دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

دیسون در گویش دزفولی به معنای مکتبخانه است

دیسون

امام خامنه ای (مدظله) : اگر یک ملتى احساس عزت نکند، یعنى به داشته‌هاى خود - به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفباى خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود - به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزى ندارد، این ملت براحتى در چنبره‌ى سلطه‌ى بیگانگان قرار میگیرد.

یک عکس و هشت نکته

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۸۹، ۰۶:۰۶ ق.ظ

تماشای این عکس هشت نکته رو به ذهنم متبادر کرد که دلم میخواد با بچه های دیسون در میون بذارم.

 به عکس با دقت و تامل نگاه کنید :



بنظرم ، عکس هایی که گذر زمان رو نشون میدن و میشه گذشته و حال رو درشون به قیاس نشست ، اغلب نکات جالبی رو به ما ارائه میدن. نکاتی که ممکنه منشاء جلوگیری یه سری خرابی های آینده بشه و یا باعث بشه که از داشته هامون بهتر حفاظت کنیم.

من اینجوری در نظر میگیرم که کمترین نفع پرداختن به اینگونه عکسها میتونه این باشه که ارتباط اطلاعاتی مون با گذشته قطع نشه.

واقعا بعضی از تصاویر ، خیلی بیش از نوشته ها و گفته ها و سروده های ما ، میتونن در بخاطر سپردن تاریخ موثر باشن.

نمونه بارز این ادعا همون عکس معروف نخل کلبی خان هست ، که خیلی نوستالژیکه واسه قاطبه ی دزفولیا.

بگذریم :

دوباره به عکس نگاه کنید و این بار به شماره های یک تا هشت که حک کردم عنایت داشته باشین و همزمان با تماشای عکس و دقت در شماره ها ، به توضیحاتی که تقدیم میکنم التفات بفرمایید.

مطمئنم شما هم نکاتی رو به این عکس اضافه خواهید کرد لذا ، از شماره 9 به بعدش با شما که بگید و منم اضافه کنم به تصویر(با نام خودتون) اینجوری حس می کنم بحث دوطرفه تر میشه.




نکته شماره 1 : (پایین ، سمت راست)

اینا کت هایی هستن که از یک لحاظ در سرتاسر رود دز بی نظیرند.

چطور؟

به خونه های بالای کت ها نگاه کنید!

در حقیقت این کت ها متعلق به اون خونه ها هستن که مثلا ته شوادوون شون به این کت ها منتهی میشه و میشه گفت : ته شواددون این خونه لژنشین رودخونه محسوب میشه.

یادمه وقتی از بالای رودبند با تیوپ و یا شنا با آب همسفر می شدیم ، روبروی این کت ها که می رسیدیم محال بود به اونا زل نزنم و در فکر فرو نرم.

راستش چون در همسایگی رودبند و گورستان اجدادی مون قرار داشتن یه مقدار واهمه داشتم از این کتها.

ولی به مرور که بزرگتر شدم ، برعکس حسرت می خوردم که عجب ویژگی دارن این خونه ها! خوش به حالشون که ته شوادونشون به لب رودخونه گره میخوره.

متاسفانه الان که آب دز به تاراج استانهای مرکزی کشور رفته و دِبی رود خونه کم شده ، اغلب این کت ها با ساحل آب ، چندمتر فاصله دارن و دلم میگیره وقتی مرگ طراوت رو در این کت های خاموش می بینم.    (برخلاف این عکس که هنوز کت ها زنده و سرحالند)

نکته شماره 2 و 3

شاید جوون ترای شهر از وجود چیزی بنام زَچ (zach) بی اطلاع باشن لذا جسارت می کنم و توضیح مختصری میدم و اگر ناقص گفتم بزرگترا اصلاح کنن لطفا.

گاهی می شد که کسی وصیت می کرد تا پس از مرگش اونو به کربلا و نجف (یا حتی جای دیگه) ببرن و خلاصه قرار بود که در مکانی خیلی دورتر از دزفول دفن بشه ، اما امکانش برای مدتی موقت وجود نداشت.

مثلا کسانی که شغل شون بردن جنازه به عتبات بود تا دوسه ماه امکان تحویل گیری و حمل جنازه رو به عراق نداشتن و یا مسائلی مانند مشکلات عبور و مرور مرزی موقتا امکان بردن اموات رو به اونور نمی داد.

