نیای من
خونه پدربزرگم (پدر مادرم) وسط شهر اهواز بود.
کوچه منوچهری ، سر چهار راه نادری.
خاطره ها دارم از اونجا.
پدربزرگم دوسال قبل از تولد بنده عمر داده بود به تمام همشهریای گرامی.
اصلیتش مال حیدرخونه و مشخصا محله کرناسیون بود.
آبدارخونه ی فعلی مسجد کرناسیونه ، در حقیقت مغازه پدرِ پدر بزرگم بود که همین چن سال قبل (حدود بیست سال قبل ) مادرم و خواهرا و برادراش ، برای شادی روح پدرشون به مسجد بخشیدن و شد وضوخونه و آبدارخونه ی اونجا.
کجا بودم؟
آهان! اهواز ، کوچه منوچهری.
حاجی نزدیک به 130 سال پیش ( اوج عهد ناصری) با 14 سال سن پا میشه میاد اهواز و از شاگردی یه اوسای حلواپز ( حلوا شکری و ...) شروع می کنه و می رسه به جایی که فقط موجودی یکی از حسابای بانکیش ( بانک بازرگانی ، بنظرم جد همین بانک تجارته) 570 هزار تومان پول بوده.
سند این ادعا رو دارم ( ته چک هاش) .
برای اینکه بهتر روشن بشه که 570 هزار تومان در سال 1329 یعنی چی! به مثال زیر توجه کنید :
سال 1323 پروژه ی ساخت پل معلق اهواز کلید می خوره و پس از شش سال طول زمان و هزینه های اضافی که به پروژه تحمیل می شه و دوتا پیمانکار( اگه اشتباه نکنم) عوض می کنه ، در سال 1329 با کلی هزینه ی اضافی ،فقط با برآوردنهایی 57 هزار تومن( شش سال هرینه ساخت) پل افتتاح میشه.
دوستان تو ذهن مبارکشون برداشت نکنن که موزون می خواد پز گذشتگان شو بده.
نه. اصلا.
واسه من از پدربزرگم (همین پدر مادرم) دوچیز مونده.
یکی مقداری از ته چک هاش که تاحدی نشون میده این آدم چه راکفلری بوده تو اهواز؟
دوم یه رادیو چوبی قدیمی که مربوط به جنگ جهانی اول می شه ( سر فرصت داستان این رادیو رو می گم براتون ، چون جالبه) .
اما اون چیزی که برای من از این « نیای مادری » افتخار آمیزه اینه که علیرغم ثروت افسانه ایش و شهرتش تو اهواز و دزفول ، آدم بسیار متواضع و مومنی بودن.
حاجی؛ نه بخاطر خساست بلکه بخاطر روحیه مردونگی و غیرتش(غیرت کاری) تقریبا تمام نیازهای تعمیراتی خونه رو خودش انجام می داد.
حتی وصله کردن کفش ها رو.
او در حالیکه بسیار بخشنده و سخی بوده و بسیاری از فامیل و غریبه های مستمند رو زیر پر و بال خودش می گرفت و یکی از چهار تاجر بزرگ اهواز محسوب می شد ، بنایی خونه شو خودش انجام می داد.
حاج عبده ، طبق اسناد گمرک بندرعباس( همین الان موجوده) اولین کسیه که پس از افتتاح گمرک فعلی بندرعباس ، بار تجاری از کشتی تخلیه می کنه و از گمرک بندر ترخیص می کنه.
همه اینا رو گفتم که دو چیز بگم :
1- دزفولی ها اصولا هوش و توانایی بالقوه ای دارن و حاج عبده حلوایی یکی از صدها هزار دزفولی تاریخه که با دست خالی و به عنوان یه یتیم 14 ساله ، از دزفول به اهواز میاد و سالها بعد 0 حدود 80 سال قبل) یکی از چهار نفری می شه که شرکت سهامی برق اهواز رو تاسیس می کنه و نعمت برق رو به این شهر وارد می کنه.
2- آدم می تونه چنین مسیری رو بره ، ولی خدارو از یاد نبره و مومن بمونه تا آخر عمرش.
حاتم طایی بشه ولی یادش نره که غلام علی (ع) باید بمونه. حاجی چنان مومن بود که با وجود ثروت و شهرت بی حد و حصرش ، وقتی به کربلا می رفت ( چند ده بار به کربلا مشرف شد) حتما یکی از اموات دزفولی و یا اهوازی رو با زحمت فراوون (ممنوع بود اینکار و باید شبونه و از لای نیزارهای هورالعظیم و با بلم و یا روی دوش می بردن اموات رو) با خودش به نجف می برد و در قبرستان وادی السلام به خاک می سپرد. همونجایی که خودش در سال 1346 دفن شد. درست درون قبر مادر مرحومش ( که خودش با دست خودش 37 سال قبل به خاک سپرده بود).
همیشه افسوس خوردم که چرا قدرت نوشتن رمان رو ندارم تا داستان زندگی 97 ساله حاج عبده حلوایی رو بنویسم.
افسوس!
خدا همه رفتگان رو بیامرزه.
در پایان یکی از جملات روزمره حاجی رو بنویسم براتون :
پیا نی کسی که هِلَه کار اَ حُش رووَه در.
ترجمه : مرد نیست کسی که اجازه بده کار از خونه بیرون بره.
منظور دقیق مرحوم حاجی : یه مرد باید اونقدر توانا ، کار بلد و غیور باشه که برای خرده کاری هایی مثل تعمیر لباس ، کفش ، شیرآلات ، برق و بنایی جزئی... اجازه بده که خانواده محتاج بیرون از خونه بشن.
راستی آقای موزون شماوآقایان بدخشان ازسمت پدری(مرحوم قاری یاهمون اوموملا) نسبت فامیلی دارید.واقعاخانواده ی مرحوم بدخشان مثل همه ی مردم دزفول افرادشریفی هستند