دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

گفت ای چفیه سپیدت می کنم
چون سپیده دم شهیدت می کنم
گفت: رنگت شد نشان استخوان
همنشین حنجر مولاییان
رنگ نور و رنگ نور ونور باش
روشن شبهای تار هور باش
لاله را در چفیه پرپر خواستند
چفیه را در خون شناور خواستند
آسمان از درد غیرت چاک شد
چفیه از بالا سفیر خاک شد...


روح بلند حاج محمدعلی ذاکریان زاده ( جانباز شیمیایی) به ملکوت اعلی پیوست.

داغ دزفول تمامی ندارد و ایضا صبر دزفولی های صبور.

خدایا تو شاهد باش که ما اگر همراهان بدی نبودیم برای شهدا ، بازماندگان خوبی هم نیستیم.

خدایا ما را پیش از آنکه بمیرانی زنده گردان.

خدایا تو بهترین گواه بر 270 ماه زجر جسمانی شهید ذاکریان زاده بودی ، تو را به جلالت قسم ، آنچه از سیه روزی ها و سیه کاری های ما میدانی را مکتوب مکن و مکتوم دار که تویی ستارالعیوب حقیقی.

بارالها ، تو میدانی که جانبازان شیمیایی ما ، سینه شان فقط مأمن گاز خردل نیست ، بلکه هر نفسشان که فرو میرود ممد حیات و عزت ابدی ایران است و چون بر می آید ، ضامن امنیت ملی این سرزمین.

پروردگارا ،

تو را به قریب به سیصد میلیون نَفَس پاکی که شهید ذاکریان زاده در این 22 سال کشید قسمت میدهم ، شر دشمنان و کوردلان داخل و خارج ایران را از سر فرزندان این مُلک کم کن.

***

دو خواهش از یاران دیسون

اول : یکی از شما عزیزان ، بنده را شرمنده سازد و فردا صبح خود را تابوت شهید ذاکریان زاده  رسانده و  از طرف من روسیاه ، گوشه پرچم سه رنگی را که روی تابوتش کشیده اند بوسه زند.

دوم : به همه شماعزیزان یادآوری میکنم ، اگر فردا در تشییع جنازه ی شهید ذاکریان زاده، به این فکر فرو رفتید که : « ای کاش تا این جانبازان عزیز و مظلوم زنده اند قدرشان رابدانیم » معطل نکنیدو در همان مراسم تشییع ، سراغی از شهید زنده ، جانباز سرافراز ، حاج عزیز صفقلی پور بگیرید که مطمئن هستم اگر در بستر جانبازی نباشد ، حتما در مراسم فردا خود خواهد رساند.

خدا میداند این برادر نیز سالهای سال است چه مشقاتی برای مداوای خود ، بین دزفول وتهران میکشد؟

خدا میداند که زمین و زمان شرمنده ی انفاس این عزیز است و ایضا همسر فداکارش.

شما را به خدا کسی اگر در مراسم فردا ، حاج عزیز را نیز زیارت کرد روی ماهش را از طرف بنده بوسه بزند و سلام حقیر را به ایشان ابلاغ نماید.

السلام علیک یا اباعبدالله


تشییع پیکر پاک شهید : فردا صبح (سه شنبه) ساعت 9 از مقابل آستان مقدس حضرت سبزقبا(ع)

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۸۹ ، ۲۲:۵۰
مهران موزون

آقای دکتر محمدرضا مخبر دزفولی

از طرف خودم و همه بچه های سایبری دزفول به شما تبریک و تهنیت عرض میکنم کسب مقام چهره ی ماندگار فرهنگی رو.

اما به شرطها و شروطها.

درست خوندید بزرگوار !

برای این تبریک ، شرط دارم اخوی!

سال گذشته مصوبه یی در شورای عالی انقلاب فرهنگی به تصویب رسوندید که بنده تا شنیدم به روح اموات جنابعالی درود بیکران فرستادم.

و اما حالا ...

ما دزفولیا از شما انتظار داریم تا از رانت فرهنگی خودتون استفاده کنید و هر چه سریعتر برای راه اندازی اولین کرسی تدریس گویش محلی ( البته اگر اولیش ما باشیم) اقدام بفرمایید.

نگران نباشید دکتر،

شاید تنها رانت حلال همین رانت فرهنگی باشه. چرا که فرهنگ این کشور رو از هر کجاش که آباد کنی خدا و رسولش از تو راضی خواهند بود و بقول معروف : جلوی ضرر رو از هر کجا بگیری نفعه.

لذا ضمن تبریک مجدد برای کسب این موفقیت توسط جنابعالی ،

استدعا دارم تا برای راه اندازی کرسی تدریس گویش ستُرگ دزفولی در دانشگاه های جندی شاپور، پیام نور و آزاد دزفول کمک بفرمایید تا مرگ این گویش نازنین به تاخیر بیفته.