 به همین خاطر در  قبوری شبیه به کشوهای سردخونه ، جنازه رو با تابوت (در تابوت باز بود) قرار می دادن و جلوی این قبر دیواری رو آجر می چیدن و مهم نبود که زمان خروج میت از این قبر که اسمش زَچ بود چقدر طول بکشه. اونی که اهمیت داشت این بود که در این شکل کار ، میت رو اصطلاحا « به امانت می گذاشتن» و دفن شده محسوب نمی شد و اگر اشتباه نکنم نماز شب اول قبر هم براش نمی خوندن.

یادمه خاله ی مادرم وصیت کرده بود که ببرنش نجف ، اما چون سال 1361 بود و زمان هم زمان جنگ تحمیلی ایران و عراق ، جنازه رو در یکی از زچ ها (جایی که علامت شماره 2 زدم) قرار دادن به رسم امانت ، اما حدود 5 سال بعد ، فرزندانش ناامید از پایان جنگ و خدابیامرز رو در شهید آباد دفن کردن.

زچ های رودبند هم برای زمان کودکی من خیلی ترسناک بودن.

نکته شماره 4 :

جایی که شماره گذاری کردم درست پشت اتاق بی بی گزیده اس ، جایی که تمام اجداد خانوادگی بنده دفن هستن.

نکته تاسف بار برای من اینه که خاندان ما سندی 200 ساله از یک قطعه حدودا 300 متری از این نقطه دارن و دهها نفر از خاندان ما طی دو قرن گذشته اینجا دفن هستن که آخریشون مادربزرگ خودم بود در سال 1359 ، اما ظرف چند سال اخیر اوقاف و شهرداری بدون توجه به مالکیت چند صدساله ما و دیگر مالکین محوطه رودبند اقدام به محو قبور و چمن کاری روی اونا کرد که خیلی از این کار نابخردانه شون ناراحتم. البته اینکار زشت با همکاری شهرداری صورت گرفته که به موقعش برای احقاق حق خانوادگی مون اقدام خواهم کرد و متخلفین باید پاسخگو باشن.

نکته شماره 5 :

آه...و آه....از باغ گدول عزیزم چه بگویم که ناگفتنش بهتر است.

من سبزی بیشتر نقاط ایران رو خوردم و تنها و تنها سبزی های نهاوند همدان ( که با آب چشمه به عمل میان) کمی و فقط کمی به پای طعم نعنا و ریحون این باغ میرسه.

این باغ براستی بیش از یه باغ سبزی کاریه و میتونه موزه بقولات دزفول نام بگیره.

چاه معروفی که توی این باغ سیصدساله وجود داره و کسی نمیدونه تهش به کجا میرسه. انبار فروش سبزی مش سلطانعلی که به طرز عجیبی و با شیب حدود 40 درجه گود و به سمت پایینه.

حوضچه های آروم و دوست داشتنیش و شرشر لوله آبی که از رودخونه به درون حوضها پمپاژ میشه.

چند سال قبل ، یه روز دوربین رو کاشتم جلوی همین حوضچه ها و چنتا پیرمرد قدیمی محل رو که دائما اونجا نشسته بودن و گپ میزدن ریختن روی دایره و هر چی دلشون خواست گفتن و منم ضبط کردم.

الانم هرموقع میام شهر ، محاله یه سر نزنم اونجا و هر بار که میام یک قدم به مرگ نزدیکتر می بینم باغ گدول نازنین رو.

نکته شماره 6 :

و باز هم جاده ساحلی.

خوبه که این جاده سرعت جابجایی رو در سطح شهر زیاد کرد و خوبه که بار ترافیک شهر روکاهش داد.

ولی چه بخوایم ، چه نخوایم...جاده ساحلی وقتی اومد ، ارتباط محلات ساحلی رودخونه رو با مام دز ، قطع کرد.

ما با رود دز ذره ای تکلف ندشتیم به خدا.

خیلی خیلی راحتتر از اونی که تصور کنید باهاش عجین بودیم.

از شنا کردنمون تا خوابیدن شبونه مون روی صفه هاش .

از لباس شستن مون تا غذا خوردن مون.

جاده ساحلی که اومد و ماشین پشت ماشین پارک کردن بین ما و رودخونه و مثل اینکه دائما مهمون غریبه اومده باشه خونه تون...ما ( بچه ها) مجبور بودیم رسمی و با تکلف بیایم لب آب.

