یک عکس و هشت نکته
تماشای این عکس هشت نکته رو به ذهنم متبادر کرد که دلم میخواد با بچه های دیسون در میون بذارم.
به عکس با دقت و تامل نگاه کنید :
بنظرم ، عکس هایی که گذر زمان رو نشون میدن و میشه گذشته و حال رو درشون به قیاس نشست ، اغلب نکات جالبی رو به ما ارائه میدن. نکاتی که ممکنه منشاء جلوگیری یه سری خرابی های آینده بشه و یا باعث بشه که از داشته هامون بهتر حفاظت کنیم.
من اینجوری در نظر میگیرم که کمترین نفع پرداختن به اینگونه عکسها میتونه این باشه که ارتباط اطلاعاتی مون با گذشته قطع نشه.
واقعا بعضی از تصاویر ، خیلی بیش از نوشته ها و گفته ها و سروده های ما ، میتونن در بخاطر سپردن تاریخ موثر باشن.
نمونه بارز این ادعا همون عکس معروف نخل کلبی خان هست ، که خیلی نوستالژیکه واسه قاطبه ی دزفولیا.
بگذریم :
دوباره به عکس نگاه کنید و این بار به
شماره های یک تا هشت که حک کردم عنایت داشته باشین و همزمان با تماشای عکس و
دقت در شماره ها ، به توضیحاتی که تقدیم میکنم التفات بفرمایید.
مطمئنم شما هم نکاتی رو به این عکس اضافه خواهید کرد لذا ، از شماره 9 به بعدش با شما که بگید و منم اضافه کنم به تصویر(با نام خودتون) اینجوری حس می کنم بحث دوطرفه تر میشه.
نکته شماره 1 : (پایین ، سمت راست)
اینا کت هایی هستن که از یک لحاظ در سرتاسر رود دز بی نظیرند.
چطور؟
به خونه های بالای کت ها نگاه کنید!
در حقیقت این کت ها متعلق به اون خونه ها هستن که مثلا ته شوادوون شون به این کت ها منتهی میشه و میشه گفت : ته شواددون این خونه لژنشین رودخونه محسوب میشه.
یادمه وقتی از بالای رودبند با تیوپ و یا شنا با آب همسفر می شدیم ، روبروی این کت ها که می رسیدیم محال بود به اونا زل نزنم و در فکر فرو نرم.
راستش چون در همسایگی رودبند و گورستان اجدادی مون قرار داشتن یه مقدار واهمه داشتم از این کتها.
ولی به مرور که بزرگتر شدم ، برعکس حسرت می خوردم که عجب ویژگی دارن این خونه ها! خوش به حالشون که ته شوادونشون به لب رودخونه گره میخوره.
متاسفانه الان که آب دز به تاراج استانهای مرکزی کشور رفته و دِبی رود خونه کم شده ، اغلب این کت ها با ساحل آب ، چندمتر فاصله دارن و دلم میگیره وقتی مرگ طراوت رو در این کت های خاموش می بینم. (برخلاف این عکس که هنوز کت ها زنده و سرحالند)
نکته شماره 2 و 3 :
شاید جوون ترای شهر از وجود چیزی بنام زَچ (zach) بی اطلاع باشن لذا جسارت می کنم و توضیح مختصری میدم و اگر ناقص گفتم بزرگترا اصلاح کنن لطفا.
گاهی می شد که کسی وصیت می کرد تا پس از مرگش اونو به کربلا و نجف (یا حتی جای دیگه) ببرن و خلاصه قرار بود که در مکانی خیلی دورتر از دزفول دفن بشه ، اما امکانش برای مدتی موقت وجود نداشت.
مثلا کسانی که شغل شون بردن جنازه به عتبات بود تا دوسه ماه امکان تحویل گیری و حمل جنازه رو به عراق نداشتن و یا مسائلی مانند مشکلات عبور و مرور مرزی موقتا امکان بردن اموات رو به اونور نمی داد.
