دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهران موزون» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب آقای حبیب الله آصفی،

فرماندار محترم دزفول

باسلام

از آنجا که گاهی کار ما فیلمسازان، تجسم بخشیدن به رویاهای شیرین مردم و مسئولین است، اینجانب با قلم خویش شما را به این رویای شیرین که حکم فرمانداری تان را،  نه از دست رحمانی فضلی(وزیر محترم کشور) بلکه از دست امیرالمومنین(ع) گرفته اید مفتخر میکنم.

برای اینکارم،

مزدی از شما نمیخواهم بلکه همان ارتعاشی که در قلب رقیق!! شما اتفاق بیفتد برایم کافیست و نزد خدا مأجورم.

جناب فرماندار،

هرچند بنده و شما ناخنِ مالک اشتر هم نیستیم اما یقیناً آگاهید که حکم فرمانداری مصر را برترین و بهترین منشور مدیریتی تاریخ میدانند. +

متن این حکم مانند انتصابات فعلی نیست که مختصر و مفید بنویسند :

جناب آقای حبیب الله آصفی

به موجب این حکم و به دلیل تجارب و تعهد و ... شما را برای مدت دوسال به فرمانداری شهرستان دزفول منصوب مینمایم، امید است که فلان کار....و فلان کارها را پیش ببرید

امضاء ..

خیر جناب آصفی!

متن حکم امیرالمومنین (ع) چنان مفصل و دقیق است که برای تمام اعصار و مکانها جوابگوست .

و شما چه فرماندار نیویورک باشید چه بهبهان! فرموده های حضرت امیر(ع) برایتان راهگشاست.


اینجانب تدوین خاصی روی اینکار نمیکنم جز اینکه :

الف) نام و نام خانوادگی حبیب الله آصفی را جایگزین نام و نام خانوادگی بزرگمردی بنام مالک اشتر و دزفول را جایگزین مصر میکنم و گوش شما را به لسان علی ابن ابیطالب میسپارم.

ب) اگر وقت کافی برای زانو زدن در محضر کلام مولا را ندارید میتوانید بخشهای آبی رنگ را مرور فرمایید که بنظر بنده، به درد اینروزهای اخیر شما میخورد.

در پایان خواهش دارم اگر احساس کردید بخشهای آبی شده ی متن، زبان حال اینروزهای شماست ذکر مقدس یونسیه را زیر لب تکرار کنید : سبحانک یا لااله الا انت، انی کنت من الظالمین

(مهران موزون)


اما بعد..

متن حکم امیرالمومنین(ع) برای حبیب الله آصفی

به نام خداوند بخشاینده مهربان
این فرمانی است از بنده خدا، علی امیرالمؤمنین، به حبیب الله آصفی در پیمانی که با او می‌نهد، هنگامی که او را فرمانداری دزفول داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پیکار کند و کار مردمش را به صلاح آورد و شهرهایش را آباد سازد.

او را به ترس از خدا

و برگزیدن طاعت او بر دیگر کارها

و پیروی از هر چه درکتاب خود بدان فرمان داده،

از واجبات و سنتهایی که کس به سعادت نرسد مگر به پیروی از آنها،

و به شقاوت نیفتد، مگر به انکار آنها و ضایع گذاشتن آنها.

و باید که خدای سبحان را یاری نماید به دل و دست و زبان خود،

که خدای جل اسمه، یاری‌کردن هر کس را که یاریش کند و عزیز داشتن هر کس را که عزیزش دارد بر عهده گرفته‌است.

و او را فرمان می‌دهد که زمام نفس خویش در برابر شهوتها به دست گیرد و ازسرکشی هایش باز دارد، زیرا نفس همواره به بدی فرمان دهد، مگر آنکه خداوند رحمت آورد.


ای حبیب،

بدان که تو را به بلادی فرستاده‌ام که پیش از تو دولتها دیده،

برخی دادگر و برخی ستمگر.

و مردم در کارهای تو به همان چشم می‌نگرند که تو در کارهای فرمانداران پیش از خود می‌نگری و درباره تو همان گویند که تو درباره آنها می‌گویی و نیکوکاران را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جاری ساخته، توان شناخت.

باید بهترین اندوخته‌ها در نزد تو، اندوخته کار نیک باشد.

پس زمام هواهای نفس خویش فروگیر و بر نفس خود، در آنچه برای او روا نیست، بخل بورز که بخل ورزیدن بر نفس، انصاف دادن است در آنچه دوست دارد یا ناخوش می‌شمارد.

مهربانی به مردم و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز.

چونان حیوانی درنده مباش که خوردنشان را غنیمت‌شماری، زیرا آنان دو گروهند یا همکیشان تو هستند یا همانندان تو در آفرینش.

از آنها خطاها سر خواهد زد و علتهایی عارضشان خواهد شد و به عمد یا خطا، لغزشهایی کنند،

پس،

از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده، همانگونه که دوست داری که خداوند نیز از عفو و بخشایش خود، تو را نصیب دهد.

زیرا تو حاکم بر آنها هستی و آنکه تو را بر آن سرزمین ولایت داده، برتر از توست و خداوند برتر از کسی است که تو را ولایت داده است. ساختن کارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده است.

ای حبیب،

خود را برای جنگ با خدا بسیج مکن که تو را در برابر خشم او توانی‌نیست و از عفو و بخشایش او هرگز بی‌نیاز نخواهی بود.

هرگاه کسی را بخشودی، ازکرده خود پشیمان مشو و هرگاه کسی را عقوبت نمودی، از کرده خود شادمان مباش.

هرگز به خشمی، که از آنت امکان رهایی هست، مشتاب و مگوی که مرا بر شما امیرساخته‌اند و باید فرمان من اطاعت‌شود.

زیرا، چنین پنداری سبب فساد دل و سستی دین و نزدیک شدن دگرگونیها در نعمتهاست.

هرگاه، از سلطه و قدرتی که در آن هستی در تو نخوتی یا غروری پدید آمد به عظمت ملک خداوند بنگر که برتر از توست و بر کارهایی تواناست که تو را بر آنها توانایی نیست. این نگریستن سرکشی تو را تسکین می‌دهد و تندی و سرافرازی را فرو می‌کاهد و خردی را که از تو گریخته‌است به تو باز می‌گرداند.

بپرهیز از اینکه خود را در عظمت با خدا برابر داری یا در کبریا و جبروت، خود را به او همانند سازی که خدا هر جباری را خوار کند و هر خودکامه‌ای را پست و بیمقدار سازد.

هر چه خدا بر تو فریضه کرده است، ادا کن و درباره خواص خویشاوندانت و از افراد مردم، هر کس را که دوستش می‌داری، انصاف را رعایت‌نمای که اگر نه چنین کنی، ستم کرده‌ای و هر که بر بندگان خدا ستم کند، افزون بر بندگان، خدا نیز خصم او بود. و خدا با هر که خصومت کند، حجتش را نادرست سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از این کار باز ایستد و توبه کند.

هیچ چیز چون ستمکاری، نعمت‌خدا را دگرگون نکند و خشم خدا را برنیانگیزد، زیرا خدا دعای ستمدیدگان را می‌شنود و در کمین ستمکاران است.

باید که محبوبترین کارها در نزد تو، کارهایی باشد که با میانه‌روی سازگارتر بود و با عدالت دم سازتر و خشنودی مردم را در پی داشته باشد زیرا خشم توده‌های مردم، خشنودی نزدیکان را زیر پای بسپرد و حال آنکه، خشم نزدیکان اگر توده‌های مردم از تو خشنود باشند، ناچیز گردد.

خواص و نزدیکان کسانی هستند که به هنگام فراخی و آسایش بر دوش فرماندار باری گران‌اند و چون حادثه‌ای پیش آید کمتر از هر کس به یاریش برخیزند و خوش ندارند که به انصاف درباره آنان قضاوت شود. اینان همه چیز را به اصرار از فرماندار می‌طلبند و اگر عطایی یابند، کمتر از همه سپاس می‌گویند و اگر به آنان ندهند، دیرتر از دیگران پوزش می‌پذیرند. در برابر سختیهای روزگار، شکیباییشان بس اندک است. اما ستون دین و انبوهی مسلمانان و ساز و برگ در برابر دشمنان، عامه مردم هستند، پس، باید توجه تو به آنان بیشتر و میل تو به ایشان افزونتر باشد.

و باید که دورترین افراد مردم از تو و دشمن ترین آنان در نزد تو، کسی باشد که بیش از دیگران عیبجوی مردم است. زیرا در مردم عیبهایی است و فرماندار از هر کس دیگر به پوشیدن آنها سزاوارتر است. از عیبهای مردم آنچه از نظرت پنهان است، مخواه که آشکار شود، زیرا آنچه بر عهده توست، پاکیزه ساختن چیزهایی است که بر تو آشکار است و خداست که بر آنچه از نظرت پوشیده است، داوری کند. تا توانی‌عیبهای دیگران را بپوشان، تا خداوند عیبهای تو را که خواهی از مردم مستور بماند، بپوشاند.

و از مردم گره هر کینه‌ای را بگشای و از دل بیرون کن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از آنچه از تو پوشیده داشته‌اند، به تغافل زن و گفته سخن‌چین را تصدیق مکن. زیرا سخن چین، خیانتکار است، هر چند، خود را چون نیکخواهان وانمود کند.

با بخیلان رایزنی مکن که تو را از جود و بخشش باز دارند و همچنین با حریصان!

زیرا حرص و طمع را در چشم تو می‌آرایند که بخل و ترس و آزمندی، خصلتهایی‌گوناگون هستند که سوء ظن به خدا همه را در بر دارد.

بدترین وزیران تو، وزیری است‌که وزیر بدکارانِ پیش از تو بوده است و شریک گناهان ایشان.

مبادا که اینان همراز و همدم تو شوند، زیرا یاور گناهکاران و مددکار ستم پیشگان بوده‌اند.در حالی که، تومی‌توانی بهترین جانشین را برایشان بیابی از کسانی که در رای و اندیشه و کاردانی‌ همانند ایشان باشند ولی بار گناهی چون بار گناه آنان بر دوش ندارند، از کسانی که‌ستمگری را در ستمش و بزهکاری را در بزهش یاری نکرده باشند.

رنج اینان بر تو کمتر است و یاریشان بهتر و مهربانیشان بیشتر و دوستیشان با غیر تو کمتر است.

اینان را در خلوت و جلوت به دوستی برگزین.

و باید که برگزیده‌ترین وزیران توکسانی باشند که سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد و در کارهایی‌که خداوند بر دوستانش نمی‌پسندد کمتر تو را یاری کنند،

هر چند که این سخنان‌ و کارها تو را ناخوش آید.

به پرهیزگاران و راست گویان بپیوند، سپس، از آنان‌بخواه که تو را فراوان نستایند و به باطلی که مرتکب آن نشده‌ای، شادمانت‌ندارند، زیرا ستایش آمیخته به تملق، سبب خودپسندی شود و آدمی را به سرکشی‌ وادارد.

و نباید که نیکوکار و بدکار در نزد تو برابر باشند، زیرا این کار سبب شود که‌ نیکوکاران را به نیکوکاری رغبتی نماند، ولی بدکاران را به بدکاری رغبت‌بیفزاید.

باهر یک چنان رفتار کن که او خود را بدان ملزم ساخته است.

و بدان،

بهترین چیزی که‌حسن ظن فرماندار را نسبت‌به مردمش سبب می‌شود، نیکی کردن فرماندار است در حق مردم و کاستن از بار رنج آنان و به اکراه وادار نکردنشان به انجام کارهایی‌که بدان ملزم نیستند.

و تو باید در این باره چنان باشی که حسن ظن مردم برای توفراهم آید.

زیرا حسن ظن آنان، رنج‌بسیاری را از تو دور می‌سازد.

به حسن ظن تو،

کسی سزاوارتر است که در حق او بیشتر احسان کرده باشی و به بدگمانی، آن‌سزاوارتر که در حق او بدی کرده باشی.
سنت نیکویی را که بزرگان این امت‌ به آن عمل کرده‌اند و مردم بر آن سنت‌ به‌نظام آمده و حالش نیکو شده است مشکن و سنتی مَیاور که به سنتهای نیکوی‌گذشته زیان رساند، آنگاه پاداش نیک بهره کسانی شود که آن سنتهای نیکو نهاده‌اند وگناه بر تو ماند که آنها را شکسته‌ای.

تا کار حوزه فرمانداری ات به سامان آید و نظامهای نیکویی، که پیش از تو مردم برپای داشته بودند برقرار بماند، با دانشمندان و حکیمان، فراوان، گفتگو کن در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح می‌آورد و آن نظم و آیین که مردم‌پیش از تو بر پای داشته‌اند.
بدان، که مردم را صنفهایی است که کارشان جز به یکدیگر اصلاح نشود و ازیکدیگر بی‌نیاز نباشند.

صنفی از ایشان لشکرهای خدایند،

و صنفی، دبیران خاص‌یا عام،

و صنفی قاضیان عدالت گسترند،

و صنفی، کارگزاران‌اند که باید در کار خود انصاف و مدارا را به کار دارند،

و صنفی جزیه دهندگان و خراجگزارانند، چه ذمی وچه مسلمان

و صنفی بازرگانانند و صنعتگران و صنفی فرودین که حاجتمندان ومستمندان باشند.هر یک را خداوند سهمی معین کرده و میزان آن را در کتاب خود وسنت پیامبرش(صلی الله علیه و آله)بیان فرموده و دستوری داده که در نزد مانگهداری می‌شود.
اما لشکرها، به فرمان خدا دژهای استوار مردمند و زینت حاکمان.

دین به آنهاعزت یابد و راهها به آنها امن گردد و کار مردم جز به آنها استقامت نپذیرد.

و کارلشکر سامان نیابد، جز به خراجی که خداوند برای ایشان مقرر داشته تا در جهاد بادشمنانشان نیرو گیرند و به آن در به سامان آوردن کارهای خویش اعتماد کنند و نیازهایشان را برآورد.

این دو صنف، برپای نمانند مگر به صنف سوم که قاضیان وکارگزاران و دبیران‌اند، اینان عقدها و معاهده‌ها را می‌بندند و منافع حکومت را گردمی‌آورند و در هر کار، چه خصوصی و چه عمومی، به آنها متکی توان بود. و اینها که‌برشمردم، استوار نمانند مگر به بازرگانان و صنعتگران که گردهم می‌آیند و تا سودی‌حاصل کنند، بازارها را برپای می‌دارند و به کارهایی که دیگران در انجام دادن آنهاناتوان‌اند امور مردم را سامان می‌دهند.

آنگاه، صنف فرودین، یعنی نیازمندان ومسکینانند و سزاوار است که فرماندار آنان را به بخشش خود بنوازد و یاریشان کند.

درنزد خداوند، برای هر یک از این اصناف، گشایشی است.

و هر یک را بر فرماندار حقی‌است، آن قدر که حال او نیکو دارد و کارش را به صلاح آورد و فرماندار از عهده آنچه‌خدا بر او مقرر داشته، بر نیاید مگر، به کوشش و یاری خواستن از خدای و ملزم‌ساختن خویش به اجرای حق و شکیبایی ورزیدن در کارها، خواه بر او دشوار آید یا آسان نماید.
آنگاه از لشکریان خود آن را که در نظرت نیکخواه‌ترین آنها به خدا و پیامبر او و امام توست، به کار برگمار.