به خدا راس میگم.

ما گوسفندایی رو که با ته سفره هامون بزرگ می کردیم خیلی راحت به رودخونه می بریم و می شستیم و چاق می کردیم واسه روز عاشورا.

وقتی بر می گشتیم خونه زیر شلواری مون روی شون هامون بود تا نزدیک دکان مش دُلدُل ، واسه اینکه شورتای مامان دوزمون ( شورتای بلند و دوخت مادرامون) که باهاش شنا کرده بودیم خشک بشن.

جالبه که بعد از اتمام شنا کردن ، از پیرهن و شلواری مون به عنوان حوله و حجاب استفاده می کردیم.

اینو اونایی که بالای 35 سال سن دارن و اهل بافت قدیمی شهر بوده باشن میدونن.(روشش هم خیلی خاصه) و اینگونه بود که برای رفتن به رودخونه نیاز به تشکیلات و تکلف و قرار و مدار نداشتیم. هرجا که بودیم و در هر وضعیتی که بودیم مثل بچه های بندری و فرهنگ عجین بودنشون با دریا ، ما هم با مادر دز راحت بودیم. و لباسی که تنمون بود هم لباس بود هم رختکن و حوله و ....

جاده ساحلی که اومد و تازه واردها تشریف آوردن ، تمام اینها گرفتار ادا واصول و تکلفات شد.

توی این عکس ، هنوز جاده ساحلی به رودبند وصل نشده. دقت کردین؟

نکته شماره 7 :

پیر آقا رودبند.

نمیدونم چقدر مطالعه در خصوص جنس این پیر دارید. من آخرین کسی رو که برای معماران مرمتکار این گنبد مصالح می آورده و خدارو شکر هنوزم زنده اس به گپ و گفت نشستم.

از اون مهمتر در محضر آخرین معماران عزیزی که با دستای نازنین شون این گنبد قدیمی رو مرمت و تعمیر می کردن زانو زدم و حرفا و تصاویرشون را در آرشیوم دارم.

برای ساخت این گنبد شیرگاومیش بسیاری مصرف شده.

همینطور پشم بز.

این عکس احتمال زیاد در تابستون گرفته شده.

درخشندگی گنبد مقرنس آقاسید علی رودبند در این عکس خیلی به چشم میاد. می دونید چرا؟

عرض می کنم.

همین الان که فصل زمستونه یه سر برید اونجا و به پیر نگاه کنید و خواهید دید که کمی زرد بنظر میرسه و به سفیدی این تصویر نیست.

دلیلش اینه که ایام پاییز و زمستون که هر از گاهی نزولات آسمانی شامل حال این اثر تاریخی میشه ، تا مدتها پس از خیس شدن گنبد ، چربی شیرهای گاومیشی که درش بکار بردن خودشو نشون میده.

ولی در فصل گرما و خشک ، زردی این چربی ها خیلی کمتر خودشو نشون میده.

نمی دونم بعد از عمر با برکت استاتید معززی که چند سال یکبار این گنبد و گنبد شوش دانیال رو مرمت میکردن تکلیف نوسازی این آثار با کیه؟

آیا سوادش و دانشش از این بزرگان گرفته شده؟

نکته شماره 8 :

خود رودخونه.

هیچی ندارم بگم جز اینکه نگاه کنید و ببینید که فقط در عرض بیست سال گذشته تا حالا ، چه بر سر حقابه پدریمون آوردن.


با تشکر از موسسه دزفول شناسی و وبلاگ مرکز شهر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۰/۲۵
مهران موزون

نظرات  (۲۹)

۲۶ بهمن ۸۹ ، ۰۹:۲۴ دختردسفیلی
یادبادآن روزگاران یادباد.
مرکز شهر:
سری اول تصاویر غروب و آسمان دزفول
http://dt24.blogfa.com/post-145.aspx
همین است که شما هم فرمودید
منتها با این تفاوت که آب را از چاههای کنار همان راهرو معروف میکشیده نه از رودخانه - که البته چاهها به رودخانه وصل بوده اند و دریچه آنها کنار همان راهرو بوده است - ضمنا پمپهای آب دیزلی بوده اند نه برقی - و تا قریب به 20 سال پیش هم برقرار بودند - صدای دیزل آنها هنوز برایم آشنا است....