دکتر عزیز ، کسی که در کنکور دانشگاه موفق میشه ، یه جعبه شیرینی دستش میگیره و بین اقربا پخش میکنه.

چهره ی ماندگار شدن که جای خود داره.

فراموش نکنید آقای مخبر ،

ماندگار شدن گویش پدری شما ، بسیار بسیار ارجح تر از ماندگار شدن بنده و شماست.

قبول ندارید؟

آقای مخبر دزفولی ، مردم دزفول منتظر شیرینی هستن برادر.


ارادتمند همه سربازان فرهنگی دزفول

مهران موزون

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۸۹ ، ۱۸:۱۹
مهران موزون

بازم طولانیه این پست ، شرمنده ی اونایی که حوصله شون کمه :

چندی پیش ، آسِد مرتضای سبزقبا ، قول داد که یه نسخه از فیلم «خانه اجدادی» شو برام بفرسته که این محبت رو کرد و چند روز پیش چشمم به جمال فیلم نازنینش روشن شد.

فکر کردم که چطوری میتونم این محبتشو جبران کنم؟

دیدم بهترین کار ، زانو زدن در محضر خود فیلمه ( منظور ، نوشتن نقد فیلم )

من عادتم اینه که وقتی در خصوص یه غذای پخته شده ، بی تعارف نظر میدم چون صداقت رو شرط اول نظر دادن میدونم.

واسه غذای فرهنگی روح انسانها (فیلم) خیلی بی تعارف ترم.

اما احتیاط هم شرط واجبه.

ممکنه سازنده ی اثر خیلی حس خوبی نسبت به نقد بی رو در بایستانه نداشته باشه.

برای همین به سید زنگ زدم و حالی بردم از صدای اتوکشیده و قشنگی که داره.

خلاصه اش اینکه ، پهلوون مرتضا اجازه داد قلم دست بگیرم و یه نقد خودمونی به کار قشنگش بزنم.

این شما و اینم نقد خودمونی و ضعیف بنده :


نگاهی به «خانه اجدادی»

نقد محتوایی :

نزدیک به یک دهه است که سیر انقراض فرهنگ های فولکلور در سراسر ایران رشد و شتاب بیشتری به خود گرفته است. این سیر در حقیقت نتیجه ی سیلی است که در ، دو یا سه دهه پیش قابل کنترل (تاحدودی) بود و البته جدی گرفته نشد .

آنچه که اکنون شاهد آن هستیم نتیجه ی همان « آش بی توجهی» است که با دست خودمان پخته ایم.

«خانه اجدادی» به ظاهر فیلمی است ساده و بی تکلف از عشقی که در کودکی شکل گرفته و پس از دادن اولین شکوفه زندگی دو دلداده ، این عشق با مرگ ناگهانی عاشق و معشوق ، ابدی میگردد.

نگاهی دقیقتر به «خانه اجدادی» بیانگر این است که حضور راوی داستان (فرزند عاشق و معشوق) در رُستنگاه عشق پدرومادر ، بهانه یی است تا ما را با «فلاش بک» به چهاردهه قبل برده و ابعادی عاطفی و نوستالژیک از زندگی روزمره نسلهای گذشته را برای آنان که درکی از آنگونه زندگی ندارند  و یا به فراموشی سپرده اند به نمایش بگذارد.

سیر روایی قصه بخوبی اثبات میکند که نویسنده ی داستان دلی پر درد و حرف در این خصوص دارد که در محدوده ی یک فیلم کوتاه تصمیم دارد همه را بیان کند و شاید همین نکته ، اصلی ترین نقظه ضعف داستان محسوب شود.

بازیهای محلی ، اعتقادات مذهبی و اذکاری که براحتی بر زبانها جاری بود ، انس با قرآن ، مراسم بیرق زنان و فلسفه آن ، انس با شواددون ، آهنگین بودن گفتارها و اشعار محلی ، مدل قلیان کشیدن ، شغلهای سنتی همچون ماهیگیری ، معماری سنتی دزفول ، حنازدن کودکان و عشق های پاک زمان کودکی.



اینها بیشتر نکات و استناداتی است که در قالب یک عشق کودکانه ، سید مرتضا سبزقبا (نویسنده داستان) سعی در گفتن آنها دارد.

خب البته «موجزگویی» امری است ممدوح که گاهی ممکن است برای رعایتش ، گرفتار اشتباه ،کم گویی یا ناقص گویی شویم.

نکته ای که کم و بیش در داستان «خانه اجدادی» اتفاق افتاده است.

درست است که ملکه ذهن و زبان دزفولی ها این جمله بود : «صلواتِ فرسن».

اما این جمله بیشتر از سوی بزرگان و پیران به یکدیگر صادر میشد تا جوانان به کودکان.