اینان باید پاکدامن‌ترین و شکیباترین افراد سپاه باشند،

دیر خشمناک شوند و چون از آنها پوزش خواهند، آرامش یابند.

به ناتوانان، مهربان‌ و بر زورمندان، سختگیر باشند. درشتیشان به ستم بر نیانگیرد و نرمیشان برجای‌ننشاند.

آنگاه به مردم صاحب حسب و خوشنام بپیوند، از خاندانهای صالح که‌سابقه‌ای نیکو دارند و نیز پیوند خود با سلحشوران و دلیران و سخاوتمندان‌ و جوانمردان استوار نمای، زیرا اینان مجموعه‌های کرم‌اند و شاخه‌های احسان وخوبی.

آنگاه به کارهایشان آنچنان بپرداز که پدر و مادر به کار فرزند خویش‌می‌پردازند.

اگر کاری کرده‌ای که سبب نیرومندی آنها شده است، نباید در نظرت بزرگ‌ آید و نیز نباید لطف و احسان تو در حق آنان هر چند خُرد باشد، در نظرت اندک‌ جلوه کند.

زیرا لطف و احسان تو سبب می‌شود که نصیحت‌ خود از تو دریغ ندارند و به تو حسن ظن یابند.

نباید بدین بهانه، که به کارهای بزرگ می‌پردازی، از کارهای کوچکشان غافل مانی، زیرا الطاف کوچک را جایی است که از آن بهره‌مند می‌شوندو توجه به کارهای بزرگ را هم جایی است که از آن بی‌نیاز نخواهند بود.


باید برگزیده‌ترین سران سپاه تو، در نزد تو، کسی باشد که در بخشش به افراد سپاه‌ قصور نورزد و به آنان یاری رساند و از مال خویش چندان بهره‌مندشان سازد که‌ هزینه خود و خانواده‌شان را، که بر جای نهاده‌اند، کفایت کند، تا یکدل و یک رای روی‌به جهاد دشمن آورند، زیرا مهربانی تو به آنها دلهایشان را به تو مهربان سازد و بایدکه بهترین مایه شادمانی فرمانداران برپای‌داشتن عدالت در بلاد باشد و پدید آمدن‌دوستی در میان افراد مردم.

و این دوستی پدید نیاید، مگر به سلامت دلهاشان.

ونیکخواهی شان درست نبود، مگر آنگاه که برای کارهای خود بر گرد فرماندار خود باشند و بار دولت ایشان را بر دوش خویش سنگین نشمارند و از طولانی شدن دوران فرمانداری شان  ملول نشوند.

پس امیدهایشان را نیک برآور و پیوسته به نیکی شان‌ بستای و رنجهایی را که تحمل کرده‌اند، همواره بر زبان آر، زیرا یاد کردن از کارهای‌نیکشان، دلیران را برمی‌انگیزد و از کارماندگان را به کار ترغیب می‌کند.

ان شاء الله.

وهمواره در نظر دار که هر یک در چه کاری تحمل رنجی کرده‌اند، تا رنجی را که یکی‌تحمل کرده به حساب دیگری نگذاری و کمتر از رنج و محنتی که تحمل کرده، پاداشش مده.

شرف و بزرگی کسی تو را واندارد که رنج اندکش را بزرگ شمری و فرودستی کسی تو را واندارد که رنج‌بزرگش را خُرد به حساب آوری.

چون کاری بر تو دشوار گردد و شبهه آمیز شود در آن کار به خدا و رسولش‌رجوع کن.

زیرا خدای تعالی به قومی که دوستدار هدایتشان بود، گفته است:«ای‌کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولی الامر خویش فرمان‌برید و چون در امری اختلاف کردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید به خدا وپیامبر رجوع کنید.»

رجوع به خدا، گرفتن محکمات کتاب اوست و رجوع به رسول، گرفتن سنت‌جامع اوست، سنتی که مسلمانان را گرد می‌آورد و پراکنده نمی‌سازد و برای داوری‌ در میان مردم، یکی از افراد مردم را بگزین که در نزد تو برتر از دیگران بود.

از آن‌کسان، که کارها بر او دشوار نمی‌آید و از عهده کار قضا برمی‌آید. مردی که مدعیان باستیزه و لجاج، رای خود را بر او تحمیل نتوانند کرد و اگر مرتکب خطایی شد، بر آن‌اصرار نورزد و چون حقیقت را شناخت در گرایش به آن درنگ ننماید و نفسش به‌ آزمندی متمایل نگردد و به اندک فهم، بی‌آنکه به عمق حقیقت رسد، بسنده نکند.

قاضی تو باید، از هر کس دیگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بیش از همه به‌دلیل متکی باشد و از مراجعه صاحبان دعوا کمتر از دیگران ملول شود و درکشف حقیقت، شکیباتر از همه باشد و چون حکم آشکار شد، قاطع رای دهد. چرب‌زبانی و ستایش به خودپسندیش نکشاند.

از تشویق و ترغیب دیگران به یکی‌ از دو طرف دعوا متمایل نشود.

چنین کسانی کمیابند، پس داوریِ مردی‌ چون او را نیکو تعهد کن و نیکو نگهدار.

و در بذل مال به او، گشاده دستی به‌خرج ده تا گرفتاریش برطرف شود و نیازش به مردم نیفتد.

و او را در نزد خود چنان‌منزلتی ده که نزدیکانت درباره او طمع نکنند و در نزد تو از آسیب دیگران در امان‌ماند.

در این کار، نیکو نظر کن که این دین در دست‌ بدکاران اسیر است.

از روی هوا و هوس در آن عمل می‌کنند و آن را وسیله طلب دنیا قرار داده‌اند.

در کار کارگزارانت ‌بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار، نه به سبب دوستی باآنها.

و بی‌مشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به رای خود کار کردن و از دیگران‌مشورت نخواستن، گونه‌ای از ستم و خیانت است.

کارگزاران شایسته را در میان‌گروهی بجوی که اهل تجربت و حیا هستند و از خاندانهای صالح، آنها که در اسلام‌ سابقه‌ای دیرین دارند.

اینان به اخلاق شایسته‌ترند و آبرویشان محفوظتر است و از طمعکاری بیشتر رویگردانند و در عواقب کارها بیشتر می‌نگرند.

در ارزاقشان بیفزای، زیرا فراوانی ارزاق، آنان را بر اصلاح خود نیرو دهد و از دست اندازی به مالی که در تصرف دارند، باز می‌دارد.

و نیز برای آنها حجت است، اگر فرمانت را مخالفت کنند یا در امانت تو‌خللی پدید آورند.

پس در کارهایشان تفقدکن و کاوش نمای و جاسوسانی از مردم راستگوی و وفادار به خود بر آنان بگمار.

زیرا مراقبت نهانی تو در کارهایشان آنان را به رعایت امانت و مدارا در حق مردم وامی‌دارد و بنگر تا یاران کارگزارانت تو را به خیانت نیالایند.

هر گاه یکی از ایشان‌ دست‌به خیانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خیانت او گرد آمد و همه بدان‌گواهی دادند، همین خبرها تو را بس بود.

باید به سبب خیانتی که کرده تنش را به ‌تنبیه بیازاری و از کاری که کرده است، بازخواست نمایی.

سپس، خوار و ذلیلش‌سازی و مُهر خیانت‌ بر او زنی و ننگ تهمت را بر گردنش آویزی.


در کار خَراج نیکو نظر کن، به گونه‌ای که به صلاح خراجگزاران باشد، زیرا صلاح‌کار خراج و خراجگزاران، صلاح کار دیگران است و دیگران حالشان نیکو نشود، مگر به نیکوشدن حال خراجگزاران، زیرا همه مردم روزی خوارِ خراج و خراجگزارانند‌.
ولی باید بیش از تحصیل خراج در اندیشه زمین باشی، زیرا خراج حاصل نشود، مگربه آبادانی زمین و هر که خراج طلبد و زمین را آباد نسازد، شهرها و مردم را هلاک کرده‌است و کارش استقامت نیابد، مگر اندکی.

هرگاه از سنگینی خراج یا آفت محصول یابریدن آب یا نیامدن باران یا دگرگون شدن زمین، چون در آب فرو رفتن آن یا بی‌آبی، شکایت نزد تو آوردند، از هزینه و رنجشان بکاه، آنقدر که امید می‌داری که کارشان راسامان دهد.

و کاستن از خراج بر تو گران نیاید، زیرا اندوخته‌ای شود برای آبادانی بلاد تو و زیور حکومت تو باشد، که ستایش آنها را به خود جلب کرده‌ای و سبب‌ شادمانی دل تو گردد، که عدالت را در میانشان گسترده‌ای و به افزودن ارزاقشان و به‌آنچه در نزد ایشان اندوخته‌ای از آسایش خاطرشان و اعتمادشان به دادگری خود ومدارا در حق ایشان، برای خود تکیه‌گاهی استوار ساخته‌ای.چه بسا کارها پیش آیدکه اگر رفع مشکل را بر عهده آنها گذاری، به خوشدلی به انجامش رسانند.زیرا چون‌بلاد آباد گردد، هر چه بر عهده مردمش نهی، انجام دهند که ویرانی زمین را تنگدستی‌مردم آن سبب شود و مردم زمانی تنگدست گردند که همت فرمانداران، همه گردآوردن مال بود و به ماندن خود بر سر کار اطمینان نداشته باشند و از آنچه مایه عبرت است، سود برنگیرند.

سپس، به دبیرانت نظر کن و بهترین آنان را بر کارهای خود بگمار و نامه‌هایی را که در آن تدبیرها و اسرار حکومتت آمده است، از جمع دبیران، به کسی اختصاص ده‌که به اخلاق از دیگران شایسته‌تر باشد.

از آن گروه که اکرام تو سرمستش نسازد یا چنان دلیرش نکند که در مخالفت‌با تو، بر سر جمع سخن گوید و غفلتش سبب‌نشود که نامه‌های عاملانت را به تو نرساند یا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگ‌روا دارد، یا در آنچه برای تو می‌ستاند یا از سوی تو می‌دهد، سهل‌انگاری کند، یاپیمانی را که به سود تو بسته، سست گرداند و از فسخ پیمانی که به زیان توست، ناتوان باشد.

دبیر باید به پایگاه و مقام خویش در کارها آگاه باشد زیرا کسی که مقدارخویش را نداند، به طریق اولی، مقدار دیگران را نتواند شناخت.

مباد که در گزینش‌آنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن خود تکیه کنی، زیرا مردان با ظاهر آرایی و نیکوخدمتی، خویشتن را در چشم فرمانداران عزیز گردانند.

ولی، در پس این ظاهر آراسته وخدمت نیکو، نه نشانی از نیکخواهی است و نه امانت.

دبیرانت را به کارهایی که برای حکام پیش از تو بر عهده داشته‌اند، بیازمای و از آن‌میان، بهترین آنها را که در میان مردم اثری نیکوتر نهاده‌اند و به امانت چهره‌ای‌شناخته‌اند، اختیار کن.که اگر چنین کنی این کار دلیل نیکخواهی تو برای خداونداست و هم به آن کس که کار خود را بر عهده تو نهاده.بر سر هر کاری از کارهای خود از میان ایشان، رئیسی برگمار.

کسی که بزرگی کار مقهورش نسازد و بسیاری آنهاسبب پراکندگی خاطرش نشود.اگر در دبیران تو عیبی یافته شود و تو از آن غفلت‌کرده باشی، تو را به آن بازخواست کنند.

اینک سفارش مرا در حق بازرگانان و پیشه‌وران بپذیر و درباره آنها به کارگزارانت‌نیکو سفارش کن.

خواه آنها که بر یک جای مقیم‌اند و خواه آنها که با سرمایه خویش‌این سو و آن سو سفر کنند و با دسترنج‌خود زندگی نمایند.زیرا این گروه، خود مایه‌های منافع‌اند و اسباب رفاه و آسودگی و به دست آورندگان آن از راههای دشوارو دور و خشکی و دریا و دشتها و کوهساران و جایهایی که مردم در آن جایها گردنیایند و جرئت رفتن به آن جایها ننمایند.اینان مردمی مسالمت‌جوی‌اند که نه ازفتنه‌گریهایشان بیمی است و نه از شر و فسادشان وحشتی.

در کارشان نظر کن، خواه‌در حضرت تو باشند یا در شهرهای تو.

با اینهمه بدان که بسیاری از ایشان را روشی‌ناشایسته است و حریص‌اند و بخیل.

احتکار می‌کنند و به میل خود برای کالای خودبها می‌گذارند، با این کار به مردم زیان می‌رسانند و برای فرمانداران هم مایه ننگ و عیب‌هستند.
پس از احتکار منع کن که رسول الله(صلی الله علیه و آله)از آن منع کرده است وباید خرید و فروش به آسانی صورت گیرد و بر موازین عدل، به گونه‌ای که در بها، نه ‌فروشنده زیان بیند و نه بر خریدار اجحاف شود.

پس از آنکه احتکار را ممنوع‌داشتی، اگر کسی باز هم دست‌به احتکار کالا زد، کیفرش ده و عقوبتش کن تا سبب‌عبرت دیگران گردد ولی کار به اسراف نکشد.

خدا را، خدا را، در باب طبقه فرودین :

کسانی که بیچارگان‌اند از مساکین ونیازمندان و بینوایان و زمینگیران.

در این طبقه، مردمی هستند سائل و مردمی‌هستند، که در عین نیاز، روی سؤال ندارند.خداوند حقی برای ایشان مقرر داشته و ازتو خواسته است که آن را رعایت کنی، پس، در نگهداشت آن بکوش.

برای اینان در بیت المال خود حقی مقرر دار و نیز بخشی از غلات اراضی خالصه اسلام را، در هرشهری، به آنان اختصاص ده.

زیرا برای دورترینشان همان حقی است که‌نزدیکترینشان از آن برخوردارند و از تو خواسته‌اند که حق همه را، اعم از دور ونزدیک، نیکو رعایت کنی. سرمستی و غرور، تو را از ایشان غافل نسازد، زیرا این‌بهانه که کارهای خرد را به سبب پرداختن به کارهای مهم و بزرگ از دست هشتن، هرگز پذیرفته نخواهد شد. پس همت‌ خود را از پرداختن به نیازهایشان دریغ مدار و به تکبر بر آنان چهره‌ دژم منمای و کارهای کسانی را که به تو دست نتوانند یافت، خود، تفقد و باز جست‌نمای.

اینان مردمی هستند که در نظر دیگران بیمقدارند و مورد تحقیر رجال‌حکومت.

کسانی از امینان خود را که خدای ترس و فروتن باشند، برای نگریستن درکارهایشان برگمار تا نیازهایشان را به تو گزارش کنند.
با مردم چنان باش، که در روز حساب که خدا را دیدار می‌کنی، عذرت پذیرفته‌ آید که گروه ناتوانان و بینوایان به عدالت تو نیازمندتر از دیگران‌اند و چنان باش که‌برای یک یک آنان در پیشگاه خداوندی، در ادای حق ایشان، عذری توانی داشت.
تیمار دار یتیمان باش و غمخوار پیران از کار افتاده که بیچاره‌اند و دست‌سؤال پیش‌کس دراز نکنند و این کار بر فرمانداران دشوار و گران است و هرگونه حقی دشوار و گران‌آید.

