ما با سرمایه ی « بازی های محلی » چه کردیم؟؟
گاهی به این فکر میکنم که «صبوری ، قناعت ، پایمردی و جسارت» رزمندگان دزفولی در جبهه های نبرد ریشه در چه چیزی داشت؟
درسته که خیلی از جاهای دیگه ی ایران زمین هم ، بچه هایی توی همین سایز روحی و اخلاقی رو به جبهه میفرستادن.
ولی خدا مابین دزفولی ها یه چیز دیگه بودن.
قبول دارم که اعتقادات مذهبی ، عشق به میهن و .......تاثیر مستقیم و بسزایی در وجود این چهار صفت که نام بردم داشت.
قبول دارم که بچه های دزفول وقتی می دیدن که خانواده شون اونجوری داره زیر باران بمب و موشک شهر رو حفظ میکنه ، روحیه اش صد چندان می شد و خط مقدم نبرد رو سفت و محکم نگه میداشت.
ولی یه چیز دیگه هم ، خیلی تو این داستان نقش داشت که تا حالا نشنیدم کسی از این منظر به قضیه نگاه کنه.
نگاه خاصی که من نه تنها بهش خیلی معتقدم ، بلکه خودم یکی از شاهدان زنده ی این حقیقتم.
همه مون میدونیم که سابق براین ، بازیهای زمان کودکی بنوعی مشق زندگی بودن.
دخترا با عروسکاشون تمرین مادر بودن میکردن.
با وسایل کوچولوی آشپزی تمرین کدبانوگری.
پسرا با سوار شدن بر اسب های چوبی تمرین سوارکاری.
و....
بازیهای محلی دزفول که سالهاست قصد ساخت بزرگترین دائره المعارف ممکن رو در موردشون دارم ، پر بودن از خصوصیات ویژه یی که در جنگ هشت ساله ی ایران و عراق ، تاثیر فراوونی در ایجاد صفات چهارگانه بالا در پسرای بسیجی دزفولی گذاشتن.
خیلی خوب یادمه :
ما در بازی «اولَه» (owla) که در رودخونه انجام میدادیم بنوعی تمرین نَفَس و استقامت موندن در زیر آب و شنای سریع میکردیم.
ارجاع به شناگری غواصان قهار دزفولی در اروندرود و نبرد فاو
ما در بازی «کویت» (kowait) تمرین دویدن و گشت زنی و دور شدن از محل رو ( مسافتهای زیاد) داشتیم.
ارجاع به توانایی بالای بچه های دزفولی در اطلاعات عملیات و نفوذ تا عمق خاک دشمن.
ما در بازی «چو گِتَه» با کولی دادن در مسافت های طولانی ، قدرت حمل افراد هم قد و گاها سنگین تر از خودمون رو افزایش میدادیم.
ارجاع به حمل مجروح و همرزم های شهید.
بودن بچه های دزفولی که در نبرد فاو ، رفیق شهید و یا زخمی شونو از عرض یک کیلومتری اروندرود روی کول خودشون حمل کردن.
ما در بازی فیتال ( هفت سنگ) ، هدفگیری و تخریب به موقع و چیدمان کردن سریع رو یاد میگرفتیم.(تخریبچی)
ما در بازی «اِشتیتی» (eshtiti) یاد میگرفتیم که بیصدا کتک بخوریم و به تیممون خیانت نکنیم.(شکنجه و اسارت)
ما در بازی با تیرکمون هدفگیری رو مشق میکردیم.
در بالون بازی یاد میگرفتیم که با یه تیکه کاغذ و کمی سریش چطوری به دو سه کیلومتر اونطرفتر علائم بفرستیم و یا دشمن رو با علائم غلط فریب بدیم.
ما در بازی با تیوپ های پر از بادمون تمرین کردیم که چطوری در هورالعظیم بیصدا قایق پارویی هدایت کنیم
ما در حین بازیهای پر از جنب و جوش کودکانه یه گریز میزدیم به خونه و با سرو روی خیس عرق ، به مادرمون
میگفتیم : «دا مو گُسنُمُه» ( مامان من گشنمه)
مادر تکه یی نان رو آغشته به کمی روغن و شکر ، لوله میکرد و میداد دستمون و ما در حال گاز زدن بسرعت به زمین بازی بر میگشتیم.
ارجاع به قناعت بچه های دزفول در کمبود آذوقه در زمان عملیات و ....
آری عزیزان من،
با روح و جانم معتقدم که «مجموعه بازیهای محلی دزفول» یکی از سرمایه ها و ذخیره ی استراتژیکی بود که به خواست الهی در جنگ ایران و عراق بکار اومد ، خیلی هم بکار اومد.
نکته : تمام ایران از این قاعده مستثنی نبود ها....ولی دزفول ، خدامابین یه چیز دیگه بود.
حالا چی!!
بچه هامون می شینن جلوی کامپیوتر و اونقدر مشغول گیم میشن تا «تیک» بگیرن. کنارشم چیپس و پفک بخورن تا تپل شن. تحمل و صبرشون هم که خدا میدونه چقدر شکننده و کمه.
میشنن «عصر یخی» می بینن.
چی یاد میگیرن از این کارتون جذاب!؟؟
اینکه : میشه و ممکنه که جونورای مختلف و متفاوتی دور هم جمع شن و تشکیل یه خونواده بدن.
میشه که یه ماموت ، یه ببر ، یه تنبل استرالیایی (سید) و دوتا موش ، دور هم جمع بشن و خیلی طبیعیه که بهم بگن : آهای دنیا ، ببینید!! میشه که ما یه خونواده باشیم. مهم نیست که از لهستان و روسیه و امریکا و ایران و چین و ماچین ما رو به زور دور هم جمع کردن...مهم اینه که ما یه خونواده و یه ملتیم بنام اسراییل.
آره عزیزان،
بچه های ما بجای اینکه بدنشون رو ورزیده کنن با بازیهای محلی زیبای خودمون ، میشنن پای جعبه جادو و ذهنشون میشه ظرفی که آش شله قلمکار هالیوود توش ریخته بشه.
راستی گفتم آش شله قلمکار....وای هوس کردم.
زیاده رویه که خطرناکه .کودک هم به بازی های سنتی کشورش نیاز داره و هم به کارتون ها برای درک جامعه مدرن امروز .البته بازی های سنتی هم باید به روز میشدن و وسایل جدیدی براشون طراحی میشد تا توانایی رقابت با بازی های امروزیو داشته باشه