کاملا حق با شماست
۰۴ بهمن ۸۹ ، ۱۹:۴۰ محمد باغبان پور
سلام واقعاً مطلب تامل برانگیزی بود ممنون از شما دستتان دردنکنه اول باید بگم که باپستی باعنوان شعرهای‌ تصویری‌ و دیداری‌ معاصر ایران به روز هستم لطفاً نقد بفرمائیدودوم اینکه از بچه های سایبری خبری شنیدم که برای پوپک صاحب وبلاگ شهر من دزفول اتفاقی افتاده بعضی ها می گویند زبانم لال ... اگر خبری از ایشان داشتید به ماهم بدهید غیبتش طولانی شده ممنون از شما.




سلام
در خصوص پوپک بنده هم نگرانم
۰۴ بهمن ۸۹ ، ۰۸:۲۹ http://sajadhamed.blogfa.com/
ما را بردی به سی سال پیش.
-------------
خاطرات والفجر 8 - شناسایی

=======
زنده باشی برادر
سلام یه یه ! خوبی .
بیو شعری ا شوکتی خوون . به گمونم باشنوسیش .
اما به شرطی که نظرم دیهی . مث او دفه که کمکمون کوردی .
سوز بویی برام .
راستی وجه تسمیه باغ گودول را میدانید؟
اگر خواستید میتوانم وجه تسمیه آن را به مستنداتی از کلام " مش سلطانعلی باغون "
به عرض خوانندگان وبلاگتان برسانم.
=====
خودم چیزی در این خصوص نمیدانستم.
از کسی که از باغون همین باغ ( احتمالا همان مش سلطانعلی) شنیده پرسیدم.
ایشان فرمودند که :
دو گاو با کشیدن طنابهایی ، موجب کشیدن آب از رودخانه در دلوهایی می شده اند.
این دلوها در امتداد کشش گاوها به حوضچه هایی که الان هم موجودند ریخته میشدند.
با نصب پمپ های برقی ، آن گاوها و آن دلوها جمع شدند.
گاو+دول(دلو) = گودول
البته ایشان اضافه کردند که هنوز این تکنیک سنتی در کشورهایی نظیر سوریه و هندوستان و پاکستان کاربرد دارد.
کاش سواد و بینش صحیحی در دزفول وجود داشت تا این گاوها و سیستم سنتی را برای باغ گودول حفظ میکردند که نمادی از میراث سنتی و جذب گردشگر باشد.
مانند آسیاب های سنتی شوشتر
یادمان باشد که باغ گودول قدمتی سیصد ساله دارد.
===
حال شما هم بفرمایید وجه تسمیه را.
سلام برادر
با مطلبی در مورد اصلاح الگوی زندگی به روز هستم.
و نیز به شدت نیازمند پیشنهادات و انتقادات تان.
یاحق
====
اگر قابل باشم
سلام
البته من بچه محله رودبند نیستم درنتیجه این مناطق زیاد برام نوستالوژیک نیستن به جز خاطرات روزهای عاشورا (منطقه پل قدیم هم توی عکس مشخص نیست که بخوام روش شماره بزنم و توضیح بدم )... ولی این حسرت نداشتن کت اختصاصی و شیرینی رفتن دست جمعی بچه ها با همون لباسهای خونگی به کنار رودخونه (سر اُو) همیشه توی دلم هست.
نفست بی بلا برادر که ما رو به خاطرات کودکی مون می بری
======
زنده بُیی تا هَزارسال
سلام جناب موزون .
من هم در همین محله بزرگ شده ام . خانه ای که پدرم با دست خودش ساخته را 15 سال پیش فروختیم و به شمال دزفول مهاجرت کردیم . اما هنوز و هر روز دلم با محله و خانه ی ایست که در کوچه پس کوچه هایش بزرگ شدم.
در این بین باغ گودول واقعا حیف بود . تقریبا نابود شده است . اگر گذرتان به دزفول افتاد ببینیدش.
یا حق .