و گاه باشد که خداوند این دشواریها را برای کسانی که خواستار عاقبت نیک‌هستند، آسان می‌سازد.آنان خود را به شکیبایی وامی‌دارند و به وعده راست‌خداوند، درباره خود اطمینان دارند.

برای کسانی که به تو نیاز دارند، زمانی معین کن که در آن فارغ از هر کاری به آنان‌پردازی. برای دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین، مجلسی که همگان در آن حاضر توانند شد و برای خدایی که آفریدگار توست، در برابرشان فروتنی نمایی و بفرمای‌تا سپاهیان و یاران و نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند، تا سخنگویشان بی‌هراس‌و بی‌لکنت زبان سخن خویش بگوید.

که من از رسول الله(ص) بارها شنیدم که می‌گفت: پاک و آراسته نیست امتی که در آن امت، زیردست نتواند بدون‌لکنت زبان حق خود را از قوی دست‌بستاند.پس تحمل نمای، درشتگویی یا عجز آنها را در سخن گفتن.

و تنگ حوصلگی و خودپسندی را از خود دور ساز تا خداوند درهای رحمتش را به روی تو بگشاید و ثواب طاعتش را به تو عنایت فرماید.

اگرچیزی می‌بخشی، چنان بخش که گویی تو را گوارا افتاده است و اگر منع می‌کنی، باید که منع تو با مهربانی و پوزشخواهی همراه بود.

سپس کارهایی است که باید خود به انجام دادنشان پردازی.

از آن جمله، پاسخ‌دادن است‌به کارگزاران در جایی که دبیرانت درمانده شوند.دیگر برآوردن نیازهای‌مردم است در روزی که بر تو عرضه می‌شوند، ولی دستیارانت در ادای آنها درنگ و گرانی می‌کنند. کار هر روز را در همان روز به انجام رسان، زیرا هر روز را کاری است‌خاص خود.
بهترین وقتها و بیشترین ساعات عمرت را برای آنچه میان تو و خداست، قرارده اگر چه در همه وقتها، کار تو برای خداست، هرگاه نیتت صادق باشد و مردم را در آن آسایش رسد.

باید در اقامه فرایضی، که خاص خداوند است، نیت‌خویش خالص گردانی و دراوقاتی باشد که بدان اختصاص دارد.پس در بخشی از شبانه‌روز، تن خود را درطاعت‌خدای بگمار و اعمالی را که سبب نزدیکی تو به خدای می‌شود به انجام‌رسان و بکوش تا اعمالت‌بی‌هیچ عیب و نقصی گزارده آید، هر چند، سبب فرسودن‌جسم تو گردد.

چون با مردم نماز می‌گزاری، چنان مکن که آنان را رنجیده سازی یانمازت را ضایع گردانی، زیرا برخی از نمازگزاران بیمارند و برخی نیازمند.

ازرسول الله(ص)هنگامی که مرا به یمن می‌فرستاد، پرسیدم که‌چگونه با مردم نمازگزارم؟

فرمود:به قدر توان ناتوانترین آنها و بر مؤمنان مهربان‌باش.
به هر حال، روی پوشیدنت از مردم به دراز نکشد، زیرا روی پوشیدن فرمانداران از مردم خود، گونه‌ای نامهربانی است‌به آنها و سبب می‌شود که از امور ملک آگاهی‌ اندکی داشته باشند.

اگر فرماندار از مردم رخ بپوشد، چگونه تواند از شوربختیها ورنجهای آنان آگاه شود؟

آن وقت، بسا بزرگا، که در نظر مردم خُرد آید و بسا خُردا، که‌ بزرگ جلوه کند و زیبا، زشت و زشت، زیبا نماید و حق و باطل به هم بیامیزند.

زیرا فرماندار انسان است و نمی‌تواند به کارهای مردم که از نظر او پنهان مانده، آگاه گردد. 

و حق را هم نشانه‌هایی نیست که به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود.

و تویکی از این دو تن هستی: یا مردی هستی در اجرای حق گشاده‌دست و سخاوتمند، پس چرا باید روی پنهان داری و از ادای حق واجبی که بر عهده توست دریغ فرمایی‌و در کار نیکی، که باید به انجام رسانی، درنگ روا داری.

یا مردی هستی که‌هیچ خواهشی را و نیازی را برنمی‌آوری، در این حال، مردم، دیگر از تو چیزی‌نخواهند و از یاری تو نومید شوند، با اینکه نیازمندیهای مردم برای تو رنجی‌پدید نیاورد، زیرا آنچه از تو می‌خواهند یا شکایت از ستمی است ‌یا درخواست ‌عدالت در معاملتی.
و بدان، که فرماندار را خویشاوندان و نزدیکان است و در ایشان خوی برتری‌جویی‌و گردنکشی است و در معاملت‌با مردم رعایت انصاف نکنند.

ریشه ایشان را با قطع‌موجبات آن صفات قطع کن.

به هیچیک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینی را به‌اقطاع مده، مبادا به سبب نزدیکی به تو، پیمانی بندند که صاحبان زمینهای‌مجاورشان را در سهمی که از آب دارند یا کاری که باید به اشتراک انجام دهند، زیان‌برسانند و بخواهند بار زحمت‌خود بر دوش آنان نهند.پس لذت و گوارایی، نصیب‌ایشان شود و ننگ آن در دنیا و آخرت بهره تو گردد.اجرای حق را درباره هر که باشد، چه خویشاوند و چه بیگانه، لازم بدار و در این کار شکیبایی به خرج ده که خداوندپاداش شکیبایی تو را خواهد داد.هر چند، در اجرای عدالت، خویشاوندان و نزدیکان‌تو را زیان رسد. پس چشم به عاقبت دار، هر چند، تحمل آن بر تو سنگین آید که‌عاقبتی نیک و پسندیده است.

اگر مردم بر تو به ستمگری گمان برند، عذر خود را به آشکارا با آنان در میانه نِه و با این کار از بدگمانیشان بکاه، که چون چنین کنی، خود را به عدالت پروده‌ای و با مردم مدارا نموده‌ای. عذری که می‌آوری سبب می‌شود که تو به مقصود خود رسی‌ و آنان نیز به حق راه یابند. اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند، از آن روی برمتاب که خشنودی خدای در آن‌نهفته است. صلح سبب بر آسودن سپاهیانت‌ شود و تو را از غم و رنج‌برهاند وکشورت را امنیت‌بخشد. ولی، پس از پیمان صلح، از دشمن برحذر باش و نیک‌برحذر باش. زیرا دشمن، چه بسا نزدیکی کند تا تو را به غفلت فرو گیرد. پس‌دوراندیشی را از دست منه و حسن ظن را به یک سو نه و اگر میان خود و دشمنت‌پیمان دوستی بستی و امانش دادی به عهد خویش وفا کن و امانی را که داده‌ای، نیک، رعایت نمای.

در برابر پیمانی که بسته‌ای و امانی که داده‌ای خود را سپر ساز، زیرا هیچ یک از واجبات خداوندی که مردم با وجود اختلاف در آرا و عقاید، در آن همداستان و همرای هستند، بزرگتر از وفای به عهد و پیمان نیست.حتی مشرکان هم وفای به‌عهد را در میان خود لازم می‌شمردند، زیرا عواقب ناگوار غدر و پیمان شکنی رادریافته بودند.پس در آنچه بر عهده گرفته‌ای، خیانت مکن و پیمانت را مشکن و خصمت را به پیمان مفریب.

زیرا تنها نادانان شقی در برابر خدای تعالی، دلیری کنند.
خداوند پیمان و زینهار خود را به سبب رحمت و محبتی، که بر بندگان خود دارد، امان قرار داده و آن را چون حریمی ساخته که در سایه‌سار استوار آن زندگی کنند و به‌جوار آن پناه آورند.

پس نه خیانت را جایی برای خودنمایی است و نه فریب را و نه‌حیله‌گری را.

پیمانی مبند که تفسیرپذیر باشد و پس از بستن و استوارکردن پیمان برای بر هم زدنش به عبارتهای دو پهلو که در آنها ایهامی باشد، تکیه‌منمای. و مبادا که سختی اجرای پیمانی که بر گردن گرفته‌ای و باید عهد خدا را در آن‌رعایت کنی، تو را به شکستن و فسخ آن وادارد، بی‌آنکه در آن حقی داشته باشی.
زیرا پایداری تو در برابر کار دشواری که امید به گشایش آن بسته‌ای و عاقبت‌خوشش‌را چشم می‌داری، از غدری که از سرانجامش بیمناک هستی بسی بهتر است.

و نیز به‌از آن است که خداوندت بازخواست کند و راه طلب بخشایش در دنیا و آخرت بر توبسته شود.
بپرهیز از خونها و خونریزیهای بناحق.

زیرا هیچ چیز، بیش از خونریزی بناحق، موجب کیفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب نگردد و نعمتش را به زوال نکشد و رشته عمر را نبرد. خداوند سبحان، چون در روز حساب به داوری در میان مردم‌پردازد، نخستین داوری او درباره خونهایی است که مردم از یکدیگر ریخته‌اند.

پس‌مباد که حکومت‌خود را با ریختن خون حرام تقویت کنی، زیرا ریختن چنان خونی‌نه تنها حکومت را ناتوان و سست‌سازد، بلکه آن را از میان برمی‌دارد یا به دیگران‌می‌سپارد.اگر مرتکب قتل عمدی شوی، نه در برابر خدا معذوری، نه در برابر من، زیراقتل عمد موجب قصاص می‌شود.

اگر به خطایی دچار گشتی و کسی را کشتی یاتازیانه‌ات، یا شمشیرت، یا دستت در عقوبت از حد درگذرانید یا به مشت زدن و یابالاتر از آن، به ناخواسته، مرتکب قتلی شدی، نباید گردنکشی و غرور قدرت تومانع آید که خونبهای مقتول را به خانواده‌اش بپردازی.
از خودپسندی و از اعتماد به آنچه موجب اعجابت‌شده و نیز از دلبستگی به‌ستایش و چرب‌زبانیهای دیگران، پرهیز کن، زیرا یکی از بهترین فرصتهای شیطان‌است‌برای تاختن تا کردارهای نیکوی نیکوکاران را نابود سازد.

زنهار از اینکه به‌احسان خود بر مردم منت گذاری یا آنچه برای آنها کرده‌ای، بزرگش شماری یا وعده‌دهی و خلاف آن کنی.

زیرا منت نهادن احسان را باطل کند و بزرگ شمردن کار، نورحق را خاموش گرداند و خلف وعده، سبب برانگیختن خشم خدا و مردم شود.
خدای تعالی می فرماید:خداوند سخت‌به خشم می‌آید که چیزی بگویید و به جای‌نیاورید.
از شتاب کردن در کارها پیش از رسیدن زمان آنها بپرهیز و نیز، از سستی در انجام‌دادن کاری که زمان آن فرا رسیده است و از لجاج و اصرار در کاری که سررشته‌اش ‌ناپیدا بود و از سستی کردن در کارها، هنگامی که راه رسیدن به هدف باز و روشن‌است، حذر نمای. پس هر چیز را به جای خود بنه و هر کار را به هنگامش به انجام‌رسان.
و بپرهیز از اینکه به خود اختصاص دهی، چیزی را که همگان را در آن حقی است‌ یا خود را به نادانی زنی در آنچه توجه تو به آن ضروری است و همه از آن آگاه‌اند.

زیرا بزودی آن را از تو می‌ستانند و به دیگری می‌دهند.

زودا که حجاب از برابر دیدگانت‌برداشته خواهد شد و بینی که داد مظلومان را از تو می‌ستانند.

به هنگام خشم‌ خویشتندار باش و از شدت تندی و تیزی خود بکاه و دست‌به روی کس بر مدار وسخن زشت‌بر زبان میاور و از اینهمه، خود را در امان دار باز ایستادن ازدشنامگویی و به تاخیرافکندن قهر خصم، تا خشمت فرو نشیند و زمام اختیارت به‌دستت آید، و تو بر خود مسلط نشوی مگر آنگاه که بیشتر همت‌یاد بازگشت‌به‌سوی پروردگارت شود.

بر تو واجب آمد که همواره به یاد داشته باشی، آنچه که بر فرمانداران پیش از تو رفته‌است، از حکومت عادلانه‌ای که داشته‌اند یا سنت نیکویی که نهاده‌اند یا چیزی ازپیامبر، (صلی الله علیه و آله)که آورده‌اند یا فریضه‌ای که در کتاب خداست و آن رابرپای داشته‌اند.پس اقتدا کنی به آنچه ما بدان عمل می‌کرده‌ایم و بکوشی تا از هر چه‌در این عهدنامه بر عهده تو نهاده‌ام و حجت‌خود در آن بر تو استوار کرده‌ام، پیروی‌کنی، تا هنگامی که نفست‌به هوا و هوس شتاب آرد، بهانه‌ای نداشته باشی.

و جزخدای کس نیست که از بدی نگهدارد و به نیکی توفیق دهد.
از وصایا و عهود رسول الله(ص) با من ترغیب به نماز بود ودادن زکات و مهربانی با خادمانتان.

و من این عهدنامه را که برای تو نوشته‌ام به‌وصیت او پایان می‌دهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

از خدای می‌طلبم که به رحمت واسعه خود و قدرت عظیمش در برآوردن هرمطلوبی مرا و تو را توفیق دهد به چیزی که خشنودیش در آن است، از داشتن عذری‌آشکار در برابر او و آفریدگانش و آوازه نیک در میان بندگانش و نشانه‌های نیک دربلادش و کمال نعمت او و فراوانی کرمش.

و اینکه کار من و تو را به سعادت وشهادت به پایان رساند، به آنچه در نزد اوست مشتاقیم. و السلام علی رسول الله‌صلی الله علیه و آله الطیبین الطاهرین 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۵۸
مهران موزون

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۳۴
مهران موزون

صدام در اوج قدرت

.

.

.

کودکی شهید شده در بمباران شیمیایی حلبچه

.

.

.

.

صدام در نهایت خفت

.

.

.

صدام در حال شستن رخت هایش در زندان



شاعر می فرماید :

در این درگه که گَه گَه کُه کَهُ، کَه کُه شود ناگه

  مشو غِرَّه به امروزت که از فردا نِه ای آگه!

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۳۵
مهران موزون

گاهی به این می اندیشم که خانواده های شهدا، جانبازان، آزادگان و ایثارگرانی که چشم و چراغ مایند(و باید باشند) و انتظار داریم که حقوق معنوی، اجتماعی، مادی و .. آنها باید به شکلی ویژه رعایت گردد، آیا در چرخ دنده های قوانین نظارتی مربوط به حقوق این عزیزان، کسی یا کسانی از آنها بی صدا و خاموش لِه نمیشود؟

سالها پیش دوستی، برایم تعریف کرد در یکی از کشورهای اروپایی، همیشه یک صندلی خالی در اتوبوس وجود داشته که روی آن نوشته بود «مخصوص سربازان جنگ جهانی دوم» و بارها به چشم خویش دیده بود که افرادی با گرفتن میله اتوبوس سرپا ایستاده اما حرمت صندلی خالی رزمندگانشان را حفظ کرده و کسی روی آن نمی نشست.

آری،

این یک حقیقت انسانی و البته اسلامی است که بازماندگان هر نبرد و جهادی باید به حقوقی خاص! برسند.

لکن،

هر چیزی حساب و کتابی دارد.

اینروزها سوالی بزرگ روی دلم سنگینی میکند.

