یادش بخیر بالون بوزی
خبر مسابقه ی بادبادک بازی در دزفول ، شادی و غم را یکجا برایم به ارمغان آورد.
شاد از اینکه : هر چند اندک ، اما بالاخره برگزاری مسابقاتی از این دست تاثیری مثبت در روحیه ی مردم شریف دزفول خواهد داشت. امیدوارم که فتح بابی که صورت گرفته به دست فراموشی سپرده نشود.
و ناراحت از اینکه : دزفولی های بالون باز ، کارشان به جایی رسیده که مثل بسیاری دیگر ازایرانیان ، اقدام به خرید بادبادک های آماده و فانتزی میکنند ، در حالی که از همشهری هایم انتظار داشتم تا تبحر خود را در ساخت بالون های قدیمی خودمان به فرزندانشان منتقل کنند.
***
سالهاست که در تهران و دیگر کلان شهرهای ایران زمین ، شاهد بادبادک بازی مردم بوده ام و به عنوان یک دزفولی ، نزد دیگر هموطنان بادبادک باز ، به خود بالیده ام که ما دزفولی ها «یدی طولا» در ساخت بادبادک های دستی و سنتی خویش داریم ، و برایمان افت دارد تا همچون غذاهای فست فود ، اقدام به خرید بادبادک های واراداتی نماییم.
که البته شنوندگان غیر دزفولی این ادعا ، بلافاصله ابراز حیرت نموده و درخواست شرح ساخت بادبادک دزفولی را می نمایند ، بادبادکی که نه مثال بادبادکهای فانتزی و بازاری کنونی (که ارتفاع کمی اوج می گیرند) ، بلکه بالاتر از تمام پرندگان آسمان دزفول سقف پرواز داشتند.
یادم هست که پس از پایان فصل مدارس و آغاز تابستان ، دزفول را(عزیزوم بایا) تب «بالون بوزی» فرا می گرفت و روزنامه های کیهان و اطلاعات باطله ، قربانی این عطش می شدند.
خرازی مشهدی حسین خدابیامرز ( پشت مسجد لب خندق) که برای کودکان و نوجوانان ، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد در آن پیدا می شد ، آماده ی فروش «سریش» در بسته های کوچک می گشت.
آنروزها ، درب مساجد شبانه روزی باز بود ، نه قفلی و نه کلیدی .
کار مراقبت از چند قطعه گلیم ساده با طرح مذهبی و طاقچه های پر از قرآن ، فقط با خود خدا بود. زیر گلیم ها ، فرش های حصیری شکل از جنس بوریه (بوریا) وجود داشت . و این بوریه ها اسکلت اصلی بادبادک های نوجوانان «بالون زده»ی دزفولی بود و هیچ جایگزین دیگری هم نداشت.
باورتان نمی شود ، تا کنون بیش از ده بار ، درخواست پسرم را برای خرید بادبادک و هوا کردن آن در پارک پردیسان تهران رد کرده ام ، آنهم فقط به دلیل غیرتی که روی «کار دست» دارم و به او دائم نوید داده ام که : «پسرم ، حرمت بالون بوزی رو نگه دار و سعی کن بالون رو با دست خودت درست کنی و به هوا بفرستی.»
و او هم تا کنون که در حال گذر نوجوانی خویش است ، اطاعت کرده...اما افسوس سالهاست که در حسرت دوشاخه «بوریه» مانده ام مات که چه کنم؟
این روزگار هم که دیگر مساجد را فرشهای آنتیک فرا گرفته و بوریه یی به چشم نمیخورد.
یادش بخیر ، خادمین مساجد ازدست پسرکان بازیگوشی چون ما ، که فصل تابستان غارتگران شاخه شاخه ی بوریه های مساجد بودیم ، عاصی می شدند.
اما عشق به پرواز درآوردن بالون دست ساخته مان ، چیز دیگری بود.
بالون ها انواع مختلف داشتند:
بالون مرزُقی : برخی از بچه ها ، پس از پایان سال تحصیلی صفحات کتب درسی شان را فدای این مدل بالون میکردند، یک صفحه ساده ی کتاب را که کمی ضخیم تر از صفحه دفترچه های مشقمان بود ، کنده و لبه های آن را حدودا دوسانتی متر «تا» میزدیم و اینگونه بود که صفحه کاغذ به شکل ناودانهای منازل (مرزُق) در می آمد. سپس از صفحات دیگر نیز برش های نازک و بلند زده و با آنها یک زنجیر ه کاغذی حدودا یک متری می ساختیم . به چنین زنجیره ی کاغذی برای بالون مرزقی ، «دُم» میگفتیم.
دم را به وسط منتهی الیه مرزق وصل کرده و با زدن سه یا چهار سوراخ در صفحه مرزقی شکل ، نخ بالون را محکم و با تعادل به بالون وصل میکردیم. چنین بالونی برای ارتفاع های کم (حداکثر بیست متر) ساخته شده و نیاز به یک نسیم ساده داشت تا اوج بگیرد ، ضمن اینکه سریع ساخته میشد.
« این عکس تزئینی بوده و ربطی به شرح متن حاضر ندارد »
اما بالون کلاسیک و اصلی ، که نیاز به اسکلت بندی و بوریه داشت ، تخصصی ویژه (شوخی کردم) می طلبید ، ساخت آن برای یک نفر که کاربلد بوده و ابزار ساخت را نیز کامل در دسترس داشته باشد نزدیک به نیم ساعت وقت میبرد.
که شرح ساخت آن بماند برای فرصتی دیگر ، اما همین بس که :
فراموش نمیکنم که بالون های دزفولی گاهی تا ارتفاع 150 متری آسمان اوج میگرفت و در حد یک نقطه کوچک میشد و گاهی نیز نخ آن را به یک آجر در پشت بام گیر داده و برای دوسه روز متمادی ، بالون ما آن بالا ، بنوعی قلمرو بالون بازی را در محله مان نشان میداد.
یادش بخیر..
ممنون که اومی ور امون هم سرزندی .
ا ولا یادش به خیر
چه حالی به دا
اومون بالون پ پلاستیک زباله درس کردم یادش ب خیر