در سوگ ساحل غربی دز
هربار که به شهر می آیم سری به «سرآب» میزنم . اما با قلبی اندوهگین از رودخانه فاصله میگیرم .
فرهنگ زندگی در ساحل دز ، قصه ی هزار و یک شبی بود آن زمانها ، برای ما پسرکان بازیگوشی که شنا را بی مربی و بی مدرس می آموختیم.
گُله به گُله ی کنار دز ، نامگذاری شده و شناسنامه دار بود ، آنهم نه توسط اداره محیط زیست ، که از سوی خود مردم.
بالادست ترین بخش دز که نامش را میدانستم ؛ کول خرسون بود ،...
بعد سد دز ،
بعد کوپیته ،
تال خانی ،
سدعلی کله،
اوبیوری( قبل از پل سوم کنونی) ،
زیر قُبّه (رودبند) ،
دووَ (بند کلک) ،
صفه ی آشیخ منصور ،
دردراقا ،
سو صُفی
جُو حسن بق (جوی حسن بَک)
دوشِلاق
لُرکش
پُش لرکش
حریسی
مُل شتری
تافا مَسی
اوسیووا
زیر پل قدیم
و اینها تمام آن چیزی است که از ادبیات جغرافیایی ساحل شرقی دز در جان و روح من تا به امروز مانده است.
ناگفته نماند ، برای پسرکان پرانرژی دزفولی که هنوز شنا نیاموخته بودند و در ابتدای یادگیری شنای دزفولی خود را به آرامی به آب می زدند ، ساحل غربی دست نیافتنی و اسطوره ای می نمود.
کودکان دزفولی سالهای اول نوجوانی را در ساحل شرقی به شنا و بازی می پرداختند و مرسوم بود که بچه های هر محله بیشتر در ساحل روبروی محله و منزل پدری باحفظ قلمرو به بازی و شنا بپردازند ، آنهم در عرضی به طول تقریبی یک کیلومتر از ساحل روبروی محله شان.
کلیت این قلمرو را پل جدید( پل منتهی به شریعتی) به دو قسمت حیدرخانه یی و قلعه نشینان تقسیم می کرد.نه اینکه کسی از طرفین جرئت و یا حق شنا کردن را در قلمرو مقابل نداشته باشد ، بلکه به مرور زمان این عادت شده بود.
به تبع این تقسیم بندی ، ساحل غربی هم چنین وضعی را داشت. با این تفاوت که قلعه نشینان ساحل غربی را در تصرف انحصاری نداشتند زیرا در ساحل غربی روبروی قلعه ، محلاتی مهاجر نشین و امکان عبور ماشین و موتور و... نیز به ساحل غربی وجود داشت ، لذا ساحل غربی روبروی قلعه « بکر » نبود.
درعوض ساحل غربی مقابل حیدرخانه که از روبروی آقارودبند تا کمی قبل از روبروی رادیو دزفول امتداد داشت ،بکر ، طبیعی و بدون راه عبور وسائط نقلیه بود و چیزی غیر از سیم خادارهای منطقه نظامی بر فراز آن دیده نمی شد ، دیگر اینکه از ساختمانهای بدترکیب مسکونی کنونی که سیطرۀ خود را بر ابهت رعنا تحمیل کرده اند خبری نبود و این اصلی ترین دلیل غصه بنده به محض رفتن کنار دز است.
باور کنید ، رفتن به ساحل غربی آنهم با شنای شطی دزفولی افتخاری و غروری برای نوجوانان تازه رشد یافته بود.
شاید به جرئت بتوان گفت ، پسران دزفولی فقط با سبز شدن پشت لبشان نبود که خود را جزو مردان محسوب می کردند ، بلکه با اولین عبور یکضرب و بدون کمک تیوپ خود از عرض رودخانه ، حس مرد شدن عجیبی به آنها دست می داد.
و همین ساحل غربی با غارهای نسبتا مخوف ، پرهیمنه و مرموز خود ما را به خود جذب می کرد.
بالادست ترین نقطه ساحل غربی که نامی داشت ، درست به محض آغاز دبواره رعنا و پس از اتمام نیزارها بود ، یک شکاف عجیب و سخت الوصول که برای پریدن توی آب ، بلندترین سکوی موجود در رودخانه بود ، نام این نقطه : « جانودی» ، یعنی « جای نادی» نمیدانم شاید نادی یک شخص بوده است.
سپس کَت های دووَ شروع میشدند که کلک سنتی مرحوم سید حسین کلکچی مقابل آن بسته شده بود.
پایین تر از دووَ ، کَت اجِنون (جن ها) بود که بسیار مخوف می نمود ، این کت همان کتی است که دهه ی چهل ، بهروز وثوق فیلم تله را در آن بازی کرد.
جلوی کت های اجنون ، دو سکوی پرش بود بنامهای ، « جا اَنگون» و « جا مع قاسُم».
یادش بخیر ، رفقای بزرگتر ما که زودتر از ما شناگر میشدند ، برای پزدادن و ابراز توانایی کردن ما را در این سوی ساحل رها کرده و به سکوهای «اودَس» (منظور آن طرف رودخانه است) رفته و ساعتها مثل آفتاب پرست روی سکو نشسته و هر از گاهی شیرجه یی جانانه میزدند.
نمیدانم مسجد الحرام رفته اید یا نه؟
انشاالله نصیبتان گردد و مشرف شوبد ، وقتی محو جمال بی همتای کعبه و هیبت آن هستید ، اما ناگهان به پشت سرتان که نگاه کرده و هتل های سر به فلک کشیده ی ملک عبدالله را مینگرید که سایه کریه خود را بر سر کعبه انداخته اند بشدت محزون می شوید.
به خدا قسم وقتی از ساحل شرقی دز ، رعنای اسطوره یی ام را مینگرم که ساختمانها ی مسکونی بر سرش همچون جغدی شوم (دور از جون ساکنان محترم آن) سنگینی میکند ، قلبم فسرده و فشرده میشود.
ادامه دارد....
چند وقت پیش داشتم "همپای صاعقه" را می خواندم، رسیدم به آنجا که عملیات "فتح مبین" تمام می شود و مردم دزفول که می فهمند بچه های لشکر 27 محمد رسول الله (ص) تدارکات درست و حسابی ندارند؛ به زور می ریزند توی عقبه و برای رزمنده ها غذا و خوراکی می برند. بچه های لشکر آنجا نوشته اند: "شرمنده مردم شدیم!"
یاحق