و آن اینکه : اگر جماعتی تحت عنوان خانوده شهید، خانواده آزاده، خانواده جانباز و ... باید از توجه و مراقبت و امتیاز ویژه برخوردار باشند، چرا بین همین جماعت نیز، تفاوت هایی از زمین تا آسمان یافت میشود؟

من،

فرزند شهیدی را در تهران می شناسم که بابت خون پدر وارد دانشگاه شد(نوش جانش) اما این بچه دارای خوی شیطنت و آزار و پایمال کردن حقوق دیگران است و پلکان ترقی و مدیریت را با تابلوی «فرزند شهید» بودن طی کرده اما همه ترقی اش را مدیون این امتیاز نیست بلکه با فروش آدمها و اصطلاحاً نان را به نرخ روز خوردن در سیستم و زیرآبِ دیگران را زدن، مسیرهای کسب قدرت را یکی پس ازدیگری می پیماید.

امروز در جبهه فلان سمت است و یقه درانی ها برایشان میکند فردا زیر علم فلان طیف سینه میزند و دشنام به فلان جناح میدهد.

او مغیره ابن شعبه ایی مجسم است.

روزی به من گفت : مشکل تو این است که ترمز نداری.

گفتم : این بی ترمزی را از مرحوم پدرت یاد گرفته ام. زیرا اگر او ترمز داشت امروز تو اینجا در کنج عافیت و امنیت مشغول رانت خواری نبودی. من افتخار میکنم که برای حفظ جان و مال و ناموس این مملکت ، همچون پدر شهیدت بی ترمز باشم.

***

من،

در دزفول، شهیدی را می شناسم سی سال تمام روی تخت بود و قطع نخاع جنگ،

بی آنکه در لیست قطع نخاعی های کشور باشد و بی آنکه هزینه و امتیازی از جایی یا کسی بگیرد.

من،

در دزفول کسی را می شناسم که به یُمن خون برادر شهیدش، فرصت رانتخواری بیت المال درعرصه فرهنگ و هنر را دارد و کسی هم به کسی نیست.

من،

در کردستان فرزند پاسدار شهیدی را می شناسم که تنها فرزند بابای شهیدش است و با داشتن فوق لیسانس و همسر و مادر خانه نشینش، بیکاراست و مسئولین بی کفایت بنیاد شهید آن دیار از وی برای شاغل شدن حمایت نمیکنند.

من،

در دزفول کسی را می شناسم که از صدقه سر ایثارگری و جانبازی اش، به نان و نوایی رسیده و در یکی از وزارتخانه های حساس مشغول چریدن است و از هر فرصتی برای خدمت به کودتاچیان 88 استفاده میکند.

من،

در همان دزفول، پدری را می شناسم که در یک لحظه سه فرزندش را کباب شده در آغوش گرفت و اکنون برای جوان ته تغاریِ بیکار و تحصیل کرده اش دنبال یک شغل ساده است.

من،

در تهران، فرزند شهیدی را می شناسم که در اوج بی لیاقتی و بی کفایتی مرتبا پشت نام پدر سنگر میگیرد و مغرور و متکبر در حال تخریب نام پدر است.

من،

یک دزفولی را می شناسم که از قبل انقلاب ، پای کار مبارزه و جانفشانی بوده و اکنون نیز نور دل امام خامنه ای است اما هیچگاه به دنبال خودنمایی و خودستایی نبوده و بی آنکه کسی بداند دنبال منافع دزفول است.

من،

خانواده ای دزفولی را می شناسم که از صدقه سر نام پدر، همگی در حال چریدن در نظام هستند و متکبرانه در حال رانتخواری اند.

من

در همان دزفول، خانواده ای را میشناسم که شهیدی داده اند و صدایشان در نمی آید و درب هیچ سازمانی را نمیزنند و دنبال کسب هیچ امتیازی نیستند.

من،

در دزفول جانبازی را می شناسم که وقتی به دنبال خدمت به او بودم گفت : برادر! من به اندازه ی خودم هستم(یعنی از پس مشکلاتم بر می آیم) بیا نشانت بدهم همسر یک جانباز شیمیایی را که برای لقمه ای نان به خانه مردم میرود و کارگری میکند.

و من از درد به خود پیچیدم و یاد کسانی افتادم که چندین برابر پول خونشان را از ملت گرفتند و هنوز هم از مردم طلبکارند و وجود بی وجودشان در حوض غرور و نخوت غرق است.

من،

فرزند شهیدی را در تهران می شناسم که موضع ارزشی اش را به ارزش سی میلیارد تومان به کثیف ترین سیاست مدار تاریخ انقلاب فروخت و اکنون درملاعام ، وافور فتنه اش را مرتباً چاق میکند.

من،

کسی را در دزفول میشناسم که زیر باران موشک ، دزفول را ترک نکرد و یکی از حساس ترین کارهای آن دوران را بی ادعا انجام داد فقط برای اینکه به مردم امید دهد، او بی صدا و بی ادعا جوانیش را فدای مراقبت از همسر و فرزندان یکی از شهدای نازنین دزفول کرد و اکنون که پیرمردی بازنشسته است برای شاغل شدن تنها فرزندش به هر دری میزند.

من،

کسی را در دزفول می شناسم که جوهر قلمش خونش! بود و مزدش را نیز گرفت و عندربهم یرزقون شد و حالا کسانی را می شناسم که جوهر قلمشان خون ملت! است و معیشت شان در سرقت افکار و نوشته های دیگران،

برخی از این قلم بدستان، دزدانی هستند که روزگاری در رکاب حضرت سید روح الله خون میدادند و اکنون پیش چشم حضرت سید علی، خون و اندیشه ی دیگران را می مکند بی هیچ شرمی و خجالتی!

من،

کسانی را می شناسم که تقویم نانشان! را با تقویم نام! بزرگانی چون دُرولی و صفویان تنظیم میکنند و در طول سال، کیسه های فصلی میدوزند.

من،

در اهواز کسی را می شناسم که برادر سه شهید است و هنوز در خط دغاغله با مینی بوسهای قراضه فیات مسافرکشی میکند و دَم بر نمی آورد.

من،

در همان اهواز، کسی را می شناسم که به اتکاء خون برادری که آر پی جی به نافَش خورد و فقط یک بالا تنه تحویلشان دادند، تا توانست رانتخواری کرد و اکنون سالی چندماه در دبی و آنتالیا و ..همنشین زیبارویان است.

آری عزیزان،

من خیلیها را می شناسم،

اما آموخته ام که هر کسی را ابتدا با حال و روز خودش بسنجم سپس با عقبه اش.

فرمود : ملاک حال فعلی افراد است


پی نوشت : از خوانندگان گرامی دیسون برای فراوانی کلمه «من» در این متن پوزش می طلبم. این من! نیم من! هم نیست

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۷
مهران موزون

بخشی از گفتگوی شنیدنی دکتر رامین با خبرگزاری رسا را بخوانید :

...مؤسس اتحادیه راه اسلامی در اروپا افزود: اگر می خواهیم برای برادران مظلوم و مسلمان خود خدمتی انجام بدهیم و اگر می خواهیم در تکریم مقاومت و پایداری ملت بزرگ ایران اسلامی کمترین اقدام را انجام بدهیم، به یاد بیاوریم که جریان‌های اصلی مقاومت همانند حزب الله، حماس، جهاد اسلامی و اینک «انصارالله» با الگوگیری از «مقاومت مردمی ملت ایران»، بر تمام توطئه‌ها و جنگ‌های تحمیلی اسرائیل و آل سعود، پیروز شده و خواهند شد.
وی به «روز مقاومت و پایداری ملت ایران» اشاره کرد و گفت: در چهارم خرداد سال 1366، نظام جمهوری اسلامی ایران به منظور قدرشناسی از مقاومت و پایداری ملت ایران، روز چهارم خرداد را به نام «روز مقاومت و پایداری؛ روز دزفول» معرفی کرد؛ اما با گذشت بیست و هشت سال پس از اعلان رسمی این روز ملی، هنوز «چهارم خرداد» را حتی بسیاری از خواص جامعه ما هم نمی شناسند!

دبیر کل بنیاد جهانی بررسی هولوکاست تأکید کرد: البته هر شهری که نماد یک روز ملی شود، به طور طبیعی باید خودش پیشقراول معرفی آن روز به افکار عمومی باشد؛ اما حیرت انگیز است که در این زمینه هنوز مسؤولان و نخبگان شهر دزفول، چندان اهتمامی به این مسأله از خود نشان نداده‌اند.
رامین که خود در سال 1375 با تولید و پخش پنج برنامه مستند از شبکه چهارسیما به نام «قصه مقاومت؛ شهر پایداری»، حرف های ناگفته فراوانی در باره رسالت رسانه ملی دارد، تصریح کرد: چهارم خرداد برای کمک به مقاومت امت اسلامی می‌تواند ازگمنامی بیرون آید و در راستای پایان دادن به تغافل 28 ساله، باید نخبگان فرهنگی، سیاسی، رسانه‌ای و شخصیت‌های علمی، مذهبی و اجتماعی شهرتمدن آفرین دزفول، پیشگام شوند؛ زیرا این مناسبت، یک روز سیاسی تبلیغاتی یا امنیتی نظامی یا یک حادثه متعلق به یک مقطع تاریخی و جغرافیای خاص نیست که به گروه محدودی تخصیص داده شود، بلکه گویای یک فرهنگ اقتدار آفرین انسانی و اسلامی است که امروزه به شدت مورد نیاز جوامع اسلامی می‌باشد.
رامین افزود: چهارم خرداد، نام یک روز نیست؛ یادگار یک روزگار نیست؛ خاطره یک حادثه نیست، بلکه ظهور اوج ارزش‌های انسانی جامعه‌ای مظلوم، غیرتمند، با شرافت، فداکار، ذلت ستیز و عزتمند در برابر هشت سال ظلم و شرارت همه بدکاران تاریخ معاصر جهان است که مسلمانان مظلوم منطقه به ویژه در بحرین و یمن حق دارند با این روز آشنا شوند.
وی چهارم خرداد را برای تقدیر از پایداری مردم صبور و شجاع ایران اسلامی با الگوی شهر دزفول، خواند و یادآور شد: چهارم خرداد، روز مقاومت و پایداری ملت بزرگ ایران در هشت سال دفاع مقدس با نماد استقامت و الگوی پایداری مردم صبور، شجاع و ایثارگر دزفول است که امروز، بیش از پیش مردمان مستضعف فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، بحرین، محرومان حجاز و یمن، به بازخوانی آن نیاز دارند.
معاون مطبوعاتی دولت دهم گفت: چهارم خرداد، میراث فرهنگی ماندگار مردمی غیور با جوهره توحیدی اسلامی است که بر تارک تاریخ می‌درخشد و برای مردمان هر زمین و زمانی، بهره‌های انسانی فراوان به همراه دارد؛ به ویژه حالا که مزدوران استکبارصهیونیستی، با هر شعاری به «تکفیرگرایی» در همه جای جهان اسلام، شرارت می‌کنند.
وی با اشاره به شرایط فعلی دولت یازدهم در مواجهه با 5+1، ابراز داشت: برجستگی عنوان چهارم خرداد، در دو مفهوم گستره ملی و مقاومت مردمی متجلی است؛ زیرا نماد «مقاومت و پایداری ملت ایران» با الگوی مقاومت مردم دزفول توصیف شده است؛ از این‌رو این مفاهیم ارزشی حتی ظرفیت آن را دارد که دولت تعامل‌گرا و تیم مذاکره کننده هسته‌ای کشور ما را در مقابل غرب زیاده خواه، سربلند کنند؛ بنابراین چه اشکالی دارد که دولت محترم، در احیای چهارم خرداد، همت گمارد و از ظرفیت آن بهره‌ها بگیرد؟
مدیر عامل موسسه فرهنگی و هنری امامت عدل یادآور شد: هر برنامه‌ریزی برای احیای روز ملی چهارم خرداد، در راستای فلسفه نامگذاری آن، باید نمودی از ظرفیت عظیم فرهنگی اجتماعی آن در تشکیل جبهه همگرایی ملی برای تقویت و گسترش پایداری و مقاومت ملی و فراتر از آن را هدف گیری کند؛ به همین منظور باید ابتدا با مشارکت نیروهای فکری، فرهنگی، علمی، سیاسی، هنری و رسانه‌ای شهر دزفول و دیگر رسانه‌ها که چهره ملی یا وجهه مردمی دارند، یک نوع همگرایی اجتماعی را پدید آورد.
رامین در پایان افزود: جلب مشارکت عمومی نخبگان در تشکیل هسته مرکزی چهارم خرداد، نقطه عزیمتی برای هرگونه گسترش فعالیت در حوزه مفاهیم «مقاومت و پایداری» در عرصه ملی و در گستره فراملی برای ارائه به مسلمانان و مستضعفان جهان خواهد شد در این زمینه، اگر مردم دزفول به دلیل خصلت‌های تاریخی خویش، از مطرح کردن نام و جایگاه ملی خود پرهیز دارند، نخبگان سراسر کشور می‌توانند، بنا به ضرورت‌های زمان، در احیای «روز فرهنگی و حماسی چهارم خرداد» یاری رسان باشند؛ چنان که در هشت سال دفاع مقدس، این همبستگی‌ها از هرجهت آشکار بوده است.


بیشتر بخوانید +

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۲۷
مهران موزون
بسم الله الرحمن الرحیم

ابلاغیه استانداری خوزستان به تمام بخشهای تابعه ی اداری، دولتی و صنفی شهرستان دزفول

بدینوسیله رسماً ابلاغ و اعلام میشود که :

1- شهرستان دزفول به عنوان زادگاه شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه، از سال آینده در روز 18 جمادی الثانی هرسال قمری در سطح شهرستان دزفول تعطیل رسمی بوده و انتظار دارد تا کلیه ادارات و نهادهای تابعه، ضمن رعایت این بخشنامه ی رسمی، نهایت تلاش خود را برای احترام و اعزاز مقام و جایگاه شامخ این شخصیت جهانی و تاریخیِ فقاهت شیعه به کار گیرند.

درین راستا نهادهای فرهنگی و مذهبی شهرستان (رادیو دزفول، اداره ارشاد، سازمان تبلیغات، شورای فرهنگ عمومی و ... ) موظفند تا فضای رسانه ای ، معابر عمومی و کوی برزن سراسر شهرستان را مزین به پرچمهای سیاه نموده و برنامه هایی همچون سخنرانی و تبیین شخصیت علمی و زهد و تقوی این مرجع بزرگوار و شهیر جهان تشیع را برای عموم مردم شریف شهرستان دزفول تبین نموده و یادآور شوند.

2- از روحانیت محترم درخواست میشود که هرسال در چنین روزی از مراجع عظام قم یا مشهد برای اقامه سخنرانی در آستان قدس محمدی حضرت محمد ابن موسی الکاظم ع دعوت به عمل آید تا در خصوص شخصیت شیخ اعظم ، بیاناتی ارایه فرمایند.

3- شهرداری دزفول موظف است تا فضای گذر عمومی مقابل حوزه علمیه شیخ انصاری در محله ساکیان دزفول را  از هر طرف تا صدمتر با آجر فرش سنتی مزین و درختکاری نموده و پیراستگی و آراستگی محیط آن محله ی قدیمی را که زادگاه شیخ انصاری است پاکیزه و زیبانمایی منبعث از معماری سنتی و مذهبی نماید.