به همین خاطر در قبوری شبیه به کشوهای
سردخونه ، جنازه رو با تابوت (در تابوت باز بود) قرار می دادن و
جلوی این قبر دیواری رو آجر می چیدن و مهم نبود که زمان خروج میت از این
قبر که اسمش زَچ بود چقدر طول بکشه. اونی که اهمیت داشت این بود که در این
شکل کار ، میت رو اصطلاحا « به امانت می گذاشتن» و دفن شده محسوب نمی شد و اگر اشتباه نکنم نماز شب اول قبر هم براش نمی خوندن.
یادمه خاله ی مادرم وصیت کرده بود که ببرنش نجف ، اما چون سال 1361 بود و زمان هم زمان جنگ تحمیلی ایران و عراق ، جنازه رو در یکی از زچ ها (جایی که علامت شماره 2 زدم) قرار دادن به رسم امانت ، اما حدود 5 سال بعد ، فرزندانش ناامید از پایان جنگ و خدابیامرز رو در شهید آباد دفن کردن.
زچ های رودبند هم برای زمان کودکی من خیلی ترسناک بودن.
نکته شماره 4 :
جایی که شماره گذاری کردم درست پشت اتاق بی بی گزیده اس ، جایی که تمام اجداد خانوادگی بنده دفن هستن.
نکته تاسف بار برای من اینه که خاندان ما سندی 200 ساله از یک قطعه حدودا 300 متری از این نقطه دارن و دهها نفر از خاندان ما طی دو قرن گذشته اینجا دفن هستن که آخریشون مادربزرگ خودم بود در سال 1359 ، اما ظرف چند سال اخیر اوقاف و شهرداری بدون توجه به مالکیت چند صدساله ما و دیگر مالکین محوطه رودبند اقدام به محو قبور و چمن کاری روی اونا کرد که خیلی از این کار نابخردانه شون ناراحتم. البته اینکار زشت با همکاری شهرداری صورت گرفته که به موقعش برای احقاق حق خانوادگی مون اقدام خواهم کرد و متخلفین باید پاسخگو باشن.
نکته شماره 5 :
آه...و آه....از باغ گدول عزیزم چه بگویم که ناگفتنش بهتر است.
من سبزی بیشتر نقاط ایران رو خوردم و تنها و تنها سبزی های نهاوند همدان ( که با آب چشمه به عمل میان) کمی و فقط کمی به پای طعم نعنا و ریحون این باغ میرسه.
این باغ براستی بیش از یه باغ سبزی کاریه و میتونه موزه بقولات دزفول نام بگیره.
چاه معروفی که توی این باغ سیصدساله وجود داره و کسی نمیدونه تهش به کجا میرسه. انبار فروش سبزی مش سلطانعلی که به طرز عجیبی و با شیب حدود 40 درجه گود و به سمت پایینه.
حوضچه های آروم و دوست داشتنیش و شرشر لوله آبی که از رودخونه به درون حوضها پمپاژ میشه.
چند سال قبل ، یه روز دوربین رو کاشتم جلوی همین حوضچه ها و چنتا پیرمرد قدیمی محل رو که دائما اونجا نشسته بودن و گپ میزدن ریختن روی دایره و هر چی دلشون خواست گفتن و منم ضبط کردم.
الانم هرموقع میام شهر ، محاله یه سر نزنم اونجا و هر بار که میام یک قدم به مرگ نزدیکتر می بینم باغ گدول نازنین رو.
نکته شماره 6 :
و باز هم جاده ساحلی.
خوبه که این جاده سرعت جابجایی رو در سطح شهر زیاد کرد و خوبه که بار ترافیک شهر روکاهش داد.
ولی چه بخوایم ، چه نخوایم...جاده ساحلی وقتی اومد ، ارتباط محلات ساحلی رودخونه رو با مام دز ، قطع کرد.
ما با رود دز ذره ای تکلف ندشتیم به خدا.
خیلی خیلی راحتتر از اونی که تصور کنید باهاش عجین بودیم.