=======
دیده ام برادر
برای همین هم فیلم ازش گرفتم.
راستش من از خیلی چیزها در دزفول فیلم گرفته ام برای اینکه ممکن است روزی بیاید و تصویری از انها نداشته باشیم.
از آخرین نمدمال دزفول
آخرین کلاه مال دزفول
اخرین...
شما هم بیکار نمانید برادر
ثبت کنید...تو را به خدا تا میتوانید ثبت کنید برای روزی که دیگر نیستند.
سلام
خسته نباشید
ببینید بد نیست
www.naghd-dez.blogfa.com
۲۷ دی ۸۹ ، ۱۸:۵۰ محسن دزنگار
سلام...
عکس دیدوم...کل نوشتاته خوندوم...
مطمئنا هیچ دزفیلیه نه که به دیدن عی عکس خیره نبوه ورش و مدتی فکرشه مشغول نکنه .
ایسون که رفتمه مه شهری دِگه درس خونوم قدر دزفیله خیلی بیشتر دونوم....
و خدا رو شکر وقتی میام دزفیل په لذت مه خیابوناش قدم زنوم............یعنی خیلی بیشتر قبلاً حال کونوم په دزفیل.....
همیشه مه ذهنومه او لحظه نه که اَ اندیمشک میام دزفیل و تابلو دزفیل به او دزفول گپی که منش په رنگ قرمز نوشته بیسه سلِ کونوم .
پل قدیم و.....
آخخخخییییییییششششششششش دزفیل !
خیلی عکس خوبیه .
۲۷ دی ۸۹ ، ۰۹:۰۰ محمد مجیدی راد
سلام
مثل همیشه با توصیفی عالی
دستت درد نکنه
خصوصا مطلب زچ که جلوه دیگری از ارادت مردم دزفول به اهل بیت رو نشون میده
بروزم
بما سر بزنید
"آموزش افراد یا آمرزش اموات مسئله اینست !"
۲۷ دی ۸۹ ، ۰۶:۱۴ محمد حسن
سلام برادر
یکی از دوستان ما بعد از خواندن این مطلب و مطلب قبل چند تا شبهه مطرح کرد که بدون شرح بحث های رد و بدل شده خدمتتان عرض می کنم.
1- آیا اگر تمام 65 گویش کشور درخواست مشابهی داشته باشند بودجه و امکانات کافی برای اجرای این پیشنهادات وجود دارد؟
2- آیا در طرح مسائلی مثل انتقال آب دز باید نگاه ملی حاکم باشد یا منطقه ای؟
3- آیا اطلاع دارید که طبق قانون، زبان پیش فرض برای مکالمه در محیط های اداری، دولتی، بانک ها و مواردی از این دست، فارسی است مگر اینکه دو طرف به زبان یا گویش دیگری تکلم کنند؟ (برخورد مامور آذری زبان قابل استناد نیست)
4- آیا در جایی ثبت و اثبات شده که دزفولی یک گویش است؟
در مورد سوال آخری قانع شد ولی در موارد دیگر نه.
یاحق
نوشته و عکس خاطره انگیزی بود .
ما را برد به سالهای دور - سالهای 60 تا 65 که یادم است تابستان روزی دو بار صبح و عصر و هر بار دو تا سه ساعت و بلکه بیشتر کنار رود دز سپری میکردیم . ( اَ بَچون محله کرنوسیونم !!!! و بعدها ساکن منطقه شمالیتر - ولی باز هم قرین رود خروشان و زیبای دز )
۲۶ دی ۸۹ ، ۲۲:۰۲ صحرابدری
سلام برام
عکس جالبی بید . البته مو قبلن هم دیدمشه . عکس مربوط به اوایل دهه هفتاده .
یادمه اُمونَم که زیرتر اُو دسمون بید (پل قدیمه بگووم) بعدَ شنو و بی اِستحی همیطور لخت و جک پی یه شورت نیم دَلی تا خونه برفتیم و کسی اصلن به تییه بدی هم سیلمون نمکورد . یعنی ئیان جزیی اَ فرهنگ بی شیله و پیله اومون بید . ساده و صادق بیدن و دل پاک داشتن .
آخ که چه بیسیمه ایسون . خدا ورمون رحم کُنا .
فونتا و اندازا نوشته اوطور که گفتی بید درس بیسِن . نه که اُمون تازه واردیم هنی بلد نیسیم چه واکنیم . ممنون که یادآوری کوردی . اما غیر ایطوری ندونیم چطور وا نویسیم که آسونتر بووه . اگر شیوه دگه می نظرتونه گووی تا بیشتر ممنون دارتون بوویم .
روسی برارم ننوشتن اُدرِسِت یعنی چه ؟ یعنی نخی دگه آییام پیشت ؟
سوز بویی .
====
سلام یَ یَ.
والله اودرسمه مرسوم دونی.
نه دیسونه کل بچون بِ اشناسن!!
نوکرتوم یَ یَ .
یادش بخیر شورتا نیم دَلَه.
یادمه وقتی تمبونامون بِ درسن ، مارمون کوتاشونِ کُردن سیمون بِ بیشن نیم دله.
سی فوتاتم پیشنهاد دارم.
می وُرد نویس بعدش عسک گر ازش ون می وبلاگت.
دونی اَچه بگووم می وُرد؟
ایانه که می ورد هر اشکم پی تی که مخی تری سر نوشتات اُری. (دیر اُجون برام)
سلام خیلی جالب بود واقعا ما به این نکته سنجی ها نیاز داریم
۲۶ دی ۸۹ ، ۰۸:۲۱ مهدی سقای ژیان
سلام
خدا قوت
نکات فوق العاده ای بود و بهره ها بردم. یه مسائلی توی شهر پیش میاد که دردآوره من جمله ساحل زیبای علی کله. دوست دارم در فصل گرما خصوصاً روزهای تعطیل سری به اونجا بزنید و ببینید که هم استانی های محترم چه خرابکاری ها که اونجا نمی کنن.
مرکز شهر:
تصاویر قدیم دزفول، سری دوم (تصاویر اشخاص)
http://dt24.blogfa.com/post-141.aspx
۲۶ دی ۸۹ ، ۰۶:۵۵ مردی از سرزمین افتاب
بگذرده رود دز منجا شهر امون/خاطراته خوشه دارم می خیالات خومون
وقت گرما لف دایه بگرفتمونه اوش /مو صدقه سنگ سقاتاش به فدای خوده اوش
مو بگم اوه کلونش مظهر صداقته / لف مردمون شهر هنی پر سخاوته
ار وقت زراعت ببیس دله اسمونمو تنگ/ زمینمو سیرو ببیس ا همی روده قشنگ
دس بی منت دز همیشه به دسمون/ای خدا اودون با ای نماد شهرمون ......