خانه یی به عظمت خانه سوزنگر (لوکیشن) که در فیلم به عنوان خانه اجدادی به تصویر کشیده شده ، سنخیتی با قشر ماهیگیر آن زمان ( که از اقشار آسیب پذیر جامعه بودند) ندارد.

از سویی مشخص نیست که مادر جوان دخترک را چرا یکی از جوانان خانواده ، «دایه» خطاب میکند؟

دهه چهل شمسی طلیعه ی ورود واژه یی بنام «مامانی» برای مادران جوان ، خصوصا ساکنین خانه های بزرگ و شدادی دزفول (متمولین) بود ، کما اینکه مادر دخترک همین واژه ی «مامانی» را خطاب به فرزند بکار میبرد.

نویسنده برخی نکات ریز اما نسبتا مهم را از قلم انداخته است.

نام هاون بزرگ و چوبی که در آن برگ درختان کُنار را می کوبند چیست؟ ( منظور جَوَن است)

برخی جمله بندی ها ( چه دیالوگ چه نریشن) یا ترکیب بندی درستی ندارند یا مناسب سن و سال کاراکترها نیستند.

اگر سیر قصه طوری نوشته میشد که یکی دو سکانس هم پسرک کنار رودخانه به بازی میپرداخت جنبه فولکلوریک داستان قوت بیشتری داشت.

آنجا که راوی در ذکر تاریخ تولد خویش میگوید : «به این دنیا تشریف آوردم» واژه ی «تشریف» در این جمله به دلایل مختلفی که به ذهن مخاطب القاء میکند کاملا نامانوس بوده و سرجای خودش نیست.

دیالوگهای پیاپی و بی وقفه ی پسرک عاشق در پشت درب اتاق برای معشوق کوچولوی خویش ، از ساختار منطقی و منطبق بر سن پسرک همخوانی ندارد کما اینکه منتظر پاسخ های دختر نمی ماند و اشعار عاشقانه ی خود را میخواند.

شنونده ی قصه در پایان داستان مجبور است دست به دامان حدس و گمان شود که منظور از تاکید بر عدد «پنج» در کوزه ها، بیرق ها ، انگشتان دست بچه ها و نهایتا شعر پنج هجایی پسرک چیست؟

( شاید بنده مخاطب باهوشی نبوده ام) شاید هم اشاره به پنج تن آل عباست.

از حق نباید گذشت که تم کلی قصه ی خانه اجدادی تم مناسب و تاثیر گذاری است.

یک قصه حسی و نوستالژیک با ضرباهنگ جلوه های عاطفی در زندگی سنتی و فولکلور دزفول.

نقد فنی فیلم :

مهم ترین نکته یی که نمایش فیلم خانه اجدادی لو میدهد این است که :

کارگردان ، سواد کلاسیک سینما را بخوبی داراست اما دستش از ابزار لازم بشدت تهی است.

به بیان دیگر آشکار است که سبزقبای 22 ساله ( هفت سال پیش) خانه اجدادی را با دست خالی ساخته است.

لذا اگر انصاف ملاک بحث باشد ، خرده گیری بر فیلم خانه اجدادی نهایت بی انصافی است.

اما چاره چیست؟

کارگردان متواضع و فهیم این فیلم بر گُرده حقیر گزارده اند که آنچه را که درک میکنم بگویم.

اما بعد...

صدا : به جرات میتوان «صدا» را مهمترین ضعف فنی فیلم دانست.

متاسفانه صدابرداری و صداگذاری بسیار ضعیف ، زحمات کارگردان را در زمینه های دیگر این اثر دلنشین ، تحت الشعاع قرار داده است.

آنگونه که حس میشود و خود سید هم اذعان داشت ،صدابرداری سرصحنه توسط میکروفون خود دوربین (گان) انجام شده و میکروفون خاص دیگری وجود نداشته اشت.

اما نمیدانم چرا با گذاشتن صدای ممتدی شبیه صدای «هورن» هم در ابتدای فیلم و هم در انتهای فیلم این همه به فرار گوش های مخاطب اصرار ورزیده است؟

در تیتراژ پایانی ، کشیدن آرشه ویولون مربوط به آهنگ «سرپل دسفیل» دقیقا سرجای خویش است و با القاء حزین مرگ عاشق و معشوق قصه ، همراه میشود و ایضاء صوت گیرای «مانده ی میوه چی» در خواندن مارضایی.

لکن باز هم میکس صدای گوش خراش و کاملا نامانوس هورن روی تیتراژ ، ذوق شنیداری مخاطب را تحت الشعاع قرار میدهد.

خانه اجدادی یک فیلم احساسی ، عاطفی است لذا دلیلی ندارد تا فونت نوشته های «عنوان بندی» و «تیتراژ پایانی» را فونت مخصوص برنامه های طنز انتخاب کنند.

راوی داستان وقتی به خانه اجدادی پای میگذارد خانه کاملا بایر است.