(متاسفانه درین راستا از سوی مردم دلسوز گزارشهایی تاسف بار در عدم حفظ شئونات لازم در کوچه مقابل حوزه علمیه سبط شیخ انصاری به استانداری میرسد که ذکر آن در شأن این بخشنامه نیست لذا شهرداری دزفول می بایست هرچه سریعتر برای رعایت حرمت این حوزه علمیه ی محترم، اقدام عاجل به عمل آورده و گزارشی مصور از کارهای صورت گرفته به این استانداری منعکس گردد)

باشد که در راستای فرموده ی امام خامنه ای مدظله مبنی بر اعزاز و اکرام و معرفی مفاخر علمی و تاریخی کشورمان به مردم، استانداری خوزستان بتواند گامی کوچک در تکریم درگاه و معبر فقاهت شیعه در شهرستان دزفول برداشته باشد.

18 فروردین ماه 1394 مصادف با 18 جمادی الثانی 1436

استاندار خوزستان

نکته : این بخشنامه کاملا تخیلی و پیشنهادی است و صرفا از سوی دیسون صادر شده است

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۵۵
مهران موزون

شاطر رحمان را از زمان کودکی ام پای تنیر میدیدم که چانه خمیر را از چانه گیر گرفته و با مورچووَه(وردنه) پهن میکرد و روی بالشت میگذارد و با دستی که گاها تا کتف، درون تنیرِ سراسر آتش فرو میرفت ، نان را به دیوار داغ تنیر میچسباند.

حرکات او پاره خطی فرضی(حدود دومتری) را با دست و پا پوشش میداد.
حرکت اول) بادست راست و از سمت راست(نقطه آغاز پاره خط) چانه خمیر را برمیداشت.
حرکت دوم) نقطه وسط پاره خط، پیشخوانی بود به ابعاد نیم متر در نیم متر، که چانه را روی آن میکوبید و با مورچووَه صافش نموده و روی بالش پهن میکرد. این مرحله را با هر دو دست انجام میداد.
حرکت سوم) گرفتن بالشت در دست چپ (یاراست) و چسباندن آن در عمق تنیر.
نکته قابل توجه، حرکت پاهای شاطر بود که بخاطر حفظ سرعت در کار، ناچار به فنر زدن مستمر روی پنجه پاها و بالا پایین کردن شاطر رحمان بود.

فاصله مکان چانه های خمیر با پیشخوان مورچووه (از سمت راست) و فاصله دهانه تنیر با پیشخوان (از سمت چپ) هرکدام کمی بیش از نیم متر بود لذا شاطر رحمان مجالی برای گام زدن از دوطرف نداشت و پاهایش به قول راننده ها همیشه در حالت نیم کلاج بود.
اینها را گفتم که بگویم : بدن شاطر درحین کار، یک ریتم موزون و فنری مداوم داشت که بی شباهت به رقص پای رزمی کاران نبود و تماشای آن برای من (وقتی که منتظر گرفتن نان بودم) جذابیت داشت.
اوج این «جذابیت» آنجا بود که کسی از دوستان و مشتریان آشنا، با او چاق سلامتی میکرد و شاطر در حالیکه برای لحظاتی دست از کار میکشید و با خوشرویی پاسخ سلام و علیک طرف مقابل را میداد در تمام آن لحظات، رقص پا و ریتم بدن را حفظ میکرد، گویی که اگر متوقف شود برای دور گرفتن بدنش، نیاز به زمان مجدد دارد.
در عالم کودکی، هم خنده ام میگرفت و هم متعجب میشدم زیرا این تکنیک را در هیچ شاطر دیگری سراغ نداشتم.
هرچه هست این حرکات شاطر رحمان نشانه تمرکز کامل او در کارش بود.
دلم برای رقص پای تنیر شاطر رحمان تنگ شده.
یادش بخیر..

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۰۶
مهران موزون

صدای ما را از رادیو دزفول میشنوید...اینجا دزفول است صدای پایتخت مقاومت،
توجه...توجه...آژیری که هم اکنون میشنوید به معنای خطر نابودی صله ارحام، حفظ حقوق همسایگی و گسست اجتماعی بوده و معنا و مفهوم آن، اینست که چیزی به پایان مرگ انسانیت در شهرمان نمانده.
خواهشمندیم هرچه سریعتر به شوادونهای «فیس بوک و وایبر و واتساپ» پناه ببرید تا از خطر «شرمندگی و آوار عذاب وجدان عمومی» در امان بمانید...اینجا دزفول است مهد تمدن و شهرنشینی تاریخ.

***

فلاش بک (سکانس یکم تا ششم)
سکانس اول ( سالهای دهه 1350) :
دزفول(خانه ی پدری) خانه ای حدود سیصد متر و دارای هشت اتاق.

شش اتاق برای اهالی خانه (من، پدر، مادر، خواهر و برادر و مادربزرگ و ...) و دو اتاق دیگر دائماً در اختیار کسانی که فقط عنوان مستأجر داشتند.
پیش از این در خصوص باباتقی (اینجا) و (اینجا)و (اینجا) برای خوانندگان این قلم نگاشته ام.
او مستأجر بزرگترین اتاقِ خانه مان بود، گویی که پدربزرگ اعلام نشده ی ماست.
اتاق استیجاری دوم با قریب به 10 متر مساحت در اختیار پیرزنی بود بنام عمه توار(تبار) که او هم مثل باباتقی چشمانی نیمه بینا داشت و مبلغ اجاره اش کمتر از کمک های غیرنقدی ماهیانه ای بود که به او میرساندیم.
پیرزنی روشن ضمیر و متواضع که در قصه گویی،دست کمی از باباتقی نداشت،مادرم پختن نان را از او آموخت.
عمه توار پس از سالها اقامت در کربلا، در پی درگیری های مرزی سال 1353 ایران و عراق، از آنجا اخراج شد و به دزفول برگشت. او همسر و پسرش را در عراق از دست داده بود و نزد ما ساکن شد.
گاهی در عالم کودکی از خود می پرسیدم که چرا عمه توار و باباتقی به خانه های خویش و نزد بستگانشان نمیروند؟
بعدها آموختم که تمام اتاقهای خانه سهم ما نیست و این دو مستاجر، همچون کبوترهای چاهی خانه مان سهمی از اتاقها دارند که زکات داشتن خانه وسیع است لذا باباتقی و عمه توار برکت خانه بودند.
پیش ازاین گفتم که باباتقی پس از آغاز جنگ به خانه ی کوچکی که در محله پدرش (ساکیان) خریداری کرد رفت و ما برای آب و چینه کردنش(که کاملا نابینا و زمین گیر شده بود) به او سرکشی میکردیم اما در بازه زمانی دوماهه ای که به دلیل شدت حملات موشکی در شهر نبودیم باباتقی ازگرسنگی و تشنگی در منزلش به شهادت رسید و جنازه اش آنقدر بر زمین ماند که مورچه ها احاطه اش کرده بودند.(خدا صدام را لعنت کند)
عمه توار نیز بعد از شروع جنگ، به دلیل خلوتی گاه و بیگاه خانه، بناچار نزد بستگانش در محله داعیان رفت و کمی بعد نیز به رحمت خدا پیوست. او شیفته ی حضرت ابالفضل العباس ع بود و تا آخرعمر، آه و فعان دوری از کربلا و مزار پسرش را هم داشت (خدایش بیامرزاد)
سکانس دوم (همان سالها)
اهواز(خانه پدربزرگ مادری)

خانه ای با 12 اتاق که حدود 5 اتاق آن دائماً در اختیار مستمندان و بی بضاعتان بی سرپناهی بود که یا دزفولی الاصل بودند و برای کسب و کار به اهواز می آمدند یا اهل مناطق سردسیر بالا که در فصل سرما برای کارگری به اهواز می آمدند. برخی از آنان آنقدر دراین اتاقها میماندند که عضوی از خانواده محسوب شده و تا سالها پس از مرگشان، آن اتاق را بنامشان نشانی میدادیم.
-    فلان چیز کجاست؟
-    در اتاق حج اَباز است، برو بردار.
(در حالیکه سالهای سال از مرگ حاج عباس میگذشت و اتاق حکم یک انباری را داشت)
حج اَباز(حاج عباس) پیرمردی دزفولی و بیکس، در اهواز در بازار عبدالحمید سقایی میکرده و مرحوم پدربزرگم این اتاق حدود 6 متری را رایگان به او تخصیص داده بود و همان آنجا بود تا (سالها قبل از تولد من) به رحمت خدا رفت.
سکانس سوم (همان سالها) :
دزفول (محله پدری)

کمی پایین تر از روبروی حسینیه سبط شیخ، قبرستانی وجود داشت که زمینش از سطح محله حدود 10 متر بلندتر بود و اهالی به آن مُقوم میگفتند. کمی پایین تر از روبروی حسینیه، دخمه ای (در حد یک اتاق) حفر شده و زیر قبرستان وجود داشت که یک درب چوبی به آن متصل بود و پیرزنی بنام سَلبِ جون(سروجهان) زندگی میکرد، هیچگاه نفهمیدم که قوم و خویشی دارد یا خیر؟
از او و ازاتاقش که به نوعی زیر قبور مقوم قرار داشت میترسیدم. انصافاً پیرزن تند خویی هم بود.(چون کودکان فضول محل اذیتش میکردند و از بالای اتاقش که محوطه قبرستان بود توی حیاط چند متری اش زباله می ریختند و به حیاط باریک و کوچک خانه اش سرک میکشیدند و او هم جیغ و سرو صدا و نفرین میکرد)
بزرگترهای محل اما، هوایش را داشتند.
گاهی مادرم طبق عادت مألوفِ آنزمان، ظرفهایی از ناهار طبخ شده ی خانه را در تَپ(tap) ( سبدی گرد و کم عمق و بافته شده از چوب بوته های بادام تلخ دزفولی که دهها سال عمر میکرد) میگذاشت تا برای برخی همسایه ها ببرم، وقتی نوبت دادن غذای «مش سلب جون» میشد با ترس و لرز و نفرت به سراغش میرفتم.
خدایش بیامرزاد.
روزی مادر را گفتم : چرا غذاهای سرخ کردنی را برای خانه فلانی که جزو فقرای محل نیستند باید ببرم؟(گمانم این بود که صرفا به همسایه های مستمند باید غذا بدهیم).
پاسخ داد : عروسشان باردار است ممکن است بوی سرخ کردنی را حس کند و میلش بکشد و رویشان نشود درخواست کنند، برای خانم باردار خوب نیست که بوی غذایی را استشمام کرده و دلش بخواهد و نخورد.
سکانس چهارم (همان سالها)
اهواز ( خانه پدربزرگ مادری)

روزهای پنجشنبه، ناهار را مفصل تر درست میکردند و غیر از اهالی و مستاجران خانه و ضعفای ساکن اتاقهای موصوف، یک سینی پر از غذا(همراه با مخلفات) نیز حدود چهار خیابان آنورتر(کوچه روبروی سینما اوکسین)، به منزل یکی از سادات عرب زبان منطقه می بردیم و سینی را با احترام تقدیم میکردیم؟
بعدها فهمیدم که : برکت زندگی است اگر با سادات کم بضاعت ( لااقل هفته ای یکبار)  هم سفره شویم.
چهار سکانسی که گفتم، خاصِ خانواده ی پدر یا مادر بنده نبود بلکه فرهنگ غالب مردم آن زمان محسوب میشد.
یادم هست حتی برخی از فقرای محل نیز، رسم اطعام شب جمعه ی سادات کم بضاعت را رعایت میکردند و با عزت و احترام، سینیِ غذایی ارسال و تقدیم میکردند.
جالب اینکه هرچه خوراک و غذای پخته شده در خانه ها، باکیفیت تر بود، اصرار به فرستادن آن برای سادات بیشتر بود، یعنی مردم بهترین ها!! را به سادات محلشان هدیه میکردند.
اگر چه قلم به سمت سادات گرامی چرخید، اما موضوع اصلی سخن، توجه به سالمندانِ بی کس و تنهایی بود که یا در خانه هامان نگاهشان میداشتیم (ولو اینکه از خویشان نباشند) و یا در محلمان بودند و روزانه به آنها سرکشی میکردیم.
پیش از این در مورد تنهایی مش ریبخیر (اینجا) و (اینجا) و (اینجا) نیز نوشتم.
و آنجا اظهار نگرانی کردم که طلیعه های رهاسازی و فراموشی سالمندانِ جامعه شهری دزفول در حال هویدا شدن است.
سکانس پنجم(دزفول ، پارسال)
جنجالی بر سر برگزاری و عدم برگزاری کنسرت های موسیقی برپا شد.
سوال : آیا محتوای کنسرتهای خوانندگان محبوب مردم در لوح های فشرده و رسانه های مختلف در دسترس نیست؟
آیا با یک کلیک در اینترنت یافت نمیشود؟
البته که هست و میشود!
پس چرا برخی اینقدر به برپایی و تماشای حضوری کنسرت تمایل نشان میدهند؟
کنسرت را رها کنیم ،
سینما!
آیا تمامی فیلمهای روی پرده سینما قابل دسترس در سوپر مارکتها (با کمی دیر و زود) نیست؟
پس دلیل رفتن مردم به سینما چیست؟
جواب : نیاز انسان به حس دور هم بودن و تحرکات دسته جمعی!(صرفنظر از درست و غلط بودن این حس در مورد کنسرت ها)
زمانی دغدغه های دور هم بودنمان چه بود؟
دورهمی به باغ برویم، دورهمی به شنا برویم، دورهمی به فوتبال برویم، دورهمی به مسجد، به جبهه، به مدرسه، به میهمانی، به سفر، به زیارت اهل قبور برویم.
اکنون اما،
گرچه هنوز هم با همیم.
اما به کجا و درکجا؟
دورهمی به فیس بوک برویم،
دورهمی به تماشای کانال های بیگانه بنشینم،
دورهمی قلیان بکشیم،
دورهمی در واتساپ و وایبر بنشینیم.
دورهمی...
و ظاهرا این دورهم بودنهاست که موجب میشود که هیچکس تنها نباشد.
آنزمان اما، 
دورهم بودنها به آنجا ختم میشد که هیچ پیرمرد و پیرزن تنهایی، به معنای واقعی کلمه تنها نبود.
ما همه با هم بودیم، ولو نسبت شناسنامه ای با هم نداشتیم.
باباتقی با بنده نسبت شناسنامه ای نداشت اما او شناسنامه 90 ساله ای از فرهنگ دزفول بود.
عمه توار نیز.
و مش سلبجون.
سکانس هفتم (دزفول 1393)
جنازه ی مردی دوماه پس از مرگش در خانه اش کشف می شود.
سکانس هشتم ( دزفول همین چند روزه ..)
درج خبری در فضای مجازی دزفول، سقف طاقتم را فروریخت.
جنازه پیرمردی، یکسال!! پس از مرگش در خانه اش کشف میشود؟ +
ما را چه میشود؟

این خبر حاوی دهها پرسش بی پاسخ است!
در دزفول؟
سکته کنی و بمیری و یکسال تمام!! هیچکس درب خانه ات را نزند؟
هیچکس عدم حضورت را حس نکند؟
هیچکس نبودنت را به پلیس گزارش ندهد؟
این خبر یک زنگ خطر اجتماعی است، نه فقط برای مردم دزفول، بلکه برای مسئولین نیز.
بی تعارف بگویم : اُف بر روزگارمان باد.
گمانم آن بود که دزفول هنوز همچون تهران به خراب آباد مدرنیته تبدیل نشده و هنوز رگه های اخلاق و انسانیت سنتی در آن  نفس میکشد.