از طرف مردی از سرزمین افتاب تقدیم به وبلاگ وزین دیسون

=======
دیسون لایق این همه لطف شما نیست
۲۶ دی ۸۹ ، ۰۱:۱۹ دزفول مدرن
سلام موزون جان
البته من فکر میکنم همراه با گذر زمان شهرها هم باید تغییر پیدا کنن البته تغییر نه کن فیکون ... به هر حال شهر باید جوری باشه که همه بتونن از اون بهره ببرن و برایندی از همه سلیقه ها باشه و نکته مهم اینه که جوون ها رو هیچ وقت نباید فراموش کرد و نیاز اونها به فضاها ومکانهایی متناسب با خواسته هاشون . اتفاقا به نظر من درست کردن جاده ساحلی و از این دست کارها خیلی هم خوبه البته اگه در کنارش خونه های قدیمی شهر بازسازی بشن و بافت قدیمی زیاد دستخوش تغییر قرار نگیره درست مثل همین کاری که اقای دوایی انجام میده .به هر حال این یک واقعییت هست ...
راستی تو یکی از کامنتها گفته بودی دزفولیها یک نماینده تو شورای شهر کرج دارن این حقیقت داره ؟
========
این صحبت مال شورای شهر قبلی کرجه.
الان اگر بیشتر شدن نمیدونم.
بله برادر
از جمعیت دو میلیونی کلان شهر کرج ، بالای یکصدهزار نفرش دزفولی هستن ( حدود 5% جمعیت کرج) که اینا نقش پر رنگی در شهر کرج دارن.
نکته بسیار بسیار مهم اینه که : دزفولی های کرج علیرغم اینکه در کرج زندگی میکنن و نقش اساسی در تصمیماتش دارن ، سعی در تغییر و استحاله فرهنگ فولکلور کرج ندارن به بیان دیگه سعی در اعمال هژمونی فرهنگ دزفولی ندارن و این نشون دهنده انصاف دزفولی هاست.
در تهران هم وضع همینطوره ، با این تفاوت که جمعیت دزفولی های تهران بیشتر از دزفولی های کرجه.
اگه دزفولی های کرج و تهران و اهواز زمان رای دادن با دزفول بیان ، صددرصد در کیفیت انتخابات تاثیر مثبت میگذاره.
۲۶ دی ۸۹ ، ۰۰:۲۴ انصارحزب الله دزفول
با مطلب "مدیران ویژه چگونه اند "در پایگاه انصار دزفول منتظرتان هستیمwww.pelaknews.blogfa.com
این عکس رو منم تو ارشیوم دارم عکس جالبیه . یادم میاد اولین بار که دیدمش خیلی روم تاثیرگذاشت و تا یک هفته هر روز نگاش میکردم . ولی تا حالا این قدر بهش توجه نکرده بودم .