وقتی فیلم فلاش بک به زمان دایر بودن خانه میخورد ، ضعف طراحی صحنه نتوانسته «دایر» بودن خانه را القاء کند.

اشتباه نشود ، ضعف طراحی صحنه مربوط به خالی بودن دست کارگردان است نه ضعف دانش فنی وی.

نور در فیلم خانه اجدادی نیز تعریف چندانی ندارد ، حقیقت آن است که سید مرتضی سبزقبا در فضای باز و نور عادی بهتر عمل کرده و از عناصر سایه روشن طبیعی بهره بهتری برده است.

نوری که در شوادوون چیده شده است شاید ضعیفترین بخش نورپردازی فیلم باشد.

و اما بازی بازیگران و ...

قوی ترین نکته در این بخش ، همانا انتخاب بازیگر دخترک است که میمیک کودک مورد نظر ، نمونه ی بارزی از چهره ی یک دختربچه کلاسیک دزفولی است.



هرچند که چهره ی پسرک نیز به چهره ی پسرکان آنزمان نزدیک است لکن انتخاب عاشق کوچولوی قصه ، توازن کاملی با نقش روبروی خویش ندارد.

هر چه باشد آنها دختر عمو و پسر عمویند و وجه تشابه یی در فرم چهره باید داشته باشند؟

بازی پدر ماهیگیر پسرک کاملا تصنعی است.

«دیزالو» نماهای بیرونی از خانه های قدیمی در ابتدای فیلم ، سنخیت با جنس فیلم نداشته و بیشتر شبیه مستندهای گزارشی است.

نریشن آغازین فیلم لحن و تونالیته یی شبیه نریشن فیلمهای مستند با موضوع محیط زیست را دارد تا روایتگر قصه های عاطفی و خانوادگی.

سید مرتضی سبزقبا برای رعایت دکوپاژ صحیح و میزانسن خوب در خانه اجدادی نهایت تلاش را بخرج داده است و صرفنظر از میزان موفقیت وی در این دو شاکله اصلی ، باید بر دست همت وی در آنزمان که 22 سال بیشتر نداشته است بوسه زد.

وجه ضعف بینی در این نقد قویتر بود قبول دارم.

اما یادمان باشد که خانه اجدادی سید مرتضی سبزقبا ، نمونه یی کوچک از همان خانه اجدادی اصلی ( دزفول) است.

فیلم خانه اجدادی را سه مرتبه تماشا کردم و میدانم که هراز گاهی نیز به تماشای مجدد خواهم نشست و خسته هم نخواهم شد چرا که «خانه اجدادی» گمشده ام را به تصویر کشیده است.

یکی از جوانب تحسین برانگیز این فیلم در تشویق قشر جوان دزفولی و تزریق روحیه امید برای خلق آثار فاخر هنری اینچنین است.

شما نیز ببینید خانه ی اجدادی را.

                                                و سلام بر دزفول

به اطلاع میرساند : آقای سید مرتضی سبزقبا فرمودند برای چگونگی دریافت فیلم خانه اجدادی به وبلاگ ایشان مراجعه شود.

به سهم خودم از ایشون تشکر میکنم که درخواست خوانندگان دیسون رو اجابت فرمودند.

وبلاگ ایشون :   http://www.smsfilm.blogfa.com




۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۸۹ ، ۰۹:۵۵
مهران موزون

من اسمش را میگذارم موسیقی های کربلایی.

موسیقی مانند موسیقی فیلم روز واقعه را میگویم.

از سویی ، شاید تنها سازی که نواختن و تجسم عاشورا با آن ، کار نسبتا ساده ای است حنجره باشد.

اگر برای خواندن روضه حسین(ع) کافی است تا دلت کربلایی باشد و هرگاه که بخواهی میتوانی روحت را سوئیچ کنی به گودال قتلگاه و شریعه فرات سال 61 ، درعوض نواختن سمفونی این ابر حماسه با آلات موسیقی و چیدن نُت هایی که بتواند تجسم پرسپکتیو واقعه را برای شنونده آسان سازد ، کار هر کسی نیست.

براستی کار هر آهنگسازی نیست.

الغرض ،

پس از روز واقعه ، هیچ موسیقی کربلایی نتوانسته بود در آن سطح برایم ، کربلا را تداعی کند.

تا اکنون ،

که امیر توسلی تیتراژ پایانی مختارنامه را آفرید.

شاید توسلی نیز برای خلق این اثر جاوادنه از روز واقعه ی انتظامی الهام گرفته باشد (آنجا که زنان ، دسته جمعی شیون میکنند) اما آنچه که چند روز گذشته حالی ویژه به من بخشیده است.

میکس ذهنی تصاویر دهشتناک گودال قتلگاه کربلای سال 61 هجری با این لالایی جگرسوز است.