 

یکسال! قبوض آب و برق و گازت را از بالای درب به درون خانه بیاندازند و بروند؟
آیا غیر از این است که مردم محل هم، یکسال تمام بوی نامطبوع تخریب یک جسد را تحمل کرده اند و بی انکه دنبال دلیلش باشند همچون کلانشهرهای بی دروپیکر، باخود گفته اند به من چه؟ وظیفه شهرداری است که دلیل این بو را بیابد.
این مطلب محاکمه ی خوانندگان و بستگان این پیرمرد نیست.
محاکمه مسئولین نیست.
سرزنش همه است.
زنگ خطر مرگ انسانیت است.
ما را چه میشود؟
آیا هنوز هم شعار «هیچکس تنها نیست» را باور کنیم؟

پی نوشت1 : از حق نگذریم، این حادثه یک پیام مثبت هم دارد، آنهم اینکه : امنیت منطقه علی مالک ، صددرصد است. زیرا دزدها هم به این خانه سرک نکشیده اند.
پی نوشت 2 : تیتر این مطلب منبعث از آموزه های مدیریتی امیرالمومنین ع در نهج البلاغه است.پس آن دسته از مدیران محترم دزفول که قرار است باخواندن این مطلب جیغ بنفش بکشند و از صراحت کلام این حقیر آزرده شوند بهتر است بدانند که آینه چون نقش تو بنمود راست...

والله اگر قدرت و سطح دسترسی میداشتم ظرف 48 ساعت اخیر، نیمی از مدیران فعلی شهرستان را تودیع میکردم.

چه مدیران فرهنگی، چه امنیتی، چه اجتماعی، چه مذهبی و ...

پی نوشت 3 : پس از نوشتن و بارگذاری این مطلب بود که شنیدم غیر از رسانه های فضای مجازی، اخبار تلویزیون ملی نیز به این خبر پرداخته است. من به عنوان یک دزفولی احساس شرمساری دارم.  +

 بازنشر مطلب در دزنوشت +
  باز نشر مطلب در دزمهراب +

بازنشر مطلب در دزفول امروز +

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۳۹
مهران موزون

مناظره دیسون و دست نوشته ها (1)

مقدمه :
1) از دوستان و ناظرین عزیز خواهشمندم تاپایان مناظره از ارسال کامنت خودداری فرمایند تا بحث دوطرفه بماند و به حاشیه کشیده نشود یا خدای ناکرده این شائبه پیش نیاید که یکی از ما دونفر میخواهد به مدد کامنتهای موافقینِ خویش، فضا را عوض کرده و میدان را ترک کند.
2) اگر هم قرار بر دریافت کامنت باشد هیچ کامنتِ ناشناسی تایید و علنی نخواهد شد. (لااقل در دیسون رعایت میگردد) تا کسی گمان نکند که منِ موزونِ نوعی، قدرت بیان مستقیم حرفم را ندارم و دست به دامان شخصیت های تخیلی شده ام و چند بلندگوی دست ساز و تصنعی دیگر با ادبیات های متفاوت در اطراف مناظره کاشته ام که در فرصتهای مناسب دوپینگ کنم.
البته این تصمیم از سوی بنده هم رعایت خواهد شد و جناب موحدفر عزیز مختارند به رعایت یا عدم رعایت آن.
3) لازم است بحث شاخه به شاخه نشود، هرچند ممکن است گاهی محتاجِ زدن مثالی یا مصداقی برای اثبات منطق یا سخن خویش باشیم اما تا نکته ای را به پایان نرسانده ایم (حال چه متقاعد کنیم یکدیگر را یا نکنیم) توافق کنیم که روی بحث دیگری کلید!! نکنیم.
مثال : سخن در خصوص تناقض گفتار آقای موحدفر درباره دفاع از امام راحل است و موردی که آیت الله سید محمد خامنه ای در این خصوص پیش آوردند و هکذا...
حال اگر لازم باشد که گریزی هم به جنجال علی مطهری در مجلس زده شود اشکالی ندارد اما اگر قرار باشد هنوز در خصوص ادعای بنده (داشتن تناقض در حمایت های آقای موحدفر از حضرت امام ره) تمام نشده و طرفین، توافق به اتمام بحث در این خصوص نکرده اند، به ناگاه آقای موحدفر بگویند: «« نه! من میخواهم راجع به درست یا غلط بودن کار آقای مطهری (سماجت در موضوع رفع حصر) نظرتان را بدانم و تا ندانم ادامه نمیدهم.»»
این یعنی فلج کردن بحث اصلی و عقیم نمودن مناظره.
هرچند خود آقای موحدفر میدانند که من مانند معلم فرزندشان در فرانسه، «پرحرفم» و ممکن است پرگویی کنم اما حُسنم آن است که «فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم» زیرا سر و ته اتصالم به نظام ، ولایت و منافع ملی و دینی (لااقل در مرحله اعتقادی و نظری) روشن و بی پیرایه است .
4) موافقم که اگر هرکدام از ما معذوراتی در پاسخ دادن به سوالی یا موضوعی داشت راحت بگوید : از پاسخ به این مورد معذورم.(و یا حتی اعلام انصراف از ادامه مناظره کند)
5) بسیار مهم : لازم میدانم از برادرم جناب موحدفر درخواست کنم به هیچ وجه حق نداریم و نداشته باشیم که از نیّت طرف مقابل خبر بدهیم. نکته ای که در کامنت کذاییِ حضرتعالی چندبار تکرار شده و موجب درخواست بنده برای این مناظره شد.
مثلا : «شما سفسطه میکنید».
«شما میخواهید از فلانی جنازه سیاسی بسازید».
«شما مشخصات بنده را تگ زده اید..وزارت خارجه، فتنه،..»
اینها هیچ نیست مگر نیّت خوانی از طرف مقابل، که امریست نکوهیده و خارج ازانصاف. چه اینکه رفتار و گفتار بنده را به نافِ تعمّدِ در نیّتی که معلوم نیست داشته باشم بسته اید و این شگردی است قدیمی برای به عقب راندن طرف مقابل و وادار کردن او به انفعال. اتفاقاً در ادامه بحث لازم خواهد بود که به این اخلاق کلامی جنابعالی(که حکماً ریشه در قوت و صحت موضع شما ندارد) ورود خواهم کرد.
بنابراین مناظره را با تکرار کامنت اول خودم و کامنت جوابیه شما که بنده را به سفسطه و چه و چه.. متهم فرمودید آغاز میکنم :


بسم الله یاااالله...

کامنت اول موزون خطاب به موحدفر :
دغدغه کلی شما برای اوضاع قاراش میشی که مسببش را لجاجتهای سیاسی آقای هاشمی و اسارت وی در چنبره پنج فرزندش میدانم درک میکنم و [دغدغه مندی شما]قابل احترام است اما جسارتا اعوجاجاتی غیرقابل هضم در نوع پردازش شما به موضوع دیده میشود که سوال برانگیز است .
بنده دوسوال میکنم :
آقای سید محمد خامنه ای مدعی اند که« برخی نزدیکان امام (ره) ایشان را گاهی اغفال میکردند»
شما(موحدفر) چرا جلوتر از خود امام میروید وقتی آن حضرت،خودش در وصیتنامه اش اقرار و تاکید به اغفال شدن توسط عده ای دغلباز میفرماید فلذا ما را توصیه به محاسبه کردن حال فعلی افراد میکنند و نه لزوماً سوابقشان!
سوال بعدی اینکه :
امام در پذیرش قطعنامه به شما(موحدفر) و همرزمانتان و حتی خودش یادآوری و تاکید میکنند که کارتان و راهتان در دفاع مقدس درست بوده است. درحالیکه باهمان شجاعتی که اقرار به اغفال شدن ازسوی برخی دغلبازان نمودند میتوانستند در مورد دفاع مقدس هم اشتباهات خود را (اگر میداشتند)بیان کنند
حال بفرمایید وقتی همشهری بنده و شما (غلام علی رجایی) در ملاعام آن حضرت را به اشتباه و مقصر در کشته شدن آحاد مردم شهرهای تحت بمباران متهم کردند اعتراض و ابراز نگرانی نکردید؟

پاسخ موحدفر :
در مورد اظهارات آقای سید محمد خامنه ای در مورد امام شما سفسطه می کنید. از این نظر که چون خود امام یک بار از لفظ اغفال برای خودشان استفاده کردند تصور می کنید دیگران هم حق دارند این لفظ را در مورد ایشان با مصادیق دیگر بکار ببرند. با این تفاوت که افرادِ این بحث را خود امام می دانند و هیچ اشاره ای هم به کسی نکرده اند. آقای سید محمد خامنه ای در چند جا برخی از تصمیم‌ها و نظرات حضرت امام(ره) را تحت تأثیر گزارشات غلط و القائات اطرافیان ایشان می داند. مقطع مورد نظر آقای سید محمد خامنه ای زمان جنگ و مربوط به موضوع جنگ است .
از من می پرسید که چرا در فلان موضوع اظهار نطر نکردم.(موزون : ظاهرا مقصود جناب موحدفر همان موضوع سخنان غلام علی رجایی است) اتفاقا این سئوال را باید از خود شما پرسید که علیرغم انتقاداتی که از سوی برخی فعالان سیاسی و رسانه ای مانند خود آقای شریعتمداری از اظهارات جناب آقای سید محمد خامنه ای شد چرا شما از همان ابتدا تمام قد از این اظهارات حمایت کردید و با هر ضرب و زوری هست می خواهید جدول آن سخن حضرت امام را در زمان فعلی و با افرادی که شما نمی پسندید پر کنید.
وَلا یَجرِمَنَّکُم شَنَآنُ قَومٍ عَلىٰ أَلّا تَعدِلُوا. مبادا دشمنی با جمعیّتی، شما را از مسیر عدالت خارج کند.! اگر کسانی با آقای هاشمی مشکل دارند داشته باشند اما به هاشمی زمان جنگ دست نزنند. شما می گویید ملاک حال افراد است اما با این شعار می خواهید تمام گذشته طرف را نابود کنید و برای اینکه از افراد یک جنازه سیاسی بسازید حاضرید امام و اطرافیانش را نیز خراب کنید. در حالی که آقای هاشمی امروز بعنوان نماینده مقام معظم رهبری و رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام هستند.


پاسخ اول موزون در قالب مناظره :
الف) اتهام سفسطه بازی به بنده، بارمنفی داشته و شما علناً (اماباتلویح) مرا به سوءاستفاده از فرمایش مولای راحلمان متهم نموده اید که اخلاقاً و انصافاً کار صحیحی نیست. همانطور که مولای حاضرمان مرتباً تأکید دارند که فرموده های مولای راحلمان فصل الخطاب است، پس من حق دارم که از فرموده های ایشان به عنوان «شاخص» استفاده کنم.
آقای موحدفر،
اگر چه مولای راحل درباره خودشان فقط «یکبار» از لفظ «اغفال شدن» استفاده کردند اما همین یکبار (که از سرمان هم زیاد است زیرا ایشان از خودگذشتگی کردند و این حقیقت تلخ را علنی نمودند) در نوع خود یکی از «شگفتی سازهای تاریخ انقلاب» است. با مقوله شگفتی سازها در مباحث آینده پژوهی که آشنایید. در واقع این سخن مولای راحل، برای ملت ایران حکم یک «قوی سیاه» را داشت که آن فقید سعید، ریسک بیانش را به جان خرید تا به ما بیاموزد که انقلاب را در برابر همان دغلبازانی که توانستند حضرت روح الله را با آن عظمت «در مقاطعی اغفال کنند» حفظ و حراست کنیم.
سوال : اگر پدر محترمتان به شما وصیت کند که برای اداره میراث خانوادگی، به برخی از نزدیکان(بی آنکه اسم از کسی ببرند) اعتمادِ دربَست نکنید و افراد را (همیشه ضمن حفظ احترام سوابقشان) با همان حال فعلی و رفتار و گفتاری که از آنان سرمیزند سَنجه نموده و نمره بدهید، شما این وصیت پدر را یکبارمصرف تلقی کرده و به موزه اش میسپارید؟ یا نصب العین قرارداده و دائما مراقب خویش و اطرافیان خواهید بود؟
انتظار نداشته باشید که سکاندار انقلاب بیاید و کسانی که در بدنه انقلاب نفوذ کرده و آنقدر دغلباز و چسبیده به انقلاب بودند (که حتی مصلحت را در افشای نامشان ندید) را نام ببرند زیرا کمترین انتظار مردم پس از افشای نام آنها، دستگیری و طردشان از سیستم بود و چه بسا کشور پس از قرائت وصیتنامه امام راحل به پرتگاهی بسیار خطرناک تر از پرتگاه 88 فرو میرفت. آن مولای راحلی که در وصیتنامه اش خبر از دغلبازانی میدهد که لازم است ما «حال فعلی آنها را ملاک قرار دهیم» کسی بود که علیرغم عدم رأی دادن به بنی صدر، حکم ریاست جمهوری آن ملعون را تنفیذ کردند. خمینی کبیر(ره) کسی است که علیرغم میل باطنش، حکم خبرگان در مورد قائم مقامی منتظری را هم پذیرفت.
اینها همه جلوه هایی از مصلحت و دلایل 25 سال گوشه نشینی علی(ع) است برادر!
جلوه هایی از همان «به تصمیم رساندن معصوم» که  در پذیرفتن حکمیتِ صفین اتفاق افتاد که به عقیده بنده فهمش اصلاً سخت نیست .
در باب خطر دغلبازانی که توانستند پیرجماران را اغفال کنند همین بس! که معظم له در افشای شیخ ساده لوح و کنار زدن او آنقدر خطر نمیدید که در افشای نام دغلبازان مصلحت اندیشی نمود.
زیرا ساده لوح تحت تأثیر القائات پیرامونی خود، مشکل آفرین میشود اما دغلباز، برنامه ریز و باهوش است و خطر افشاگری نقش او و دغلبازی هایش ممکن!! است همراه با خطرات فراوانی همراه باشد که حتی معصوم (ع) را 25 سال گوشه نشین سازد. حضرت امیر(ع) از نهروانی ها زجر کشید اما شکست نخورد. چون ساده لوح بودند. اما صفین و جمل ، معارکی دیگرند و آنجا بازار دغلبازانی بود که توأمان در اُردوی خودی و دشمن حضور داشتند.
پس از جنگ جمل بر کشته ها ایستاد و فرمود : ایکاش بیست سال پیش از این مرده بودم.
دقت فرمایید : 