بابت توضیحات متشکر.

و اما بعد

درد ما یکی است و آن دور شدن از اصل مان است . به نظر من تنها نکته از دزفول که همه بر روی اجماع نظر دارند رودخانه است . و بهترین بهانه برای جمع شدن دوباره افراد دور هم و نیز تغییر دادن نگاه ها به این رود و شهر به نظرم

اگر بشود یکسری مسابقات شنای رودخانه ای در سطح استان یا کشور راه اندازی کرد ( اونایی که اهل فن باشن میدونند که شنای کردن در روخانه با استخر و دریا خیلی متفاوته ) به نظرم جالب می یاد .

و در کنار این مسابقات غذای های محلی را نیز ارائه نمود (برونی - ماسووا و .... )

شاید از این طریق بشود دوباره همان بینش و فرهنگ را به آرامی دوباره احیا نمود و با وضعیت فعلی سازگار نمود .

========
دقیقا.
و نمیدانم چرا جشنواره غذاهای دزفولی در زمانی مانند نیمه دوم فروردین در کنار رود دز برگزار نمیشود؟
مطلب جالبی بود استفاده کردیم.
من با حرف آقای محمد حسن کاملا موافقم.
حتی تو وبلاگم مطلبی مفصل درباره ی پروژه های ویرانگر علی کله گذاشتم که هنوزم موجوده.
واقعا استفاده کردم.
راستی میگن شهرداری به باغ گودول اجازه ی کاشت نمی ده؟!!
مردم روز به روز دارن از میراث شون دور میشن
بی اعتنایی به میراث بی اعتنایی به ریشه هاست
نمی دونم چرا این جوانان اصلا نسبت به شهرشون بی خیالن
باور کنید به نود درصد دوستام که وبلاگمو بهشون معرفی می کنم می خندن و می گن ای بابا دزفول چی داره که معرفیش کنی یه وبلاگ عکسی ترفندی برنامه ای چیزی می زدی.
و منم تو دلم می گم وای به آینده ی دزفول
====
نگران نباش مهدی جان
به رسالتت فکر کن.
به این فکر کن که اگر حضرت رسول(ص) قرار بود ناامید بشه سزاوارترین فرد تاریخ بود برای ناامید شدن از هدایت امت.
اما ثابت قدم موند و می بینی که دین مبینش به کجا رسید.
فاستقم کما اُمرت
ضمنا گمان نکن که منو تو همین الان که داریم حرکت می کنیم نتیجه اش رو هم خودمون باید بیبنیم.
بلکه ممکنه نسل بعد از ما نتیجه پیگیری های ما رو ببینه.
۲۵ دی ۸۹ ، ۱۲:۳۹ عبدالکوروش
اتفاقا همین دیشب بود که بعد از مدتها با یکی از دوستان رفتیم آقا رودبند. پشت بقعه کنار نرده های مشرف به رودخونه ایستادیم. همه جا ساکت بود و عکس ماه افتاده بود روی سطح صاف و آروم آب که با نسیم تکون می خورد و دوباره صاف میشد...
اونجاحتی برای من که کنارش زندگی میکنم نوستالژی داره.
یادگاره روزهایی هست که تک و تنها می رفتم و می ایستادم به تماشای آب و منظره آرامش بخش پشت پیر.
روزگار در حال تغییره مهندس جان.
هیچی جای خودش نمیمونه. هیچی...

========
و ما نیز
سلام
استفاده بردیم
موفق باشی
آره یادش بخیر یادمه راهنمایی که بودم به دلیل بمباران مرکز شهر با توپ میومدم مدرسه راهنمایی ارشاد که درست پشت مدرسه راهنمایی 12 فروردین است. وقت زنگ حرفه و فن مارو میبردن همان باغ گودل و زمینهای کاشته شده رو نشونمون میدادن که با نحوه کاشت سبزیها که شامل کرته ای یا پشته ای باشه و همچنین رو بروی رودبند کمی بالاتر زنگ ورزش میرفتیم فوتبال .
مطلب جالبی بود.
خیلی از مکانها هست که ما بیخیال از کنار آنها رد میشیم درصورتی که واقعا خاطره ها در خودشون دارند.
موفق باشی.

