مهندس رضا موزونی ، از شعرای شوریده حالِ دفاع مقدس و فرزند اصیل دزفول است که درحال حاضر دانشجوی ممتاز رشته MBA برای اخذ درجه فوق لیسانس می باشد. رضا فارغ از دوری های ناخواسته از دزفول ، همچنان خود را یک ایرانی و فرزند دزفول می داند.
شعر « پیرمن ، دز» یکی از دلسروده های ایشان در خصوص احساس پاکش نسبت به شهر پدری می باشد. موزونی به تمام ایران عشق می ورزد ، لذا دزفولمداری وی در آثارش نه ناشی از تعصب و زیاده روی ، که نشان از دغدغه ی وی برای نابودی دزفول و دزفولیت دارد. نزدیک به دوسال از سرودن این شعر می گذرد و نگارنده ضمن سپاس از استاد رضا موزونی ، اذعان می دارد که نه تنها اشک بسیار با این سروده ی اهورایی ریخته است ، که کلیپی تصویری نیز برای این فایل صوتی ساخته ام ، که حجم بالای آن اجازه آپلود کلیپ را در اینترنت نمی داد ، لذا به بارگذاری کلیپ صوتی این اثر ( با صدای خود شاعر) برای دوستداران دزفول بسنده کردم ،
گفتنی است از مشهور ترین اشعار استاد موزونی میتوان مثنوی زیبا و بلند «چفیه» را که شهرت کشوری دارد نام برد.
***
پیرِ من ، دز (pire man , dez )
آن روزها که می خروشیدی ، دز
آن روزها که می جوشیدی ، دز
آن روزها که برهنگی ام را می پوشیدی ، دز
آن روزها که چشمه هایت چشم هایم را می شست
چه بزرگزاده بودم .. بزرگِ من ، دز
کودکی ام به فدایت ، دز
خوشی هایم هرچه زلال تر ، از آنِ تو
سرمستی های نوجوانی ام به پای تاف های مَسی اَت
پیر من ، دز
آن روزها که رودبندِ پیر، به نگاه تو گره از علم های محرم می گشود ، کجاست؟
و امروز که غریبگان ، گره نجابت از زلف کوچه هایت می گشایند ، کجاست؟
آن روزها که شب تا سحر ، در کنارت می غنودیم ،کجاست؟
و امروز که گلالوده تن ، به زلالت در می غلتند ، کجاست؟
امروز شرمسارم از آنچه هستم ، دزِمن
امروز که نژاده ات را به اغیار درآمیخته ام شرمنده ام
که رگه های نازلال ، در وجودت دوانده ام و زلالت را تَلَب کرده ام
زبانم بریده ، خامه ام شکسته باد دز
امروز که امواجت را به رِجسِ بی حیایی می آلایند ، امروز چه ناخلفم
امروز که قِندِرها در به در از آسمانت می گذرند
دیواری دگر فروریخته و لانه های شکسته ی قندرها ، نعش جوجگان را در آغوش کشیده است
کودکی ام به فدایت ، دز
شرمنده ام که لانه بانی پرندگانت را ، لایق نبودم
کودکی ام به فدایت دز
امروز که اندام نحیفت را چَشم در چَشمِ من به زوال می برند
مُثله مُثله بر دستِ نعش کشِ کوهرنگ
به پای غربیان زاینده نگر ، تَنَت را چه زلال می برند
دیگر بوی گرم نان اگر ، از تنور قلب هامان به مشامت نمی رسد ، شرمنده ام دز
می دانم ، به پای گندم همسایه می برندَت
تنور من ! گو سرد باش و بمیر
و من چه ناخلفم که تنها شعر می گویم و وِرد می خوانم
امروز که دربه درِ کوچه هایت ، حُجب می جویم و نمی جویم
چه بی رگم ، دز
چه بی رگم ، که در کنار تو ، زلال ترین رگِ ایران زمین
چنین زبون و ذلیل ، پاسبانی ات نمی کنم
شرمنده ام ، دز
شرمسارم
پیرِ من ، مرادِ من ، دز
ببخش اگر دیر آمدم به خود
کودکی ام به فدایت
بمیرم پیش از آنکه مردنت را ببینم
دیروز که بزرگزاده بودم ، چه بزرگ بودی دز
و امروز که ذلیلم ، چه نحیفی دز
امروز که یغما زده ای ، از هرآنچه هستم شرمسارم
بمیرم ، پیش از آنکه مردنت را ببینم
بخشکم ، پیش از آنکه خشکی ات را ...
بخشکم پیش از آنکه خشکی ات را....
غربیان زاینده نگر : توریست های غربی که برای دیدن زیبایی های زاینده رود به شهر اصفهان می آیند
تلب : گل آلود شدن آب رودخانه را تَلَب شدن آب گویند
تاف های مَسی : امواج خروشان زیر پل جدید (پل منتهی به چهار راه شریعتی) را تاف های مسی می گویند