گفته اند : زمانی که آن ملعون تیغ بر گلوی پسر فاطمه (س)مینهاد ، ناگهان صدای حزین ناله ی مادری را میشنود که برای پسرش حسین(ع) میخواند : غریب مادر ...حسین.

دست خودم نیست دوستان،

هربار که مختارنامه تمام میشود و این مادر بوشهری ، لالایی مادرانه ی یک مادر داغدیده را ساز میکند ، سوز دلم به هوا میرود.

مختارنامه را تقریبا با اشک به پایان میبرم ، چرا که هر قسمت آن برایم با گودال قتلگاه تمام میشود.


لا یوم کیومک یا اباعبدالله.

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۸۹ ، ۱۶:۰۵
مهران موزون
این یه دلنوشته که نه...بلکه یه اشکنوشته اس.

راستش من هر از گاهی چشمه ی چشام ، بابت یه هنرمند ، یه پهلوون یا یه سرداری که جونشو پای این مردم داده...بارونی میشه.

دوسال پیش یهویی رفتم تو فکر حسین پناهی و حدود یک هفته فقط کارم گریستن بود.

الانم یک هفته اس دارم به پیمان ابدی و مدل شهادت مظلومانه اش فکر میکنم.

این مطلب رو همین الان با آه و اشک در فرهنگستان گذاشتم.

افتخار بدید و بخونید. ( اینجا )

التماس دعا.

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۸۹ ، ۰۳:۴۸
مهران موزون

گاهی به این فکر میکنم که «صبوری ، قناعت ، پایمردی و جسارت» رزمندگان دزفولی در جبهه های نبرد ریشه در چه چیزی داشت؟

درسته که خیلی از جاهای دیگه ی ایران زمین هم ، بچه هایی توی همین سایز روحی و اخلاقی رو به جبهه میفرستادن.

ولی خدا مابین دزفولی ها یه چیز دیگه بودن.

قبول دارم که اعتقادات مذهبی ، عشق به میهن و .......تاثیر مستقیم و بسزایی در وجود این چهار صفت که نام بردم داشت.

قبول دارم که بچه های دزفول وقتی می دیدن که خانواده شون اونجوری داره زیر باران بمب و موشک شهر رو حفظ میکنه ، روحیه اش صد چندان می شد و خط مقدم نبرد رو سفت و محکم نگه میداشت.

ولی یه چیز دیگه هم ، خیلی تو این داستان نقش داشت که تا حالا نشنیدم کسی از این منظر به قضیه نگاه کنه.

نگاه خاصی که من نه تنها بهش خیلی معتقدم ، بلکه خودم یکی از شاهدان زنده ی این حقیقتم.

همه مون میدونیم که سابق براین ، بازیهای زمان کودکی بنوعی مشق زندگی بودن.

دخترا با عروسکاشون تمرین مادر بودن میکردن.

با وسایل کوچولوی آشپزی تمرین کدبانوگری.

پسرا با سوار شدن بر اسب های چوبی تمرین سوارکاری.

و....

بازیهای محلی دزفول که سالهاست قصد ساخت بزرگترین دائره المعارف ممکن رو در موردشون دارم ، پر بودن  از خصوصیات ویژه یی که در جنگ هشت ساله ی ایران و عراق ، تاثیر فراوونی در ایجاد صفات چهارگانه بالا در پسرای بسیجی دزفولی گذاشتن.

خیلی خوب یادمه :

ما در بازی «اولَه» (owla) که در رودخونه انجام میدادیم بنوعی تمرین نَفَس و استقامت موندن در زیر آب و شنای سریع میکردیم.

ارجاع به شناگری غواصان قهار دزفولی در اروندرود و نبرد فاو

ما در بازی «کویت» (kowait) تمرین دویدن و گشت زنی و دور شدن از محل رو ( مسافتهای زیاد) داشتیم.

ارجاع به توانایی بالای بچه های دزفولی در اطلاعات عملیات و نفوذ تا عمق خاک دشمن.

ما در بازی «چو گِتَه» با کولی دادن در مسافت های طولانی ، قدرت حمل افراد هم قد و گاها سنگین تر از خودمون رو افزایش میدادیم.

ارجاع به حمل مجروح و همرزم های شهید.

بودن بچه های دزفولی که در نبرد فاو ، رفیق شهید و یا زخمی شونو از عرض یک کیلومتری اروندرود روی کول خودشون حمل کردن.

ما در بازی فیتال ( هفت سنگ) ، هدفگیری و تخریب به موقع و چیدمان کردن سریع رو یاد میگرفتیم.(تخریبچی)

ما در بازی «اِشتیتی» (eshtiti) یاد میگرفتیم که بیصدا کتک بخوریم و به تیممون خیانت نکنیم.(شکنجه و اسارت)

ما در بازی با تیرکمون هدفگیری رو مشق میکردیم.