ساده لوح میتواند خسارت بار باشد (مانند ابوموسی اشعری و ..) اما خطر و خسارت دغلباز حتماً بیش از ساده لوح است . گمان می کنید اگر مولای راحلمان ، مصلحت به افشای نام دغلبازانِ مورد اشاره شان میدیدند، در برکناری و افشای نامشان تعلل میکردند؟ فراموش کرده اید که « دیوِ دغل» تا بستر زناشویی امام مجتبی(ع) راه یافت؟ امامی که علم لدّنی داشت. امام خمینی(ره) که علم امام مجتبی (ع) را نداشت!  داشت؟
اصولا پیام این بخش از وصیت امام راحل برای بنده و شما جز این نیست که :
(( آگاه باشید که دغلبازانی خطرناک در نظام هستند که مرا هم توانستند اغفال کنند (شما ملت که جای خود دارید) و از آنجا که شیطان همیشه در کمین مسئولان و شخصیتهای تأثیرگذار بوده و ممکن است در 100 سال آینده هم کسانی متولد شوند که دغلبازانه در تاروپود کشور رسوخ کنند و با آگران دیسمانِ سوابق اولیه خود، نقابی برای پیاده سازی دغل خویش بسازند، حتماً و حتماً حالِ هر کس را در همان موقعی که با او سروکاردارید قیاس کرده و قضاوت نمایید چون ممکن است که به سوابق و خدماتش پشت کرده و به اهریمنی دغلباز مبدل شده باشد و مشغول امیال و مطامع خویش است و شما بیخبر باشید.))
جناب موحدفر،
فرمایشات مولای راحل را «یکبار مصرف» نکنیم و به فرزندانمان توصیه نماییم که گاهی به این گنجینه الماس سری بزنند.
اندیشه های امام ره «فریز» شدنی نیست اخوی.
باور کنید.
نمی بینید؟
امام امت(خامنه ای کبیر) به عنوان برترین، شجاعترین، باسوادترین، و هوشمندترین مدیرِ ارشدِ کنونیِ جهان(که دائما از دشمنانش یک گام جلوتر است) به ما سفارس میکنند که چشمه نوش فرمایشات حضرت روح الله(ره) باشیم.
شاید جنگهای اقلیمی امریکا (که کم و بیش از آن آگاهید) شما را به این فکر وادارد که نکند «امریکا میتواند غلطی بکند» و به همین خاطر، مصادیق «باخت ایران در مذاکرات هسته ای» با خط کش دیپلماسی چماق و  هویج سنجه کرده اید، من اما بر این باورم ایران را خشکِ خشک هم که بکنند و کُل کشور را غرق گرد و غبار هم که بنمایند باز هم ایران زنده است و امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. من باخت ایران را آنجا میدانم که وزیر ملت ایران، پاسپورت و مدارک شهروندی کشورهای آنسوی میز مذاکرات، در جیبش باشد(انشالله حقیقت نداشته باشد) باخت را آنجا میدانم که به «پیچ تاریخی» امامم باور نداشته باشم و قبول نداشته باشم که تا فروپاشی 50 ایالت منحوس دشمن، بیش از 20 سال زمان باقی نمانده است.
باخت ایران اینجاست که وزیر خارجه اش، رتبه بندی شش گانه بحران اقتصادی جهان و اینکه کشور ایران رتبه چهارم و امریکا و تمام 5+1 (حتی چین) رتبه اول مصیبت مالی را دارند و 52 هزار میلیارد دلار کسر بودجه و بدهی های داخلی و خارجی امریکا قانعش نکند که ما نیازی به جلب اعتماد امریکا نداریم و این اوست که باید دنبال ما بدود (کما اینکه در نامه های فدایت شوم های آنها به امام امت، این نکته مشهود است).
باخت جمهوری اسلامی در بی آبرویی تعیین تکلیف امریکا برای گزینه ی کرسی ایران در سازمان ملل است.
آری برادر!
علیرغم مودّت همشهری گری، بین من و شما و احترامی که برای بندپوتین های زمان جنگِ شما قائلم باید عرض کنم حال فعلی من و شما درباره چگونگی گردش قدرت و مدیریت در کشور، فاصله زیادی دارد که هیچ خوب نیست و من دائما به این فاصله ها لعنت میفرستم.
ب) در خصوص ادعاهای آیت الله سید محمد خامنه ای(دامت تاییداته) باید عرض کنم که ایشان جنگ را مورد بحث قرار ندادند بلکه در خصوص قضیه مک فارلین و ماهیت وقوع آن ادعاهایی طرح کردند.

اینکه وقوع داستان مک فارلین در مقطع زمانی جنگ بوده درست! اما «مربوط به موضوع جنگ» نبوده است. بنابراین سعی نکنیم آنچه را که در خصوص تایید 8 سال دفاع مقدس از سوی حضرت امام راحل به شما یادآوری کردم خَلط کنیم (انشالله که نیت شما این نیست). اینکه فرموده اید سیدمحمد خامنه ای در چندجای دیگر، چنین و چنان گفته اند نیز موضوع بحث ما نبود.
تعریض بنده به جنابعالی  دوسوال بود :
سوال اول : چرا در خصوص این ادعای امام خمینی(ره) که «کسانی توانسته باشند ایشان را اغفال کنند» جلوتر از خود امام می روید و پشت سر ایشان حرکت نمی کنید؟ کما اینکه آقای شریعتمداری را نیز به همین خاطر و از همین زاویه مورد سوال قرار دادم و از ایشان خواستم حمله نابجا به کسی نکنند و از آنجا که انسان صریحی هستم خواستم تا آقایان اجازه دهند تکلیف ادعای بزرگی که علیه شخصیت سیاسی آقای هاشمی شد روشن شود!
جناب موحدفر در مورد آقای هاشمی، من هم با شما موافقم!
هاشمی کم کسی نیست. لذا باید و باید! ادعای آقای سید محمد خامنه ای در خصوص اینکه ایشان(آقای هاشمی) مهره امریکاست یا خیر! روشن شود.
افسوس و صدافسوس که قوه قضاییه به این موضوع ورود نکرد. بالاخره یا آیت الله سیدمحمد خامنه ای خلاف واقع ادعا کرده اند که باید تکلیف ایشان را قانون روشن کند و یا میتوانند ادعای خود را اثبات کنند که باز هم قانون باید ورود کند.
دقت فرمایید :
عصبانیت من از آقای شریعتمداری و سلیمی نمین به دو دلیل بود :

یکی اینکه امکان اغفال امام راحل را از اساس بیخود دانستند که این، تکذیب و مخدوش کردن وصیتنامه سیاسی الهی پیرجماران است.

دیگر اینکه طوری روی این بخش از صحبتهای آقای خامنه ای چنبره زدند که اصل ادعای بزرگ ایشان در مورد جناب هاشمی گم شد!

اتفاقا برای بنده بسیار مهم است که ایشان راست گفته یا خلاف؟
هاشمی استوانه ی بسیار کم نظیری است در تاریخ انقلاب!
ما حق داریم بدانیم که عمری روی دیوار چه کسی یادگاری نوشته ایم یا نه؟
از سوی دیگر، حضرت آیت الله سید محمد خامنه ای هم راوی ضعیفی نیستند بنابراین این پارادوکس دهشتناک نباید طرح عمومی میشد!

و حال که طرح شد باید به اذهان عموم احترام گذاشت و موضوع رمزگشایی شود. من اگر جای آقای هاشمی بودم فی الفور از ایشان شکایت میکردم تا موضوع روشن شود. متاسفانه شقشقیه ی دوستانی همچون شریعتمداری و نمین،  فضا را غبارآلود کرد.
جناب موحدفر،
میخواهید خوب مرا بشناسید؟
بنده روی ادعای ولایتمداری برخی از افراد شاخص کشوری،  اِن قُلت هایی دارم.
آقای شریعتمداری در مقاطعی بسیار خاص! مواضعی گرفته اند که بنده هنوز هم پاسخی برایشان ندارم و حتی گاهی حرفی را باید میزدند که نزدند و بالعکس!
که البته از طرق مختلفِ پنهان و آشکار، اعتراض و گلایه خود را به ایشان منتقل کرده ام. ایشان اگر ولایتمدار خالصی باشند باید مدیریت کیهان را به نیروی جوانتری بسپارند و خودشان مشاوره بدهند (مگر اینکه دستور آقا باشد که همچنان بمانند و ما بیخبر باشیم از این دستور، که بعید میدانم چنین باشد و از این لحاظ آقای شریعتمداری دست کمی از رسوب سید محمود دعایی در روزنامه اطلاعات ندارند).
آقای شریعتمداری تعریض کم ادبانه ای خطاب به آیت الله خامنه ای داشتند و اتمسفر بحث را از اتهامی که به شخصیت آقای هاشمی وارد شده بود تخلیه و منحرف کردند و به سمت حقیقتی که سندش در وصیتنامه امام موجود است بردند و این حرکتی عادی نبود که از آقایان شریعتمداری و سلیمی نمین سر زد.
آقای موحدفر،
اینکه حسین شریعتمداری مشاور رسانه ای رهبری است،
اینکه ناطق نوری به عنوان یکی از ساکت ترین افراد سال 88 هنوز هم رئیس دفتر بازرسی رهبری است،
اینکه آقای ولایتی در عین حال که مشاورعالی امام امت در امور بین الملل است با عملکرد خویش موجب تجزیه آرای اصولگرایان در انتخابات 92 شد و کمی بعد نیز رئیس مرکز مطالعات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت گشت،
اینکه..
اینکه..
هیچکدام، بنده را از خامنه ای دات آی آر مستغنی نمیکند.

نشنیده اید که گفته اند : تیمم باطل است آنجا که آب است؟

لذا اینجانب طبق همان توصیه خمینی کبیر(ره)، این آموزه را آویزه گوش دارم که همیشه ممکن است کسی یا کسانی در تاروپود دستگاه ولایت باشند اما فالش! بخوانند.
میخواهید خوبتر مرا بشناسید؟
من خامنه ای دات آی آر را هم فی سبیل الله و از روی عشق به امام امت(خامنه ای کبیر) رصد میکنم تا خدای ناکرده گردانندگان این زمزم سایبری در انعکاس منویات امام امت نیز دچار اشتباه سهوی نشوند.
سوال دوم : چگونه حضرت آیت الله سید محمد خامنه ای را حتی باوجود «سند امکان اغفال امام راحل در وصیت نامه شان» در حد اشاره و قائل بودن به چنین امکانی قبول ندارید و ایشان یا دیگران را محق به استناد فرموده ی بنیانگذار کبیر انقلاب نمیدانید(حتی به این بهانه که خودشان یکی از قربانیان نتایج همین اغفالها بوده باشند) اما به غلام علی رجایی که رسماً حضرت روح الله را متهم به اشتباه و هدر دادن خون مردم زیر بمباران دشمن، در جنگی که شمای موحدفر همه افتخاراتتان را به آن گره زده اید نمود، هیچ اعتراضی ننمودید؟
بلکه پس از آن نوشته ی سیاه ایشان، بازهم چاق سلامتی سایبری تان با او برپاست؟
انصاف دهید برادر!
شخصیت حضرت آیت الله سید محمد خامنه ای و کسوت انقلابی و سنی ایشان کجا؟
غلام علی خودمان کجا؟
میزان ادعای آیت الله خامنه ای کجا؟
سطح اتهام رجایی به امام راحل کجا؟
من از شما خواستم تا این تناقض را پاسخ بدهید نه اینکه در مقابل سوال من، سوال طرح کنید آنهم سوالی که ربطش به رابطش معلوم نیست.
هرچند که پیش چشم دوستان ناظر بر مناظره میتوانید بگویید : تمایلی به پاسخ این تناقض ندارم .
بسیار خب!
جمله ی «ملاک حال فعلی افراد است» را شعار خواندید .
احتراماً «شعار» یک آرمان است که قرار است در آینده محقق شود(مثل مرگ بر شوروی ، مرگ بر صدام یا..) اما آن حضرت ناظر به اِغفالی که قبلا شده بودند، یک مانیفیست یک خطی برایمان به ارث گذاشتند تا هرکس را در همان لحظه بسنجیم، مانند شیخ یوسف صانعی که فتواهای خودش را هم 180 درجه جابجا کرده چه رسد به آرمانهای انقلاب. 
پیشنهاد میکنم به فرزندانمان بیاموزیم که 60 سال بعد از این هم (که موزون و موحدفری در کار نباشد) برای بزرگان آینده ی کشور-که در زمان فعلی معلوم نیست درکدام مهد کودک به سر میبرند- این دستور العمل بنیانگذار کبیر انقلاب را نصب العین قرار دهند.
مهران جان!

اینروزها بهتر میفهمم چرا عده ای با وجود یک واحد درسی وصیتنامه امام در دانشگاهها مشکل داشتند.
«ملاک حال فعلی افراد است» یک شعار نیست بلکه یک دارو است که می بایست با شعور ممزوج کرده و در هاون بصیرت کوبیده و خوب مخلوطش کنیم و هفته ای یک جرعه بنوشیم تا چشم بصیرتمان نور لازم را داشته باشد. اینها بازی با کلمات یا رقاصی واژه ها نیست جناب موحد فر، بلکه پاسخی است به اتهام سفسطه بازی شما به بنده.
ج) گفتید : با هر ضرب و زوری هست می خواهید جدول آن سخن حضرت امام را در زمان فعلی و با افرادی که شما نمی پسندید پر کنید
متاسفانه این هم یک نیّت خوانی و یک اتهام بیش نیست.
ادبیات خوبی هم روی آن استوار نیست.
شاید مشکل شما «افراد» باشند اما مشکل بنده «عملکرد و موضع» افراد است. شما در کامنتهایی که در پیِ این موضوع برایم نوشتید اشاره ای بیربط و ناگهانی به علی مطهری داشتید و طعنه زدید که ایشان برای زدن حرفش در مجلس، نیاز به آژان دارند.
دقت کنید  و انصاف دهید :
وقتی قوی سیاه مک فارلین افشا می شود 8 نفر از نمایندگان مجلس در کمال احترام وزارت خارجه را مورد سوال قرار میدهند (اینجا) آن موضع غضب آلود امام راحل که در همان آدرس موجود است به دنبال دارد.

