه ها را به آرامش دعوت کرد و گفت : آروم باشید ببینم عزیز کیه؟
یکی از بچه ها دست بلند کرد ، چشمان درشت و مژه های بلند داشت،.
- آغا اجازَه؟ ( با گویش دزفولی)
- شما عزیزی؟
- نه آغا.
- اسم شما ؟
- عظیم سرافراز
- بلدی نقاشی بکشی؟
- نه آغا عزیز شهمراد خوب کشه.( با گویش شیرین دزفولی) و با انگشت عزیز شاهمراد را نشان داد.
یکی از بچه ها که عینکی ته استکانی داشت و خودش را بین بچه ها قایم کرده بود دستش را بلند کرد.
دبیر او را دعوت کرد که پای تخته برود و هنرش را نشان بدهد.
عزیز شکسته نفسی کرد ( واقعا انکار کرد هنرش را)
برخی از بچه ها که بعدا مشخص شد از بچه ها محله «خراطون» و« بندار سرآب» بودند اصرار کردند که عزیز پنهانکاری میکند.
بین بچه هایی که اصرار بر لو دادن عزیز داشتند ، «ناصر چاییده» نظرم را جلب کرد و به همین دلیل پی بردم که از عظیم سرافراز گرفته تا دیگرانی که عزیز را به دبیر معرفی میکردند بچه های محله خراطون و بندار بودند.
بالاخره عزیز با اکراه از جای برخاست و پای تخته سیاه ، گچ را به دست گرفت ،عینکش را از روی چشمانش برداشت و با پلکهای جمع شده ی شروع به کشیدن نقاشی کرد.
اخلاق مهربان و راحت دبیر هنر، بچه ها را قدری جسورتر کرده و با هر خطی که عزیز می کشید ، شروع به پیش بینی تصویر نهایی می کردند.
- مو دونوم چی یَه؟...گنبت مجتیه! (من میدونم چیه ؟گنبد یک مسجده)
عزیز بر میگشت و با پلکهای کِنج شده نگاهی از روی غیظ به گوینده کرده و با صدای « نوچ» به این پیش بینی اعتراض میکرد.
- هان..مو گومت...سوزقباس!
- نه فِگِری....صاف دیاره....سِ حسین کلکچیه...هَه عمامه شه.
و در این میان عظیم سرافراز ، موقرترین فرد کلاس بود که در سکوت کامل و لبخندی به لب به هنر عزیز می نگریست.
و عزیز هم پس از کشیدن هر خطی ، سر را به عقب چرخانده و با غیظ به پیش بینی کنندگان نگاه میکرد.
بالاخره معلوم شد که طرح چیست؟
قالب چهره ی حضرت امام(ره) ، و چه زیبا و هنرمندانه کشید عزیز.
مخصوصا زمانی که چشمان و ریش و جزئیات چهره روح اللهی آن کبیر رهبر را ترسیم کرد و یادم هست که زنگ بعد ، دبیر کلاس علوم حیفش آمد تصویر به آن زیبایی را برای درس علوم پاک کند.
سالها بعد عزیز شاهمراد ، نقاش شهدای شهر شد و روی درو دیوار شهر هنرفشانی میکرد ، دیوارهای شهر به هنر عزیز آراسته بود. نمی دانم از بچه های آن کلاس ، کسی نصیبش شد که پس از شهادت ، عکسش را عزیز روی درو دیوار شهر بنگارد؟
یادم هست که آخرین بار نگارخانه یی ابتدای کوچه شهربانی سابق داشت.
سال هاست که از او بیخبرم و از بقیه بچه ها نیز ، فقط حاج عظیم را می دانم که در شورای شهر همچنان مخلصانه خدمت می کند آن دیار را.
هر کجایند به سلامت باشند.
راستی ، من در آن زنگ هنر ، همزمان با عزیز ، خطوط وی را تکرار می کردم و زنگهای بعدی هم از او برای تکرار طرحش کمک گرفتم و فقط قالب چهره امام را توانستم بیاموزم.
من هنوز هم نقاش نیستم و نقاشی بلد نیستم ، اما این طرح عزیز شاهمراد هنوز در قلبم حک مانده است.
درج مطالب دیسون با ذکر لینک دیسون مجاز است
مهران موزونی - والعاقبه للمتقین
تو این همه سال...
خیلی از ادم ها طرز فکرشون نسبت به قبلا عوض شده....