در بالون بازی یاد میگرفتیم که با یه تیکه کاغذ و کمی سریش چطوری به دو سه کیلومتر اونطرفتر علائم بفرستیم و یا دشمن رو با علائم غلط فریب بدیم.

ما در بازی با تیوپ های پر از بادمون تمرین کردیم که چطوری در هورالعظیم بیصدا قایق پارویی هدایت کنیم

ما در حین بازیهای پر از جنب و جوش کودکانه یه گریز میزدیم به خونه و با سرو روی خیس عرق ، به مادرمون

میگفتیم : «دا مو گُسنُمُه»  ( مامان من گشنمه)

مادر تکه یی نان رو آغشته به کمی روغن و شکر ، لوله میکرد و میداد دستمون و ما در حال گاز زدن بسرعت به زمین بازی بر میگشتیم.

ارجاع به قناعت بچه های دزفول در کمبود آذوقه در زمان عملیات و ....

آری عزیزان من،

با روح و جانم معتقدم که «مجموعه بازیهای محلی دزفول» یکی از سرمایه ها و ذخیره ی استراتژیکی بود که به خواست الهی در جنگ ایران و عراق بکار اومد ، خیلی هم بکار اومد.

نکته : تمام ایران از این قاعده مستثنی نبود ها....ولی دزفول ، خدامابین یه چیز دیگه بود.


حالا چی!!

بچه هامون می شینن جلوی کامپیوتر و اونقدر مشغول گیم میشن تا «تیک» بگیرن. کنارشم چیپس و پفک بخورن تا تپل شن. تحمل و صبرشون هم که خدا میدونه چقدر شکننده و کمه.

میشنن «عصر یخی» می بینن.

چی یاد میگیرن از این کارتون جذاب!؟؟

اینکه : میشه و ممکنه که جونورای مختلف و متفاوتی دور هم جمع شن و تشکیل یه خونواده بدن.

میشه که یه ماموت ، یه ببر ، یه تنبل استرالیایی (سید) و دوتا موش ، دور هم جمع بشن و خیلی طبیعیه که بهم بگن : آهای دنیا ، ببینید!! میشه که ما یه خونواده باشیم. مهم نیست که از لهستان و روسیه و امریکا و ایران و چین و ماچین ما رو به زور دور هم جمع کردن...مهم اینه که ما یه خونواده و یه ملتیم بنام اسراییل.


آره عزیزان،

بچه های ما بجای اینکه بدنشون رو ورزیده کنن با بازیهای محلی زیبای خودمون ، میشنن پای جعبه جادو و ذهنشون میشه ظرفی که آش شله قلمکار هالیوود توش ریخته بشه.

راستی گفتم آش شله قلمکار....وای هوس کردم.

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۸۹ ، ۱۴:۲۰
مهران موزون

 صبح شنبه ی اول همین هفته در حال مرور آلبومی از شهدای دزفول بودم.

آلبومی که اسکن شده ی آلبوم کاغذی یکی از بستگان ماست که زمان جنگ با دوربین شخصی خودش از صحنه های دهشتناک شهدای موشکی و بعضا از شهدای دزفولی جبهه های نبرد میگرفت.

راستش کمتر کسی تحمل دیدن این آلبوم رو داره.

خاطر منم خیلی عزیز بود که عکاس محترم سال گذشته اجازه داد عکساشو اسکن کنم و قرار هم ندارم جایی ازشون استفاده کنم.

منتها اول این هفته....

قبل از رفتن به سرکار داشتم یه مرور میکردم عکسارو که ناگهان چشمم افتاد به یک عکس و یک نام :

                                            شهید احمدپیرموز>>

به آغامون ( همسرم) گفتم : این شهید پیرموز ممکنه همون پرموز خودمون باشه و اشتباها نوشته باشن پیرموز؟

گفت : آره این شهید احمد پرموز داداش همین آقامسعود گوینده رادیودزفوله.

شگفت زده شدم که چطور تاحالا متوجه این عکس نشدم؟

 به ذهنم رسید همین روزا باید سروکله ی کَلو مسعود پیدا بشه الان یه هفته بیشتره که رفته کربلا.

وبلاگشو باز کردم و دیدم که بله... شاخ شمشاد تشریف آوردن.

گفتم غافلگیرش کنم.

براش کامنت گذاشتم که : داداش زیارتت قبول ولی من میخوام یه کادو بهت بدم.

در کامنت خصوصی بعدی بهش گفتم که کادوی بنده ،یه عکس از داداش احمدته.

میدونید مسعود چی جواب داد :

(( سلام
دستت درد نکنه ، چه اتفاق جالبی فردا سالگرد احمده و پست بعدی من در مورد اونه ، بی صبرانه منتظر عکس هستم بازم ممنون
))

یاد یه خبر از خبرهای سال پیش افتادم : دزفول بزرگترین صادر کننده ی گل ایرانه.