لطفا دقیق تر بخوانید.
حال شما خودت را جای آقای سید محمد خامنه ای و آن 7 نفر دیگر بگذارید.
آیا در قبال آن سوالات قانونی و بدون مشکل، از بروز غضب حضرت امام راحل، غرق بهت و تعجب نمی شوید؟
مگر آنان چه گفتند؟
آیا غیر از اینکه از جایگاه نمایندگی شان استفاده کرده و محترمانه از وزارت مربوطه توضیح خواستند کاری کردند؟
چرا مولایشان باید آن گونه خشمگین شوند؟ آیا ذره ای هم نمیتوان احتمال داد که کسی یا کسانی بین ایشان و امام ره، مسائل را وارونه جلوه داده باشد؟
حال بیاییم یک مثال در وضعیت کنونی را با آن اتفاق تلخ قیاس کنیم.
آن امام راحل و آن آیت الله سیدمحمد خامنه ای را رها کنید و به این امام حاضر و علی مطهری بنگرید.
مطهری درخواست خود را لجوجانه پیگیری میکند تا جایی که برای نشان دادن شجاعتش، نزد امام امت نیز ادعای ظالمانه بودن حصر سران فتنه را بیان میکند و پاسخ مهربانانه و صبورانه آن حضرت را در قبال وقاحت خویش می شنود و جاهلانه به بیرون دَرز میدهد تا به همه اثبات کند که میتوان توی روی ولی فقیه ایستاد و به معظم له گفت : « شورای عالی امنیت ملی ات که نماینده ات آنجا حضور دارد ظالم است».
سوال : آقای موحدفر شما که طاقت برداشت «اغفال شدن امام راحل» را از سوی یکی از قربانیان این اغفال احتمالی (آیت الله خامنه ای) ندارید و موضوع به آن روشنی را نادیده میگیرید چگونه برای ساختارشکنی وقیحانه علی مطهری حق! قائلید و رأفت و مظلومیت رهبری را در این فقره، همچنان نادیده میگیرید ؟
آیا علی مطهری یک هفته پس از خبیث خواندن تحریف کنندگان 9 دی از سوی رهبری، حق دارد که از تریبون خانه ملت فریاد بزند که 9دی اگر آنی! نباشد که من میگویم، یوم الشیطان خواهد بود؟
خدایی بفرمایید،
اگر علی مطهری در زمان امام راحل نماینده بود و این چنین عمل میکرد قبل از حضرت امام(ره) این پدربزرگوارش  نبود که او را تا منزل، سینه خیز می بُرد؟
شرافتاً، برداشت شخصی آقای سید محمد خامنه ای از آن موضوعِ سی سال پیش، سنگین تر است یا دریدگی و گستاخی آنلاینِ علی مطهری در برابر ولی فقیه و قانون؟

آیا رئیس دستگاه قضا نیز اعلام نکرد که حصر سران فتنه قانونی است؟

پس چرا مجدداً بایداین کُد در مجلس رزنانس شود؟
آقای موحدفر،
جسارتاً اگر مانند علی مطهری بخواهید بگویید : « همیشه و همه جا تا ولی فقیه هیچ نگفته و مصرح نکرده ما جُم نمیخوریم» باید بگویم که با شما موافق نیستم.(بگذریم که علی مطهری این حرف را زمان احمدی نژاد میزد و حالا عیان ساخته که دروغ میگفت و حتی ولی فقیه هم مستقیما به او در خصوص رفع حصر میگوید تءثیری ندارد)
اما اگر موافق باشم باید متقابلاً به شما نیز گفت : مگر اکنون آقای هاشمی اعلام کرده که ایها الناس به دادم برسید میخواهند مرا جنازه سیاسی کنند، که شمای موحدفر به حمایت از ایشان خروش کرده اید؟
واقعا این سوالی است آقای موحدفر،
چرا وقتی کسی چون علی مطهری اینگونه گستاخی کرده و حرمت حضور و کلام «آقا» را بر زمین میزند به همان اندازه که داغدار آقای هاشمی میشوید نگران حفظ حرمت امام حاضرتان نیستید؟
به صرف گفتن یک عبارت «مقام معظم رهبری» در وبلاگتان کفایت نمی کند اخوی.
امام راحل مگر نفرمود پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت تان آسیب نخورد؟
ما اما وظیفه خویش میدانستیم در کنار پشتیبانی از ولایت فقیه، پشتیبان کسانی چون هاشمی هم باشیم. لکن تا زمانی که هاشمی ها و خاتمی ها خودشان نخواهند جنازه سیاسی شوند.
چه اینکه همیشه دعا کرده و میکنم خدایا آقای هاشمی را از شر اطرافیان نامناسب برهان.
برادرمن!

ما هم همان هاشمی سابق را میخواهیم و شما در این آرزو «تنها» نیستید.
اتفاقا ما در تحقق حفظ هاشمی دهه شصت از شما جلوتریم زیرا با نقدعملکرد ایشان تلاش میکنیم تا همان هاشمی زمان جنگ محقق سازیم.
ولی شما صرفا مایلید دکوری از هاشمیِ آنزمان بماند و  همچون یک اثر هنری بنشینید و  سِیلَش کنید.
دوست دیپلمات من ،

شما هر چقدر هم آقای هاشمی را دوست داشته باشید موظفید آبروی هاشمی را بیش از خودش دوست داشته باشید زیرا وی بخش مهمی از شناسنامه انقلاب است لذا وقتی سال 68 در اولین خطبه های بعد از رحلت امام ره پشت تریبون رفت و گفت : برخی عناوین مانند «امام امت» باید برای ایشان محفوظ بماند، شمای موحدفر باید قیام میکردی و میگفتید که آقای هاشمی نکنید اینکار را. رهبر و ملت یعنی چارچوب مرزهای ایران.
اما امام و امت یعنی همان پارادایم مهدوی که انقلاب اسلامی موظف است شکلش دهد و صحنه را برای ظهور بقیه الله الاعظم عج آماده کند.
آقای موحدفر،
من عقلم نکشید که به آقای هاشمی در آن زمان بگویم.
شما چه؟
فرض کنیم شما هم حواستان نبوده به این نکته.
حالا چه؟
حالا هرچه قلمتان را سرچ میکنم عنوانی فراتر از مقام معظم رهبری در کلامتان هویدا نیست.
حیف نیست؟
«امام» که شخص نیست برادر!

شخصیت است! شخصیت!!
امامی در سال 68 از دنیا رفت، امامت که هست!
گاهی در وجود سید روح الله ظهور میکند گاهی در قامت سید علی.
خدا را شکر میکنم که اساس ولایت شناسی ام آنقدر محکم هست که بدانم «مهم تر از امام خمینی و امام خامنه ای» امامت آنان و مهم تر از ولی فقیه «ولایت فقیه» است که متضمن سعادت این مردم است.
تکرار میکنم : جایگاه حضرت آقا از خود حضرت آقا محترم تر است.
شما انتظاردارید یک آقازاده متوهم بنام علی مطهری که به او (به دروغ) گفته اند «تو هم عین پدرت میتوانی رو در روی ولی فقیه بایستی و از او  ایراد بگیری؟» آنهم نه کارشناسانه بلکه لجوجانه؟ امام امت(خامنه ای کبیر) باید شخصا ورود کنند و جلوی این حرمت شکنی را بگیرند؟ آیا این نگرش علی مطهری و این فوتی که سران فتنه در پاچه ی ایشان کرده اند موجب تخریب بِرند و اعتبار شهید مطهری نخواهد شد؟ شما را به خدا در دفاعی که از این پسر میکنید لااقل نگران رودر رو شدن با علامه مطهری (قدس سره) در عالم برزخ  هم باشید.
سخت است!

والله سخت و جگر سوز است که آبروی دنیوی شهید مطهری را که قطره قطره در طی دهها سال کسب کرد فدای بچه بازی های پسرش شده و طی چند صباح کنونی و موج سواری های سیاسی ذبح شود.

ظلم بزرگی است.
آیا واقعاً مهران موحدفر و هم رزمانش در زمان جنگ، برای کوچکترین تصمیمات صبر میکردند تا از زبان خود امام خمینی(ره) بشنوند؟

آقای کارشناس عزیز، اگر ولایت را امامزاده بدانید آیا آقازاده ها خادمینی نیستند که در رعایت حرمت این امامزاده از همه ی ما مستحق ترند؟
جناب موحد فر،
اگر قائلید که هیچکس امام را اغفال نکرده و امام (العیاذ بالله) بیخود در وصیت نامه اش موضوع را طرح کرده و یا ویترینی و ظاهری طرح موضوع کرده و کسی از پس اغفال امام بر نمی آمده باید قائل به این باشید که حضرت امام اشراف و آگاهی داشته  اند به گاراژهایی که مهدی کروبی در زمان ریاستش (در زمان حیات امام) بر بنیاد شهید برای زندانی کردن زنان شهدا تعبیه کرده بود و درمناظره اش با احمدی نژاد افشا شد؟؟
کدام است آقای موحدفر؟
حضرت روح الله از زندانی کردن همسران شهدا در گاراژهای اختصاصی بنیاد شهید اطلاع داشتند ؟
یا دغلبازی همچون کروبی این موضوع را از معظم له مخفی نگاهداشته بود؟
یادتان باشد که کروبی در مناظره با فرزند ملت چه گفت؟
«هیچکس به اندازه من از امام حکم ندارد».
عنایت دارید؟
پس میشود کسی بیشترین احکام را از امام گرفته باشد اما ایشان را با دغلبازی از جنایات خویش بیخبر و غافل نگهداشته باشد.
آقای موحدفر، شهید رضاساکی خودمان را یادتان هست؟ بالای سرش هم رفتید در بیمارستان خاتم الانبیاء
نوشتم در دیسون، درد و دل برادرش و دلیل سی سال گمنام ماندن این جانباز قطع نخاع را .
آیا امام راحل از رفتار فاطمه کروبی و حذف این جانباز از لیست قطع نخاعی های کشور خبر داشت؟ یا بی خبر و غافل بود؟ و خدا میداند که اگر حضرت روح الله (یا برخی بزرگان مانند امام خامنه ای) از این جنایات خبر میداشتند کروبی را به 8 قسمت مساوی تقسیم میکردند.
جناب موحد فر،
کسی به دنبال جدول پر کردن نیست بلکه این حضراتند که دائما دنبال آنند که قطار انقلاب را از خط خارج کرده و به جدول بزنند. راجع به هاشمی(که اصل و عمق عصبیت شما از دست آقای خامنه ای و بنده بابت ایشان است) باید بگویم :
مرگ بر کسی باد که بخواهد از هاشمی جنازه سیاسی بسازد.
البته بنده شخص آقای هاشمی را از این نفرین معاف میکنم زیرا معتقدم کسی که بیشترین تلاش را در 9 سال اخیر برای جنازه کردن شخصیت سیاسی ایشان کرده، خودِ خودِ  ایشان است و بس.
لذا مرگ بر هر کسی(غیر از هاشمی) که بخواهد ایشان را جنازه سیاسی کند.
هاشمی آنروز حذف خویش از صفحه سیاست را کلید زد که به جای بزرگی کردن و پدری کردن برای یکی از مدیرانش(احمدی نژاد) که توانسته بود به ریاست جمهوری برسد، خودش را تا حد رویارویی با ایشان پایین آورد.
واقعا اول احمدی نژاد شروع کرد یا هاشمی و اطرافیانش؟
همه میدانند و سابقه و حافظه روزنامه ها و سایتهای خبری (از 84 تا 88) بهترین گواه است که با پا گذاشتن یکی از مدیران پایین دستِ کشور به منطقه ممنوعه قدرت، خیلی ها احساسِ ترس کردند.
ای کاش همان 84 هاشمی راهش را از همه جدا میکرد و احمدی نژاد را به جای کوبیدن، مصادره و حمایت میکرد.
هاشمی آنجا آغاز به حذف شدن از صحنه سیاسی کرد که برای دوجمله که احمدی نژاد - پس از ماهها حملات فرزندانش به او- در مناظره طرح کرد سکوت نکرده و تا همین حالا هم سکوت نمی کند و این همه هجمه را خودش و اطرافیانش کوتاه نکرده اند.
واقعا اگر احمدی نژاد در مناظره با موسوی دروغی راجع به هاشمی گفته بود آیا نمی بایست گوشش را میگرفت و تحویل قوه قضاییه میداد؟
چرا اینکار را نکرد هاشمی؟
نگویید که کلاس هاشمی بالاتر از اینهاست زیرا اگر خودش و بازیکنانش سکوت میکردند و به روی احمدی نژاد نمی آوردند شاید قابل قبول بود که هاشمی بخاطر حفش کلاسش برای این ادعاها ارزشی قائل نیست .

اما 5 سال حمله به سرتاپای احمدی نژاد بابت همان دوخط ادعای احمدی نژاد نشان داد که هاشمی نتوانسته ازآن سخنان بگذرد و  از سویی توان رجوع به قانون را هم ندارد.
و این مدل موضع گیری عامدانه ی هاشمی است که  او را به سمت حذف سیاسی سوق میدهد نه من یا دیگران.
هاشمی آنجا جنازه سیاسی شدن را آغاز کرد که نامه بدون سلام و والسلام به امام امت نوشت.
چطور، آقای سید محمد خامنه ای حق ندارد موضع حضرت امام راحل در مقابل آن نامه نمایندگان را سوال برانگیز بداند اما هاشمی میتواند به امام حاضر، نامه بنویسد و ایشان را نوید دود و آتش خیابانی بدهد؟
شما را به فاطمه ی زهرا(س) سوگند میدهم آیا هاشمی جرأت نوشتن آن نامه علنی 88  را به امام خمینی (ره)، آنهم از طریق رسانه ها داشت؟ شما را به تشنگی هایی که در عملیات رمضان کشیدید قسم میدهم منصفانه جواب دهید که آن نامه ی هاشمی را و مدل ارایه اش به «آقا» از طریق اینترنت را، رعایت «پشتیبانی از ولایت فقیه» میدانید؟ آیا ما هاشمی را به جنازه سیاسی تبدیل کردیم یا آن نامه ی هاشمی؟.
این است منطق تان جناب موحد فر؟
اگر مدل دفاع شما از آقای هاشمی مانند غلام علی رجایی باشد که پیش از آنکه مشاور هاشمی شود از اینکه هاشمی را مفسر کبیر قرآن مینامند معترض شده و با قلمش عنوان میدارد که عنوان مفسر بزرگ برای هاشمی ظلم است به کسانی همچون علامه طباطبایی، اما پس از اینکه نانش را به نام هاشمی گره میزند عنوان میدارد که «هاشمی مفسر برزگ قرآن».
دقیقا همان قصه محمود غزنوی و بادمجان و نوکر.
غلام علی نوکر قرآن نیست بلکه مشاور آقای هاشمی است.
و شما اخوی، اگر برای آیت الله سید محمد خامنه ای قائل به ادعای مربوط به اغفال و هکذا نیستید برای علی مطهری هم قائل باشید که این بچه نیاز به اصلاح و تربیت مجدد از سوی مادرش دارد تا بیاموزد که مجلس جای زدن کف گرگی به دهان نمایندگان نیست.
و سخن آخر..
هاشمی البته که رئیس مجمع تشخیص مصلحت است اما اینکه فرمودید «نماینده رهبری هستند» را نفهمیدم.
نماینده رهبری در کجا هستند؟
نماینده رهبری تعریف دارد لطفا جدول سِمَت های اعلام نشده را پر نکنید.
خود شما در هر شغلی هستید اگر ولایتمدار باشید(که انشالله هستید) نماینده رهبری در شغل خودتان هستید اگر به لحاظ مفهومی باشد.
وانگهی، جدیدترین شغلی که به آقای هاشمی از سوی امام امت داده شده در چه تاریخی بوده؟
ابقای ریاست مجمع را نمیگویم.
جان برادر!
پرگویی کردم اما سخن را اینگونه به پایان میرسانم :
اختلاف عمیق و اصلی امام امت و آقای هاشمی که از 15 سال پیش جدی شد هیچ نیست جز یک عبارت:
«گردش قدرت».
آقا به درستی مایلند که تمام ملت در قدرت سهیم باشند زیرا حضرت عزراییل تضمین نکرده که آقای هاشمی تا 200 سال بعد در این عالم حضور دارند و ما از فیض مدیریت شان بهره مندیم.
بلکه مردم باید بتوانند از فرمانداری ماکو به ریاست جمهوری برسند و خدمت کنند و بروند خانه شان و نوبت خدمت را به دیگری بدهند.
آقای هاشمی در تمام 8 سال ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد دائما فریاد زدند که مدیران و نخبگان نظام، خانه نشین شدند.
سال 92 شد و دیدید که مدیران آقای هاشمی یک دوجین پیرمرد بیش نبودند.

والسلام

ببخشید طولانی شد (در عوض الان بارگذاری کردم که در تعطیلات آخر هفته ی آلمان راحت بخوانید)


از آنجا که مطلب دیسون کوتاه بود، خوانندگان دیسون میتوانند این مطلب را نیز مطالعه کنند +

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۳ ، ۱۹:۱۲
مهران موزون