========
ای بابا!!
عجب تصادفی بهروزجان.
هم کودکستان منو تو در یک زمان و مکان خاص بوده و مدرسه راهنمایی؟؟
نکنه ابتدایی هم مثل من ، دبستان دهخدا بوده باشی؟؟
ضمنا اون ابتدایی دوازده فروردین ، اسمش اصلی و اولیه اش شاپورگان بود.
یعنی جایی که شاهزادگان میروند.
ولی خدامیدونه که چه جور بچه هایی اونجا میرفتند.
۲۵ دی ۸۹ ، ۱۰:۴۱ محمد حسن
سلام علیکم
با اشک باید خواند و نوشت!
باغ گودول خاطره کودکی های ماست. وقتی با دایه مان (مادربزرگمان) می رفتیم باغ و تا آن مرحوم کته های ترتولش(1) را بگیرد با آب حوضهای باغ بازی می کردیم. این اواخر هم که مردم ماهی های قرمز سفره هفت سین را می انداختند آنجا ...
چقدر غصه خوردیم وقتی مش سلطانعلی می گفت زمین های باغ دیگر قوت ندارند.

مرقد سید علی رودبند که بیش از همه شبهای محرمش یادم مانده است. حافظه ام یاری نمی کند که مراسم شب دفن و کفن شهدا هم آنجا بود یا محله خیمه گاه.

چه بگوییم از دز ... درد بزرگ ما این است که نگاه خیلی از مسئولین به این سرمایه های منطقه نگاهی سودمحور است. از هر چیزی که می تواند برایشان درآمد زایی داشته باشد استفاده می کنند. مثل ساحل علی کله.
یا اینکه الان اگر به حد فاصل رودبند تا پل جدید نگاه کنید می بینید از ساحل خبری نیست!
خدایا! ... کل ساحل را سنگ و سیمان چیده اند و یک جنب رودخانه مثل یک کانال آبیاری بی روح و بی ریخت شده است.
مردم دزفول هیچ مشکلی با ساحل علی کله نداشتند. واقعا ساختن پلاژها (که در هر فصل بارندگی می روند زیر آب و خراب می شوند!) و تغییر ظاهر قدیمی ساحل برای چه بود؟
متاسفانه هیچکس به فکر نبود نظارتی روی کت های منطقه داشته باشد تا اینطور توسط مهمانهای استانهای دیگر خریداری نشوند.

البته یک بخش این صحبت هم به خودمان بر می گردد.
من یک صحبت مهم دارم.
آیا ما که به حق از بردن سرشاخه های دز برای استانهای همجوار و غیر همجوار می نالیم خودمان حق این نعمت بزرگ، این رودخانه زیبا و پر برکت را ادا می کنیم؟
کافی است سری به پشت سد تنظیمی، به قسمت انتهایی پلاژهای علی کله و به پل شناور بزنید و ببنید که چه حجم عظیمی از آشغال های مختلف روزانه توسط مردم به رودخانه ریخته می شود.
کافی است ببینید کت های منطقه که مامن و ماوای ما بوده اند در اثر بی توجهی ما به حیاط خلوت یک عده معتاد تبدیل شده است.
هر نعمتی شکری دارد و ما (از مردم عادی تا مسئولین) در عمل شکر این آب زلال و این ساحل و کت های زیبا رابه جا نیاورده ایم.
پس رودخانه هم آرام آرام پایش را عقب می کشد و چهره زیبایش از ما دریغ می کند.
یاحق

====
مطلبی نوشته بودم برای نامیدن یک روز از سال بنام : «روز دز»
یادتان هست؟
با شهردار هم صحبت کردم و اعلام آمادگی کرد...اما ...
۲۵ دی ۸۹ ، ۰۸:۱۴ رضا برادران
این مطلب برای من ( وشاید فقط برای من ) تاثیرگذارترین مطلبی بود که در دیسون و بلکه در تمام وبلاگ های عمرم خوانده بودم. هیچ کس نمیداند که این تصاویر شماره هایش و مطلبش با من چه کرد.

تکان خوردم.

الله
الله
الله

======
انشالله که حال خوشی باشد حالتان