 

شهید احمد پرموز

این گل پرپر یکی از گل های صادراتی دزفول به ملکوت اعلی ست

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۸۹ ، ۰۰:۱۱
مهران موزون

حدود ده سال پیش برای بازدید از نیروگاه سد دز رفته بودم اونجا و خیلی نکات عجیبا غریبایی دیدم.

فقط دو چشمه شو میگم براتون :

اول

ازنیروگاه بیرون اومدیم و به همراه اون مهندس آشنامون رفتیم زیر دیواره ی سد.

حالت دوقوسی دیواره طوری بود که خطای دید ایجاد میکرد و تصور میکردی که الانه که خراب شه روی سرت.

واقعا وقتی از اونجا به بالای دیواره نگاه میکنی کُلات از سرت میفته.

همینجور که داشتم به بالای بلند دیواره ی بتونی سد نگاه میکرد متوجه یه خراش جزیی در سینه ی سد شدم.

شاید در ارتفاع 100 متری بالای سرم.درست وسط دیواره.

به مهندس همراهم گفتم : اون خراش چیه؟

خندید و گفت : خراش؟

گفتم : خراش نیست پس چیه؟

گفت : در تمام طول جنگ ، بارها هواپیماهای دشمن برای زدن سد حمله کردن و ناکام برگشتن و فقط یکبار تونستن با موشکهای هوا به زمین ، یه موشک به سینه ی سد بزنن ، می بینی که اون موشک نتونسته غیر از یه خراش به بدنه سد خللی ایجاد کنه.

مونده بودم متحیر که این چه سازه و چه بتونیه ؟؟؟

و البته از لطف خدا که شامل حال مردم دزفول شده بود.



دوم

از سمت نیروگاه سد ( درست زیر دیواره ی سد) یه آبشار کوچیک به رنگ فاضلاب بیرون میریخت.

بذارید اینجوری بگم : اونچه که به عنوان رودخونه ی دز ، از سد عبور میکنه و زلال و تمیز میاد به سمت شهر ، در واقع از دو نقطه ی سد عبور میکنه.

یکی دریچه های سرریز که ساحل شرقی دیواره ی سد هست.

و دیگری پس از گذر از پاورتونل و عبور از روی پره های توربین.

این دومی ، وقتی از نیروگاه بیرون میاد و به سمت دزفول جاری میشه یه چیز خیلی بدی رو با خودش به ارمغان میاره.

بگم؟؟؟

کسی حالش بد نمیشه؟

بذار بگم شاید بچه های حفاظت محیط زیست دزفول یه تکونی به خودشون بدن.

عارضم به حضورتون ، که نیروگاه سد دز با تمام تشکیلاتش ، جایی واقع شده که با سطح خونه های سازمانی سد و ادارات مختلف سد ، حدود 500 تا 600 متر اختلاف ارتفاع داره.

تونل های مسیر ماشین روی نیروگاه تا بالا هم حدود 6.5 کیلومتر طول دارن.

خلاصه کنم دوستان ، تخلیه چاه توالت کارکنان محترم نیروگاه سد دز به بیابونهای اطراف امری هزینه بر و دشواره ظاهرا.

10 سال پیش که من این صحنه رو دیدم آه از نهادم درومد.

به طرف گفتم : یعنی اینی که مثل یه آبشار کوچولو داره عین شیر و شکر قاطی آب رودخونه ی عزیزَناز دزفول میشه توالت نیروگاهه؟؟؟

گفت : متاسفانه حدود 40 ساله که همینه.

رودخونه ی ما با توالت شروع میشه.

منتها حجم آب اونقدر زیاده که تمام این توالت توش حل میشه و فقط «به چشم» نمیاد.

یهو ، یاد یکی از بستگان شاغل در اداره بهداشت دزفول افتادم که میگفت : سالهاست آب رودخونه رو نمیشه مستقیما آشامید و همینه که آب دزفول از سفره های زیر زمینی و چاه تامین میشه.

رفقا ، این مال ده سال پیشه.

هر کی میتونه یه بررسی بکنه که اگه هنوزم ادامه داره ، بیفتیم پی کارش و حل و فصلش کنیم.

ضمنا : کارکنان محترم نیروگاه سد دز نگران نباشن ، هر اتفاقی بیفته ، راحتی اونا تحت الشعاع قرار نمیگیره.

راحت باشید شما!


نکته اول : حقیقت اینه که حجم یه دستشویی ( عذرخواهی میکنم) نمیتونه پاکی شرعی آب رودحونه رو بهم بزنه. اما خب پاکی شرعی یه چیزه و بهداشتی بودن آب برای مواقعی که شناگر یکی دو قلپ میخوره یه چیز دیگه اس.

