یک نکته ریز بهداشتی، این قسمت : آب دهان
یکی از شبهای سال گذشته بود که دور میدان شیخ انصاری دزفول جلوی یک ساندویچی زَرق و برقدار، پارک کرده و برای خریدن چند ساندویچ وارد شدم.
انصافاً فروشگاهی ترو تمیز بود و سه جوان خوش تیپ و شسته رفته با موهای شانه زده و بازوهای ورقلمبیده، بدنهای ساخته شده ی خود را با پوشیدن تی شرتهای چسبان به نمایش گذاشته و مشغول پذیرایی از مشتریان بودند.
یکی پای اجاق بود و سرخ کردنی ها را رسیدگی میکرد.
دیگری گوجه خیارشور و نانها را آماده میساخت.
و سومی که دست برقضا تمیزترین و خوش تیپ ترین آنها بود هم ساندویچها را سرهم میکرد و هم حساب دخل را بر عهده داشت.
او با مهارت و سرعتی خاص ورقهای کالباس را با انگشتان شصت و سبابه دست چپ، درون نانهایی که رفیقش قبلا بریده و خمیر گیری نموده و گوجه و خیارشور چپانده بود میگذاشت و کاغذی به دور ساندویچ پیچیده و درون نایلون گذاشته و به همراه نوشابه ای دست مشتری داده و اسکناسها را دریافت میکرد.
به دستانش خیره شدم.
همه میدانیم که اسکناس یکی از آلوده ترین عناصر اقتصادی کشور است که روزانه درون جیب و دستهای افراد مختلفی سفر میکند و از این رهگذر معلوم نیست چه برسرش آمده که حالا دست این جوان ساندویچی، واسط اسکناسهای آلوده و کالباس هایی شده بود که قرار بود به دهان و معده ما سرازیر شود.
اما این نهایت مصیبتی نبود که آنجا اتفاق افتاد.
چرا که در ساندویچی های کل کشور و همچنین فروشگاههای خوراکیجاتِ دیگر هم روزانه این قصه در حال تکرار است.
اما..
نکته ای که تحملش را نداشتم این بود :
نان حاوی گوجه و خیارشور را در دست راست میگرفت.
با شصت و سبابه دست چپ(همان دستی که مخصوص طهارت و نظافت در قصر هارون الرشید است) ورقهای نیم دایره ای کالباس را دانه دانه برداشته و در نان ساندویچ جاسازی میکرد و سپس در کسری از ثانیه، همان شصت دست چپ را به زبان زده و با استفاده از رطوبت آب دهان خویش یک کاغذ را همچون سمندری که مگس را باز زبان چسبنده اش شکار میکند برداشته و دور ساندویچ می پیچید.
و همین طور در ادامه باز هم برای ساندویچ بعدی با همان شصت دست چپی که قبلا به زبان زده بود ورقهای کالباس را برداشته و ادامه...
بدنم از اشمئزاز میلرزید.
هرچند قصه ی تَرکردنِ نوک انگشت به آب دهان هم در سراسر کشور امری رایج است که متاسفانه به خوراکی محدود نمیشود بلکه کسانی که میخواهد باقی پولهای مشتری را (اگر اسکناس باشد) پس بدهند ابتدا دو بند از انگشت شصت راست خود را روی زبانی که 5 سانتی متر بیرون آمده میمالند و سپس اسکناسهای تُف زده را شمارش کرده و میگوید : بفرمایید اینم بقیه اش.
به نانوایی میروی : نانوا هم برای شمردن بقیه پول شما و هم برای تحویل یک نایلون جهت نانهای شما از آب دهانش کمک میگیرد و با همان دست به دهان زده به شما نان میدهد.
به میوه فروش میروی همچنین.
به لبنیاتی و قس...
القصه..
آنشب و در آن ساندویچی هرچه کردم نتوانستم از آب دهانی که به وسیله ی شصت دست چپ آن جوان به کالباسهایی که خودم و خانواده قرار بود بخوریم صرفنظر کنم.
دو ساندویچ را پیچیده بود و پیش از اینکه ساندویچ سوم را دست بگیرد گفتم : ببخشید یَ یَ.
فرمود : جونُم.
گفتم : معذرت مَخُم. کلکته(انگشتت را) به زونتِ زَنی سی کاغُذ، اوسون پی همو کلک هم کالباسِ وَنی؟
فرمود : مُو؟؟؟ اصلا همچه کاری نمکنم.
این جمله را درحالی گفت که کالباس ساندویچ سوم را با شصت و سبابه دست چپ درون نان میگذاشت و پس از اتمام این جمله به طرفه العینی شصتش را به زبان زده و دستش را برای برداشتن کاغذ دراز کرد..
یک لحظه خشکش زد.
آنچنان عادت به اینکار کرده بود که حتی در لحظه انکار آن نمیتوانست از انجامش خودداری کند.
شرمندگی در چهره اش موج میزد.
من اما بیش از آنکه از عمل غیر بهداشتی اش ناراحت باشم از دو چیز دیگر ناراحت بودم :
یکی اینکه فروشگاه شان را خیلی شیک و تمیز آراسته بودند و برای مشتریها افه ی لوکس بودن خرج میکردند
دیگر اینکه کاری را انکار میکرد که آنلاین در حال ارتکابش بود و انکار یک عمل خلاف از نظر من بدتر از انجام آن است.
هیچ نگفتم و با یک لبخند تلخ نگاهش کردم.
سرخ شد.. سپس بنفش و نارنجی...
مکثی کرد و گفت : ببخشید. شرموندَم. حق پی جنابعالیه. عادت کُردمه دیگه حواسُم نِی.
خواست دستش را بشوید نگذاشتم.
گفتم چهارمی را هم بپیچ من عجله دارم.
از فروشگاه خارج شدم.
گوشه ی پارکی نشستیم و با خانواده مشغول شدیم.
خوردند و بسیار از طعم ساندویچ ها و کیفیتش تعریف کردند.
تمام شد شام.
گفتم : ببخشید یه چیزی رو نگفتم : قصه ی چنین و چنان بود...
طفلکی ها چیز خاصی نگفتند و کمی خندیدند.
شاید بنظر برسد که این مطلب برای چنین اتفاقی زیاد است و طولانی.
اما کمی دقت کنید دوستان.
روزانه آب دهان چند نفر به جیب یا دهان ما میرود و بیخیالیم.
آب دهانی که گاهی انگل های آمیب را به معده و روده ی کودکان معصوم ما منتقل میکند.
این یک آسیب اجتماعی و یک اپیدمی اخلاقی همه گیر، مزمن، اما ناپیداست.
جالب اینجاست که گاهی پیش آمده که فروشنده را برای این عمل، تذکر لسانی احترام آمیز و درگوشی داده ام اما بشدت عصبانی شده و به او برخورده است.
یاللعجب! این یعنی اینکه باید به آب دهان بعضی ها را بی هیچ اعتراضی نوشید؟؟
خبر : زین پس گاهی و گداری از این عادات نامناسب اجتماعی چیزکی خواهم نوشت.
کسی میدونه به همین ابری خیس و ظرفش که تو بانکها استفاده میشه چی میگن؟؟؟؟؟؟