از شنا کردنمون تا خوابیدن شبونه مون روی صفه هاش .
از لباس شستن مون تا غذا خوردن مون.
جاده ساحلی که اومد و ماشین پشت ماشین پارک کردن بین ما و رودخونه و مثل اینکه دائما مهمون غریبه اومده باشه خونه تون...ما ( بچه ها) مجبور بودیم رسمی و با تکلف بیایم لب آب.
به خدا راس میگم.
ما گوسفندایی رو که با ته سفره هامون بزرگ می کردیم خیلی راحت به رودخونه می بریم و می شستیم و چاق می کردیم واسه روز عاشورا.
وقتی بر می گشتیم خونه زیر شلواری مون روی شون هامون بود تا نزدیک دکان مش دُلدُل ، واسه اینکه شورتای مامان دوزمون ( شورتای بلند و دوخت مادرامون) که باهاش شنا کرده بودیم خشک بشن.
جالبه که بعد از اتمام شنا کردن ، از پیرهن و شلواری مون به عنوان حوله و حجاب استفاده می کردیم.
اینو اونایی که بالای 35 سال سن دارن و
اهل بافت قدیمی شهر بوده باشن میدونن.(روشش هم خیلی خاصه) و اینگونه بود که
برای رفتن به رودخونه نیاز به تشکیلات و تکلف و قرار و مدار نداشتیم. هرجا
که بودیم و در هر وضعیتی که بودیم مثل بچه های بندری و فرهنگ عجین بودنشون
با دریا ، ما هم با مادر دز راحت بودیم. و لباسی که تنمون بود هم لباس بود
هم رختکن و حوله و ....
جاده ساحلی که اومد و تازه واردها تشریف آوردن ، تمام اینها گرفتار ادا واصول و تکلفات شد.
توی این عکس ، هنوز جاده ساحلی به رودبند وصل نشده. دقت کردین؟
نکته شماره 7 :
پیر آقا رودبند.
نمیدونم چقدر مطالعه در خصوص جنس این پیر دارید. من آخرین کسی رو که برای معماران مرمتکار این گنبد مصالح می آورده و خدارو شکر هنوزم زنده اس به گپ و گفت نشستم.
از اون مهمتر در محضر آخرین معماران عزیزی که با دستای نازنین شون این گنبد قدیمی رو مرمت و تعمیر می کردن زانو زدم و حرفا و تصاویرشون را در آرشیوم دارم.
برای ساخت این گنبد شیرگاومیش بسیاری مصرف شده.
همینطور پشم بز.
این عکس احتمال زیاد در تابستون گرفته شده.
درخشندگی گنبد مقرنس آقاسید علی رودبند در این عکس خیلی به چشم میاد. می دونید چرا؟
عرض می کنم.
همین الان که فصل زمستونه یه سر برید اونجا و به پیر نگاه کنید و خواهید دید که کمی زرد بنظر میرسه و به سفیدی این تصویر نیست.
دلیلش اینه که ایام پاییز و زمستون که هر از گاهی نزولات آسمانی شامل حال این اثر تاریخی میشه ، تا مدتها پس از خیس شدن گنبد ، چربی شیرهای گاومیشی که درش بکار بردن خودشو نشون میده.
ولی در فصل گرما و خشک ، زردی این چربی ها خیلی کمتر خودشو نشون میده.
نمی دونم بعد از عمر با برکت استاتید معززی که چند سال یکبار این گنبد و گنبد شوش دانیال رو مرمت میکردن تکلیف نوسازی این آثار با کیه؟
آیا سوادش و دانشش از این بزرگان گرفته شده؟
نکته شماره 8 :
خود رودخونه.
هیچی ندارم بگم جز اینکه نگاه کنید و ببینید که فقط در عرض بیست سال گذشته تا حالا ، چه بر سر حقابه پدریمون آوردن.
با تشکر از موسسه دزفول شناسی و وبلاگ مرکز شهر