نکته ی دوم : به قول جناب سعیدی راد عزیز، بعضی چیزا رو نباید به زبون آورد. ولی مسئله اینجاست که اینهمه سال «نگفتن» این مورد ، موجب حل و فصلش نشده ( اگه نشده باشه ) و اینجوری ممکنه فشار افکار عمومی باعث پیگیری بیشتر مسئولین بشه. باور کنید اهالی زاینده رود اجازه چنین چیزی رو به هیچکس نمیدن.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۸۹ ، ۰۲:۳۵
مهران موزون
آقایان امنیت ملی ، میدانید که مالکیت خاک به مالکیت حقابه های اجدادی گره خورده است.

پس خوب به این پُست بنگرید.

اول این عکسها را را ببینید  تا عرض کنم :

مرگ کارون

این لینک های قبلی دیسون را نیز مرور کنید :

استاد انتظامی ، نت های سمفونی کارون آماده است


پیرِ من ، دز


استاد انتظامی عزیز ،

عکسهایی که ایسنا گرفته است براستی همان نت هایی است که به شما پیشنهاد داده بودم ملاحظه فرمایید.

دیر نیست که بر سر رود دز نیز همین بلا نازل شود.

و اما شما ،

آقایان مسئول ، برای مرطوب کردن استانهای دیگر ، لزوما نباید خوزستان را خشک کرد.


چاره چیست؟؟؟

اینجا را که شش ماه پیش نوشته ام بخوانید...شما را به خدا ، بخوانید آقایان مسئول :

کلیک کنید

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۸۹ ، ۰۱:۱۴
مهران موزون

این پُست رو به افتخار پوپک خانم و برادران سبزقبا (آسِد رضا و آسِد مرتضی) کوتاه مینویسم.

و اما چیست این پُست؟

سراسر ایران رو که بگردین ، آدما بنام پدرشون شناخته میشن.

منظورم همون نَسَبه.

ولی تو دزفول غیر از اینکه طرف رو به اسم پدرش صدامیزنن و در سطح شهر و یا مجالس رسمی میگن فلانی پسر فلانیه ، در حد محلات و نشست و برخاستای دوستانه و رفاقتی خیلی وقتا پیش میومد که طرف رو بنام مادرش صدا میزدن.

مثلا : حسن زری

یعنی حسن پسر زری.

البته صدهزار بار شکر این گوشه از فرهنگ زیبای دزفولی هنوز هم زنده اس هرچن داره کم جون میشه.

ضمنا این فرهنگ بیشتر بین پسرایی که ادعای لوطی گری شون داشتن رواج داشت.

اما در پس زمینه اش یه دلیل «ناب» هم موجود بود.

و اون نقش مادران دزفولی در زندگی پسراشون هست که تا همین الان هم با تمام مادران ایران زمین یه نمه فرق داره.

مادران دزفولی عمدتا طوری با پسراشون رفتار میکردن که رفقای پسراشون هم یه جورایی از مادریشون سهم داشتن.

طوری که مثلا : زری خانم مادر آقا حسن به کَرَم ، رفیق حسن میگفت : «دا کرم»

درست همونطوری که پسر خودشو خطا قرار میداد و صداش میکرد : «دا حسن»

پسرای دزفولی ، زیاد رواج داشت که توی اتاق «غُلفَه» یه روز و دو روز و گاهی بیشتر ، رفقاشونو میزبانی میکردن و طی این مدت مارحسن ، فقط مادر حسن نبود بلکه چنان پخت و پز و خدمت به پسر خودش و رفقاش میکرد که رفقای حسن احساس غریبی و مهمونی نمیکردن و عین خونه ی خودشون راحت بودن.

از طرفی ، وقتی مار حسن قرار بود توپ و تشری به رفقای حسن بزنه خیلی راحت اینکارو میکرد و اگر لازم میدید مثل پسر خودش ، سر عتاب و تنبیه رو ، روی رفقای پسرش باز میکرد و سنشون هم براش مهم نبود ممکن بود حسن و رفقاش 30 ساله باشن.

مَمَه زری کُلشونَه بِرُفت. ( مامان زری همشونو با حرف جارو میکرد)

این بود که بین پسرای جوون دزفولی ( عمدتا اونایی که ادعای لوطی گریشون میاد) رسم قشنگیه این خطاب کردن همدیگه به اسم مادر.

حالا اینو داشته باشین که با این روش چقدر نرم و نامحسوس ، مادرای دزفولی پسراشونو به شراکت همدیگه پاسبانی و تربیت میکردن.

تموم شد این پُست.

مارُم بوویی ، پوپک خانم دونوم از حسن بدتِ میا. مخی مارحسنَ گووُم قپی زَنَش؟


ته نوشت :

اتاق غُلفَه : تک اتاقی که در بالاترین نقطه ی خونه ساخته می شد و یه جورایی هم اتاق مجردی بود و هم در صورت نیاز،اتاق تازه دامادها

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۸۹ ، ۱۶:۵۰
مهران موزون