امروز صدای زیبای حسام الدین سراج را گوش میکردم که مضمون شعرش توجهم را جلب کرد.
سرها بریده بینی، بی جرم و جنایت؟
اصل شعر را پیگیر شدم که به شاعرش هم دست یافتم.
نمیدانستم که خواجه ی شیراز درباره ی خورشید کربلا چنین زیبا سروده است.
تقویم را نگاه کردم : دقیقاً پنجاه روز مانده است به پاره شدن مشک عباس (ع)
السلام علیک یا اباعبدالله .
=====
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
بشنوید این روضه ی زیبای حافظ را از لسان حسام الدین سراج